eitaa logo
پاسخ به احکام و معارف
679 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
42 فایل
بیان احکام شرعی و معارف اسلامی شامل: #یک_آيه #حدیث_روز #داستان_روز #حکمت_روز #مشاوره_روز #تلنگر_روز #رمان های جذاب احکام شرعی شامل تقلید، بانوان، طهارت، صدقه، خمس و... پاسخگو به احکام و استخاره: (۱) @mzamf135960 (۲) @M_Roshnay
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_پنجاه_هشت - 😍 #علمدارعشق 😍# - مرتضی + جانم - چرا باید یه دختر با بی حجابیش
بسم رب العشق - 😍 😍# به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز زیادی از شهید ابراهیم هادی نمیدونی - اوهوم تقریباهیچی نمیدونم + شهید ابراهیم هادی به علمدار کمیل شهرت داره گمنام هستش یه بار یکی از راویان جنگ تعریف میکرد درمورد مرام ورزشکاری شهید هادی صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند. ابراهیم هادی با دوبنده ی ... . محمود.ک با دوبنده ی ... . از سوی تماشاچیا ابراهیم را می دیدم. همه ی حدس ها بر این باور بود که ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد. ولی سرانجام ابراهیم شکست خورد. در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود. با عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت. با مشت و لگد عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون. بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند. حریف ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟ با اعصبانیت گفتم : فرمایش . گفت: آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش . مادر و برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن. حریف ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم ... . سرم رو پائین انداختم  و رفتم . یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت. عجب آدمیه ابراهیم... . این کلمه مرتضی برابر شد با رسیدنمون به یادمان شهید هادی بازهم من گلاب ریختم و مرتضی شروع کرد به زمزمه این شعر تنها کسانی شهید می شوند! که باشند... . باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! را را را را را دراز را را را را را را را... . باید از گذشت! باید کشت را... . شهادت دارد! دردش کشتن هاست... . به یاد کربلا... به یاد قتلگاه و و ... الهی،... باید شویم،تا شویم!! بايد اقتدا كرد به # نویسنده بانو...ش بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_پنجاه_نهم- 😍 #علمدارعشق😍# به سمت مزار شهید هادی راه افتادیم + نرگسم گفتی چیز
- 😍 😍# + نرگس جان خانم بلند شو عزیزم بریم کتاب بخریم بعد به سمت خونه حرکت کنیم - باشه چشم نزدیک یادمان شهدای مکه یه واحد فرهنگی بود با مرتضی وارد واحد فرهنگی شدیم + سلام بردار خداقوت ببخشید یه نسخه کتاب سلام بر ابراهیم میخاستم * سلام بله یه چند لحظه صبر کنید بفرمایید اینم کتاب + خیلی ممنونم این کارت لطف کنید بکشید * قابل نداره برادر + ممنونم اخوی سوار ماشین شدیم - دستت دردنکنه آقا کتاب باز کردم - إه مرتضی صفحه اول کتاب یه شعر هست + بلند بخون لطفا منم گوش بدم - باشه چشم بسم الله الرحمن الرحی مهادی سلام حضرت ساقی سلام ابراهیم سلام کرده ز لفت