eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
692 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتگری شهدایی 🔰 روایتگری عنایت ویژه حضرت زهرا به یک شهید🌷 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👦 بدبخت‌ترین بچه‌ها 📢 تربیت اشتباه!!! 🎙 استاد شهید مرتضی مطهری ره 🎁 با لینک کانال برای دیگران ارسال کنید👇👇👇 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 🆔 @AhkamStekhare
🍃حدیث_روز 🛑 كسانى كه خود عيب دارند، علاقه مند به شايع كردن عيبهاى مردم هستند، تا جاىِ عذر و بهانه براى عيبهاى خودشان باز شود 🌸ذَوُو العُيوبِ يُحِبُّونَ إشاعَةَ مَعايبِ الناسِ؛ لِيَتَّسِعَ لَهُمُ العُذرُ في مَعايبِهِم 🌸 امام علی(ع) 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ قسمت هفتم پس از نهار مشغول بازی هفت سنگ شدیم روز خدا را شکر روز خیلی خوبی
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✅ قسمت هشتم روزها یکی از پس دیگری می گذشت تا چند روز دیگر مادرم به روستا باز می گشت خیلی کار داشتم باید حیاط را فرش می کردم پدرم هم چند کیلو میوه ، شیرینی خریده بود بعد از فرش کردن حیاط همراه با زهرا به اتاق رفتم و در ظرف بزرگی شیرینی ها را چیدم و میوه ها نشتم می دانستم تا چند روز دیگر مادرم می آید انتظار به پایان رسید روز یکشنبه مادرم همراه هم کاروانی ها به روستا آمد همه ی مردم روستا مانند مراسم بدرقه به استقبال کربلایی ها آمدند و با صلوات فرستادند من جلو رفتم بعد از سلام و احوال پرسی مادرم را در آغوش گرفتم و زیارت قبول گفتم مدتی بعد همه ی اهل روستا به راه افتادند و هرکس به خانه ی زائرانی که آشنا بودند می رفتند و زیارت قبول می گفتند خانه ی ما پر شد از مهمان ها شد خانم های همسایه به مادرم زیارت قبول گفتند و با اشتیاق به صحبت های مادرم که در مورد بین الرحمین می گفت گوش می دادند در همین مدت من هم مشغول پذیرایی بودم نزدیک غروب که کمی خانه خلوت شد مادرم سرا ساک سوغات رفت و مانتوی عربی بلندی به دستم داد خیلی ذوق کردم و کلی از مادرم تشکر کردم شب بعد از رفتن مهمان ها خیلی زود به رخت خواب رفتم و بعد از چند روز خستگی با آرامش خوابیدم. چند وقتی بود که پدرم تصمیم گرفته بود که من و مادرم را به خانه ی عمه ام در شهر ببرد تا کمی آب و هوا عوض کنیم و من هم آرزوی دیرینه ی خودم که رفتن به شهر بود برسم خیلی هیجان داشتم دائم با خودم فکر می کردم چند روز دیگر قرار است برویم یک سال سورمه ای رنگ از داخل کمد بیرون آوردم و هر چیزی که لازم بود در ساک قرار دادم البته کلی چیز اضافه هم برداشتم ساک به قدری پر شده بود که نمی توانستم به راحتی زیپ آن را ببندم و بسیار سنگین شده بود روز شنبه صبح ساعت ۱۰ حرکت کردیم چون در روستا ماشین زیاد رفت و آمد نمی کرد مجبور شدیم تا کنار جاده پیاده روی تا آن جا ماشین بگیریم و به یکی از شهر های اطراف روستا برویم و از آن جا هم سوار مینی بوس شدیم وقتی داشتیم از شهر دور می شدیم دلم بد جوری می گرفت حدود دو ساعت گذشت تا به شهر رسیدیم شهر خیلی بزرگ زبیا بود پر از چراغ های بلند ، سه رنگ ماشین های شیک بود بعد از پیاده شدن از مینی بوس پدرم تاکسی گرفت ماشین رزد رنگی که بزرگ به نظر می رسید د داخلش سیستم پیشرفته ای داشت... ادامه_دارد... نویسنده: مائده افشاری💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫🚫 🆔 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #ترنم_باران ✅ قسمت هشتم روزها یکی از پس دیگری می گذشت تا چند روز دیگر مادرم به روستا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✅ قسمت نهم ماشین به راه افتاد مدتی زمان برد تا به خانه عمه ام رسیدیم که در مدتی که در تاکسی بودم به خیابان های اطراف نگاه می کردم چقدر متفاوت هست با روستا خیابان های شلوغ و مردمی که با سرعت فقط با سکوت سردی از کنار هم می گذرند خیابان ها آسفالت سختی دارند و آدم نمی تواند به راحتی رویشان راه برود مثل روستا نیست که در خاک های نرم ما می گذاریم و در اوج تواضع قدم بر می داریم درختان زیادی در گوشه کنار خیابان وجود دارد اما زیبایی که درختان روستا به انسان هدیه می دهد را ندارد در همین فکر ها بودم که ماشین توفق کرد پدرم گفت رسیدیم بعد از حساب کردن مول تاکسی تشکر کردیم وقتی به خانه عمه ام رسیدیم نگاهی به ساختمان اای بلند که تا آسمان بالا رفته است و باعث می شود نتوانیم به راحتی نور خورشید ببینم کردم داخل خانه رفتیم فضای کوچک در روبرویمان آسانسور و کنارش راه پله بود از پله ها بالا رفتم تعداد پله ها زیاد و به نفس نفس زدن افتاده بودم جلوی در خانه که رسیدیم مادرم گفت همین جاست. ادامه_دارد... نویسنده: مائده افشاری💚 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫🚫 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀 همه نیروهایش در عملیات شهید شدند و او تنها مانده بود و باید عقب نشینی می کرد. در این میانه، با گروهانی از نیروهای بعثی مواجه شد. سینه را سپر کرد و گفت: من علی چیت سازیان هستم، عقرب زرد. حال دیگر خود دانید اگر می خواهید مقاومت کنید من تا آخرین گلوله با شما خواهم جنگید در غیر این صورت تسلیم شوید تا جان سالم به در برید. وحشت بر جانشان افتاد از بس که درباره شهامت هایش از فرماندهانشان شنیده بودند و خود را تسلیم کردند، گروهان به حرکت در آمد و علی دور آنها می چرخید. دیده بان فریاد زد که گروهانی در حال پیشروی است و باز هم فریادی دیگر که دست نگه دارید، شلیک نکنید به نظر می رسد علی باشد. نزدیک و نزدیکتر شدند بله علی بود و گروهانی که به اسارت گرفته بود. 🌹 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ 🆔 @AhkamStekhare
🌹 شب زیارتی مولایمان سیدالشهدا علیه السلام 🆔 @AhkamStekhare
39.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ؛ قسمت اول سه دیدگاه در مواجهه با استفاده نوجوانان از فضای مجازی ۱. منع مطلق ۲. آزادی مطلق ۳. آموزش و ورود تدریجی به فضای مجازی همراه با کسب مهارت‌های خودکنترلی و نقادی 🔰حجت‌الاسلام ابراهیم اخوی 🆔 @AhkamStekhare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ؛ قسمت دوم 🔸آموزش و ورود تدریجی به فضای مجازی همراه با کسب مهارت‌های خودکنترلی و نقادی، یک تفکر منطقی در مواجهه کودک با فضای مجازی است. 🔹فناوری زودتر از موعد سراغ فرزندان ما می‌آید، بنابراین والدین باید آمادگی داشته باشند کودک را با مهارت وارد دنیای دیجیتال کنند. ✅ مناسب‌ترین سن آموزش و روش‌های آن را در این ویدئو ببینید. 🔰حجت‌الاسلام ابراهیم اخوی 🆔 @AhkamStekhare