جواب می خواهیم سحررسید و نسیم آمد و شبم طی شده به شوق باده ی تو ما هنوز در راهیم تیر به دست بیا که دوباره بت شده ایم طناب و دلو بیاور که در چاهیم هزار مرتبه از خودگذشتی و رفتی هزار مرتبه غرق خودیم و می کاهیم تو از میانه عرش خدا به ما آگاهی و ما که از سر غفلت ز خویش ناآگاهیم تو مثل نور نشستی میان قلب همه دمی نظر به رهت کن چون پر کاهیم زبان ماکه به وصف تو لال می ماند ببین که خیر سرم شاعریم و مداحیم صدای صوت اذان تو ،هست مارابرد وگرنه ما از سر شب غرق ناله و آهیم تمام عمر جوانی ما تباهی شد امیدوار به رحمت و عفو اللهیم خداکند شامل شفاعتت شویم ابراهیم سراینده اکبرشیخی از روابط عمومی مجتمع صنایع شهید ابراهیم هادی تا برسیم قزوین تقریبا نصف کتاب خوندم رسیدیم قزوین - دستت دردنکنه خیلی این دو روز به زحمت افتادی + وظیفه ام بود خانم گل - میای بریم خونه ما؟ + نه عزیزم تورو میرسونم خونه از حاج بابا تشکر کنم بعد میرم خونه نویسنده بانو..... ش بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
#قسمت_شصتم - 😍 #علمدارعشق😍# + نرگس جان خانم بلند شو عزیزم بریم کتاب بخریم بعد به سمت خونه حرک
قسمت_شصت_ویکم - 😍 😍# مرتضی اینا برای یه پروژه از طرف دانشگاه برده بودن نیروگاه هسته ای اهواز زهرا هم شدیدا مشغول کارهای عروسیش بود برای هم مسئولیت بسیج خواهران فعلا با من بود داشتم پرونده یکی از خواهران کنترل میکردم که آقای اصغری جانشین مرتضی صدام کرد ==خواهر موسوی - بله آقای اصغری این لیست خواهرانی که مجاز به شرکت در طرح ولایت کشوری شدن خدمت شما باهشون هماهنگ کنید دوره ۵ دیگه شروع میشه - بله حتما آقای اصغری یه سوال == بله بفرمایید - آقای کریمی مجاز شدن ؟ == بله هم آقای کریمی هم آقای صبوری اسامی نگاه کردم من و زهرا هم مجاز شده بودم اما فکر نکنم ما بتونیم بریم با تک تک خواهران تماس گرفتم و گزارش دوره بهشون دادم من بخاطر امتحانام زهرا بخاطر کارای عروسیش دوره نرفتیم دوره تو مشهد بود تو فرودگاه داشتیم بچه ها را بدرقه میکردیم - مرتضی خیلی مراقب خورد و خوراکت باش + چشم - رسیدی به من زنگ بزن +چشم - رفتی حرم منم خییییلی دعا کن + چشم - مرتضی مراقب خودت باشیا + نرگس چقدر سفارش میکنی بخدا من بچه نیستما ۲۶-۲۷ سالمه انقدر که تو داری سفارش میکنی مامان سفارش نمیکنه - آخه اولین بار دارم ازت دور میشم خوب نگرانتم + من فدات بشم من گزارش دقیقه ای به شما میدم - ممنون تو خونه داشتم کتاب میخوندم زهرا زنگ زد - الو سلام آجی خانم °° سلام داشتی چیکار میکردی عروس جان ؟ - زهرا بیکاری ؟ °° آره چطورمگه ؟ - میای بریم بدیم خیاطت برام چادر حسنا بدوزه °° مطمئنی چادر حسنا میخای ؟ - آره مرتضی هربار تو چادر حسنا سر میکنی خیلی خوشگل نگات میکنه °° وا ؟ - والا حالا میخام بدوزم خیلی خوشش میاد °°باشه حاضر شو میام دنبالت رفتیم خیاطی - خانمی لطفا طوری بدوزید که تا پس فردا حاضربشه سه روز دیگه از مشهد میاد میخام با این چادر برم بدرقه اش && باشه حتما خانم موسوی - ممنونم تو فرودگاه منتظر بودیم پرواز بچه ها بشینه زهرا با شیطنت گفت مامان آمبولانس خبر کنیم داداشم الان نرگس با چادر حسنا ببینه غش میکنه مادرجون: عروسم اذیت نکن دسته گل گرفتم جلو صورتم طوری که معلوم نباشه منم مرتضی وقتی منو دید فقط با ذوق نگاه میکرد نویسنده بانو ....ش بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
قسمت_شصت_ویکم - 😍 #علمدارعشق😍# مرتضی اینا برای یه پروژه از طرف دانشگاه برده بودن نیروگاه هسته ای ا
- 😍 😍# امتحانای ترم چهارم من تموم شد جشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگرارشد و‌مرتضی با مدل A دانشجویی نخبه اعلام شد و از یک ماه دیگه برابر با ترم ۵ من توی نیروگاه هسته ای نطنز شروع به کار میکرد قراربود همزمان هم تو سپاه ناحیه قزوین شروع به کار کنه تو خونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ میکردم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه ب اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود دکمه اتصال مکالمه زدم - الو سلام مائده جان •• سلام عزیزم خوبی؟ آقامرتضی خوبه ؟ حاج آقا و عمه جان خوبن؟ - ممنون همه خوبن شما چیکار میکنی ؟ پیداتون نیست ؟ این پسردایی ما کجاست ؟ پیدایش نیست •• برای همین زنگ زدم عزیزم فرداشب بیاید خونه ما با عمه اینا همه دعوت کردم - ان‌ شاالله خیره •• آره عزیزم خیره سید رسول داره میره سوریه خاستم شب قبل از رفتنش یه مهمونی بگیرم - مائده جان پسردایی برای چی میره سوریه ؟ •• بعنوان مدافع حرم میره عزیزم - توام موافقت کردی مائده؟ •• آره عزیزم نمیخام مانع رسیدنش به معشوق باشم - خدا چه درجه صبری بهت داده مائده ان شاالله به سلامتی بره برگرده •• ممنون ان شاالله با آقا مرتضی بیاید منتظرتونم - باشه چشم •• به عمه جان سلام برسون یاعلی شماره مرتضی گرفتم - سلام علیکم حاجی فاتح قلوب + علیکم سلام تاج سر -خداقوت عزیزم + ممنون - مرتضی +جانم ساداتم - فرداشب یه مهمونی دعوتیم + مهمونی رفتن ناراحتی مگه؟ - آره این مهمانی داره سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه + خوشابه سعادتش خدا نصیب همه آرزومنداش کنه - ان شاالله +پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم - آره دستت دردنکنه + قربونت کاری نداره خانمی؟ - مراقب خودت باش نویسنده بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید 🌹@AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
رب العشق #قسمت_شصت_وسوم - 😍 #علمدار عشق😍# به سمت خونه ای پسرداییم راه افتادیم سیدرسول سه سال بود
رب العشق - 😍 😍# ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم جانمازمون گذاشتم سر جاشون نشستم روبروی مرتضی - مرتضی + جانم - چیزی شده ؟ + نه چطور مگه ؟ - احساس میکنم میخای یه چیزی بهم بگی اما نمیتونی + آره سادات نمیتونم از واکنش تو میترسم - از واکنش من؟ + آره اگه قول بدی آروم باشی بهت میگم - داری منو میترسونی بگو ببینم چی شده + نرگس من قبل از اینکه عاشق تو باشم عاشق اهل بیتم خیلی وقت دنبال کارای رفتنم اما سپاه اجازه نمیداد بخاطر رشته دانشگاهیم الان یک هفته است با اعزامم موافقت کردن - با اعزامت به کجا؟ + سوریه فقط ازت میخام با رفتنم موافقت کنی - یعنی چی مرتضی ؟ تو میخای میری بری سوریه ؟ + نرگس آروم باش خانم دست خودم نبود صحنه ای وداع مائده اومد جلوی چشمم با صدای بلندی و لرزانی که بخاطر گریه لرزش داشت گفتم من نمیذارم بری فهمیدی نمیذارم من طاقت مائده سادات ندارم من همش ۲۳ سالمه الان بیوه شوهر جونم بشم من نمیذارم بری + نرگس آروم باش خانم گل - خانم گل خانم گل رفتم سمت چادر مشکیم + نرگس چیکار داری میکنی؟ - بین منو سوریه باید یکی انتخاب کنی فهمیدی + نرگس زشته بیا حرف میزنیم - آقای کرمی تو حرفات زدی من نمیذارم بری از اتاق رفتم بیرون دیدم فقط آقامجتبی هست - آقا مجتبی منو میرسونی خونمون ٬٬ زنداداش چی شده؟ مگه داداش نیست ؟ - هست اما من نمیخام باهش برم مرتضی وارد اتاق شد + نرگس میشه آروم - نه نمیشه اومد گوشه چادرم گرفت دستشو رو به مجتبی گفت داداش تو برو خودمون حلش میکنیم رفتم سمت در ورودی کوچه اومدم در باز کنم که از هوش رفتم نویسنده بانو ..... ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhar
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_شصت_ونهم 😍 #علمدار عشق 😍# هیچکس نپرسید چطوری آروم شد نمیخاستم کسی بدونه ماج
بسم رب العشق - 😍 😍# مرتضی # منو علی تصمیم گرفتیم نذاریم خانمهامون بیان پیش پایگاه مارا بدرقه کنن از نرگس خاستم سربندمون اون ببنند شاید درخواست ظالمانه ای بود اما دلم میخاست رفتنم باور کنه با عمق جان حس کنه مادرم قرآن به دست جلوی در ایستاده بود علی تازه داماد بود همش ۲۰ روز بود که ازدواج کرده بودن با زهرا دست داد و خداحافظی کرد از زیر قرآن رد شد رفت بالاکوچه میدونستم از عمد اینکار میکنه تا نرگس موذب نشه رفتم سمت نرگس دستش گرفتم تو دستم فشارش دادم مراقب اون چشمای قشنگت باش رو به خواهرم گفت : زهراجان مراقب هم باشید رسیدیم پایگاه بچه ها تقریبا اومده بودن کاروان ما همه رفیق بودیم از بچگی باهم بزرگ شده بودیم قرار شد از پایگاه با اتوبوس بریم فرودگاه امام خمینی از اونجا ان شاالله به سمت مقصد عاشقی تو کاروان همه جوان بودن چندنفر نامزدبودن مثل من چندنفر تازه داماد بودن مثل علی چندنفر هم تازه پدرشده بودن مثل سیدهادی یکی از رفقا میگفت دیشب دخترم شدید مهمون نوازی کرد تا بخابه ۱۰۰ بار گفت بابا نه ماهشه قراربر این شد توجیه اصلی عملیات معقر حضرت عباس تو سوریه باشه نویسنده بانــــو .......ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_هفتاد - 😍 #علمدارعشق😍# #راوی مرتضی # منو علی تصمیم گرفتیم نذاریم خانمهامو
بسم رب العشق - 😍 😍# هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست چه هوای غریبی دارهدارد تی خیلی بچه بودم با پدر اومدیم سوریه اون موقعه همه جا خیلی آباد بود اما حرمله زمان داعش چه کرد اما شیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن رسیدیم معقر ساکها گذاشتیم به سمت حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم تا اولین زیارتمون کنیم مسافت بین معقر تا حرم طولانی بود طوری تدارک شده بود این شپشوها خنگ 😂😂😂 ( داعش) توانایی شناسایی نشده باشه بااتوبوس به سمت حرم راه افتادیم یه بچه ها که مداح بود شروع کرد به مداحی کرد و همه همراهیش کردیم منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریه این دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه منم باید برم اره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره یه روزی هم بیاد نفس اخرم بره حسین اقام،اقام حسین اقام،اقام،اقام یه دست گل دارم برای این حرم میدم گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم برای قربانی اسماعیل میدم با عشق خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم حسین اقام،اقام حسین اقام اقام رسیدیم حرم بعداز قرائت زیارت عاشورا به سمت معقر حرکت کردیم قراربراین بود یک ساعتی استراحت کنیم بعد فرمانده بیاد برای توجیح و شناسایی یک ساعت گذشت فرمانده اومد و شروع کرد به صحبت کردن بسم رب الشهدا و الصدقین رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي برادران عزیز بزرگترین لیاقت دنیا و آخرت نصبتون شده مدافع حرم ناموس حسین شدید بزرگواران هدف ما باز پس گیری شهر حمص از دشمن حسین است در قالب تیپ ۱۷صاحب الزمان متشکل از سه تیپ عملیات از روز شنبه هفته آینده شروع میشه فردا تمامی افراد میتونن با خانواده هاشون تماس بگیرن اما برارداران لازم بذکر است هیچگونه اطلاعات از خودتون در تماس اعلام نکنید فقط خانواده از صحت سلامتی خود باخبر کنید یاعلی نویسنده بانو .....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_هفتادویکم - 😍 #علمدارعشق😍# هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست
بسم رب العشق - 😍 😍# نرگس سادات # خونه مادرشوهرم اینا بودم زهرا نمیذاشت برم خونه خودمون میگفت تنهایی میشنی فکر و خیال میکنی واقعا راست میگفت دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه یعنی الان داره چیکار میکنه غذا خورده چادرم سر کردم رفتم تو حیاط اشکام جاری شد -مرتضی من کجایی ؟ عزیزدلم خدایا خودت مراقبش باش یا امام رضا خودت حفظش کن صدای زهرا اومد مامان نرگس سادات کو ؟ تو اتاق داداش نبود مادر: زهرا خیلی نگرانشم خیلی بی تابی میکنی برو پیشش تو حیاط زهرا: نرگس نرگس دستش نشست رو شانه ام کجایی آجی؟ - جسمم اینجا تو این زندان اما روحم سوریه پیش مرتضی زهرا: نرگس آجی عزیزم توروخدا بی تابی نکن بخدا داداشم راضی نیست - زهرا خیییییلی سخته زهرا : میدونم شوهرمنم رفته تازه دامادم نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهید بشه یکی ازم بپرسه از زندگی مشترکتون چه خاطره ای داری باید بگم همش ۲۰ روز کنارش بودم نرگس آجی من درحالی لباس عروس پوشیدم که میدونستم شاید مردم که راهی میدان جنگ شد هیچوقت برنگرده یا عروستون اون مگه آدم نیستی همش ۹ روزه مادرشده الان اوج زمانیکه ب همسرش نیاز داره اما مردش تو جنگه شایدم شهید بشه ان شاالله فردا داداش زنگ میزنه تو از دلواپسی درمیای پاشو بریم بخابیم زهرا و مادرجون رفته بودن خونه مادرشوهر زهرا من خونه تنها بودم که تلفن خونه زنگ زد - الو بفرمایید + الو ساداتم - وایییییی مرتضی خودتی ؟ + سلام خانمم خوبی؟ نمیتونستم زودتر زنگ بزنم دلم برات تنگ شده عزیزم مراقب خودت باش خیلی دوست دارم به زهراهم بگو عصری حول حوش ساعت ۴-۵ گوش به زنگ باشه نرگس اینجا نمیشه زیاد زنگ زد با تعداد نفرات بالا حرف زد پس مراقب خودت باشه - منم دوست دارم مراقب خودت باش + خداحافظ عزیزم گوشی که قطع شد زدم زیر گریه های های گریه کردم به گذر زمان توجه نمیکردم یه ساعت گذشت با تکونهای زهرا به خودم اومدم نرگس نرگس چی شده چرا گریه میکنی - مرتضی زنگ زد گفت عصر حول و حوش ساعت ۴-۵ خونه باشی باعلی آقا رفتم سمت چادرمشکیم زهرا: نرگس سادات کجا میری؟ - میخام برم مزارشهدا زهرا: صبرکن باهم بریم تنهایی میترسم بری حالت بد بشه - باشه بریم نویسنده بانو .....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_هفتادودوم - 😍 #علمدارعشق😍# #راوی نرگس سادات # خونه مادرشوهرم اینا بودم زهرا
بسم رب العشق - 😍 😍# زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهدا شد وقتی قدم به مزارشهدا گذاشتم یاد چندهفته پیش افتادم که پیکرپاک سیدرسول پسرداییم روی دست مردم تواین مزار برای همیشه آرام خوابید به رسم احترام و ادب اول رفتیم مزارسیدرسول یک ردیف بعداز مزارسیدرسول مزارشهدای گمنام مدافع حرم بود -زهرا میشه تنهام بذاری میخام با این گمنام ها تنها باشم زهرا: باشه آجی نشستم کنار مزارشهیدگمنام مدافع حرم چرا اینجا خوابیدی ؟ مادرت چشم انتظارت نیست ؟ زن داشتی؟ یا مثل مرتضی من عقدکرده بودی😭😭؟ میدونم عاشق بودی میدونم یه عشق زمینی داشتی 😭 میدونی شهدا من تا اینجا کشوندن من اصلا محجبه نبودم من فقط یه نخبه علمی بودم شما چادربهم دادید شما مرتضی به من دادید خیلی انتظار سخته من میدونم لیاقت میخاد زن شهیدشدن اومدم بگم این لیاقت اگه قسمتم شد اگه مرتضی من آسمانی شد فقط فقط صبرش بهم بدید😭😭😭 فاتحه خوندم پاشدم برم پیش زهرا چندقدم مونده به زهرا چشمام سیاه شد و از حال رفتم چشمامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم مامانم و بابام مادر مرتضی زهرا پیشم بودن عزیزجون:مادر فدات بشه چرا خودتو عذاب میدی انقدر یه ذره محکم باش یه ذره صبر زینبی داشته باش - مامان خیلی سخته خیلی 😭😭 بعداز اتمام سرم دکتر اجازه مرخصی داد مادرم اصرارداشت برم خونه ای خودمون اما من نمیخاستم از جایی که بوی مرتضی میده دور بشم امروز بایدمیرفتم دانشگاه حلقه صالحین داشتم مربی حلقه بودم همه دانشگاه خبرداشتن مرتضی من و علی آقا بعنوان مدافع حرم رفتن سوریه وارد حسینه دانشگاه شدم بچه ها اومده بودن بسم الله الرحمن الرحیم بعد از تلاوت چند آیه از قرآن دخترا امروز میخایم در مورد دفاع از حرم صحبت کنیم نظرتون آزادانه درمورد دفاع از حرم و مدافعین حرم بگید *برای چی میرن ؟ بخاطر پول از زن و بچه شون میگذرن ؟ &اصلا به ما چه مگه تو کشور ما جنگه ؟ √عربها چه به ما خودمون فداشون کنیم ££اگه اونا نرن برای دفاع داعش الان تو نمک آبرود آفتاب گرفته بود بچه ها شما نظرتون گفتید همه حالا حرفای منو گوش کنید بچه ها ما از بچگی با عشق به امام حسین (ع)بزرگ شدیم همش میگفتیم اگه کربلا بودیم فلان میکردیم خب الان دشمن یه سری آدم ازخدا بیخبر جمع کرده که هدفشون خشن نشون دادن چهره اسلام هست بچه ها بدون رودرواسی چندتاتون ماهواره دارید سامره شما بگو تو چندتا فیلم از رسانه های غربی آدم بده سریال اسمش از ائمه بوده آدم خوبه عایشه ،عثمان و عمر ..... سامره : همه 😔😔😔 نرگس : خب بچه ها ببینید اینطوری که دارن چهره ائمه تو ذهن اونور آبی ها خراب میکنن الان یه سری جمع کردند علنا اسلام خشن نشون بدن لب تابم روشن کردم بچه ها ۳تا فیلم بهتون نشون میدم توضیحشم زیرش هست ازم توضیح نخاید که بی حیا هست گفتنش فیلم اولی فروش بانوان سوری بعنوان برده است فیلم دوم جهادنکاح فیلم سوم شهادت یه مدافع ایرانی نویسنده بانو...... ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_هفتادوسوم - 😍 #علمدارعشق😍# زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهدا شد وقتی قدم به مز
بسم رب العشق - 😍 😍# بچه ها بنظرتون اینجور پریدن به سوی معشوق و گفتن ذکر یاحسین با پول میشه؟ بچه ها شما همتون منو میشناسید از عشقم به آقای کرمی هم باخبرید از مریضی این مدتم باخبرید ازوضع مالی عالی خانواده من و آقای کرمی همینطور صدام لرزید بچه ها به جدم قسم هیچکدوم از مدافعین پول نمیگرن ناموس شیعه درخطره کربلا به پاست مردامون نرن حضرت زینب دوباره اسیر میشن بچه ها سالهای بین ۵۹-۶۸ نیرو بعث به کشور ما حمله کرد هیچ کشوری به ما کمک نکرد ۹۰خورده ای کشور نیروی بعث تا بن دندان مسلح کردن بچه هامون شهید شدن خرابی ها بار اومد بچه ها ما شیعه ایم باید پشت هم باشیم ما مزه جنگ کشیدیم بعداز جنگ مزه آرامش به لطف امام زمان و از لطف رهبری سیدعلی داریم بچه ها وظیمون به سوریه کمک کنیم بچه ها امیدوارم قانع شده باشید چرا مدافعین حرم میرن با صلوات بر محمد و آل محمد پایان جلسه اللهم صلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم نویسنده بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_هفتادوچهارم - 😍 #علمدارعشق😍# بچه ها بنظرتون اینجور پریدن به سوی معشوق و گفتن ذ
بسم رب العشق - 😍 😍# ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم آویز توماشین عکس مرتضی بود دستمو بردم سمت عکس گفتم مرتضی دلم برات یه ذره شده 😢😢 نکنه خیلی عاشق حرم بشی بپری مرتضی میدونم آره زهرا خواهرت مائده سادات عروس برادرم شریطشون خیلی سخترازمن هستش اما مرتضی همه نمیتونم بشن حضرت زینب یک دفعه صدات تو ماشین میپیچه ساداتم مثل حضرت زینب چیه؟ بوی خانم حضرت زینب که میشه گرفت ؟ روزای سختی در پیش داری بعد بوی حضرت زینب بگیر یهو زدم رو ترمز خوب بود کمربند بستم و اگرنه صددرصد سرم میشکست زدم زیر گریه یا حضرت زینب خود ذره ای از صبرت بهم بده رسیدم خونه مرتضی اینا -سلام مامان زهرا کجاست؟ &سلام عزیز مادر زهرا گفت این در و دیوار بهش فشار میاره رفت خونه خودش -مامان اگه اجازه میدید من یه سر برم به زن و بچه سیدهادی بزنم &برو عزیزمادر نرگس سادات -بله مامان تو واقعا راضی هستی که شوهرت رفته دفاع از دختر أمیرالمومنین؟ -آره مامان با عمق جان راضیم الان برای سرانجام این اعزام راضیم به راضی خدا من برم وارد کوچه سیدهادی اینا شدم سیدهادی برادرزاده ام ۴سال از منو نرجس سادات بزرگتره چندروزی قبل از اعزامش دخترش دنیا آمد اسمش گذاشت زینب سادات اما رفت سوریه دنیا اومدن زینب پاگیرش نکرد همونطور که بی تابی من مرتضی زمین گیر نکرد زنگ زدم مائده در باز کرد **سلام عمه جان خوبید؟ خوش اومدید ؟ -ممنون عزیز عمه تو خوبی ؟ سادات کوچلو خوبه؟ وارد خونه شدیم *اونم خوبه خوابیده بچم -مائده جان عزیزم کم کسری ندارید که در نبود هادی 😔😔 *نه عمه از اول عقدمون تا الان هرماه یه مبلغی میرختیم به صاحب مشترکمون الان اون حساب است -خب خداشکر *عمه میخام از طرف بسیج محلات بهم یه پروژه پیشنهاد شده اگه شما و زهرا هم میخاید اسمتون بدم -چه پروژه ای عزیز عمه *پروژه مصاحبه مدافعین خرم - یعنی چی؟ *لیست رزمندها و جانبازان میدن باهشون مصاحبه میکنیم سپاه نمیخاد مثل دوران بعد از جنگ تحملی میشه تازه بعداز ۳۰سال یاد جمع آوری خاطرات جبهه و جنگ افتادن و متاسفانه عده ای زیادی از رزمنده ها و جانبازان شهید شدن و اینکه میخان از خانواده شهدا DNA بگیرن برای شهدای گمنام مدافع حرم حالا اگه میخاید اسم شماها بدم -آره عزیزم بده همین حین صدای گریه زینب سادات بلندشد مادرش رفت سمت اتاق خواب دخمل مامان عشق مامان چرا گریه میکنی ؟ بیا بریم ببین مهمون داریم زینب گرفتم بغلم سلام خانم گل وای مائده چقدر شبیه هادی شده یه نیم ساعتی دیگه هم نشستم خب مائده جان من برم عزیزم *عمه ناهار پیش ما باشید -نه عزیزم برم یه سرم خونه خودمون دلم برای آقاجون تنگ شده نویسنده : بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید @AhkamStekhare
پاسخ به احکام و معارف
بسم رب العشق #قسمت_هفتادوپنجم- 😍 #علمدارعشق😍# ماشین روشن کردم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردم
بسم رب العشق - 😍 😍# ماشین پارک کردم زن عموم دیدم این زن عموم دو سال پیش خیلی اومد خواستگاریم برای پسرش اما من گفتم نه بعدش رفت دخترخاله ام بعنوان عروس انتخاب کرد، الان خدا بخیر کنه میخاد چه زخم زبانی بزنه رفتم سمتش - سلام زن عمو خوب هستید؟ پسرعمو و عروس عمو خوبن زن عمو: سلام الحمدالله نرگس جان بدت نیادا اما خداشاکرم عروسم نشدی چون بخاطر ۱۰۰میلیون پول شوهرت راهی سوریه کردی سرم انداختم پایین و هیچی نگفتم قطرات درشت اشک از چشمام راهی صورتم شد زن عمو:خوب کاری نداری دخترم زنگ در زدم مامانم تا منو دید گفت خاک توسرمـ نرگس چی شده ؟ چرا گریه میکنی؟ -مامان چرا مردم فکر میکنند پول میدن اصلا کدوم زنی حاضر تو اوج جوانی تنها بشه برای پول اصلا حال خوش بچه های مدافع موقع شهادت به پول گرفتن میخوره عزیزجون: نرگس دخترم برو استراحت امروز پیش خودمون بمون دلمون برات تنگ شده - چشم عزیزجون:بی بلا خودم تو یه بیابان بی آب و علف دیدم هیچکس نبود شروع کردم به دادزدن کســــــــــــی اینجانیست ؟ کســــــــی اینجا نیست ؟ لباس عربی با نقاب و چادر عربی سرم بود شروع کردم به راه رفتن تو بیابان صدای طبلهای جنگی و شیع های اسبا و شیپور از فاصله نزدیکی میومد چند مترکه رفتم جلو یه آقا دیدم صداش کردم ببخشید برادر روش برگردون طرفم دیدم مرتضی است دویدم سمتش اون لباس جنگی تنش بود زره و شمشیر -مرتضی اینجا کجاست ؟ چرا ما اینطوری لباس تنمون 😳😳 +اینجا کربلاست بیا بریم پیش آقاامام حسین رفتیم جلو دیدم آقامون امام حسین ،حضرت عباس و خیلی از افراد حاضر در کربلا اونجا بودن یهو یه خانم نورانی رفت پیش امام حسین حسین برادرم یاران من آمده اند تا در رکابت باشند اذن میدانش بده برادر جنگ شروع شد سرها بریده شد مرتضی اومد پیشم نرگس زینب وار رفتار کن به وسط میدان رفت نیزه بالارفت تا در قفسه سینه اش ماندگار بشود که دادزدم نــــــــــــــــــه یا امام رضا خودت کمکش کن نرگس نرگس بابا از خواب بیدارشو نرگس عزیز بابا پاشو سرم گذاشتم رو سینه آقاجون بابا خیلی سخته خیلی سخته هشت روز از رفتن مرتضی میگذشت که مائده سادات زنگ زد نویسنده .بانو......ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @AhkamStekhare