شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰 اطلاعنگاشت | #انتخاب_قوی | #ایران_قوی 🔺️ رهبر انقلاب: انتخاب ما اگر یک انتخاب ق
#پای_درس_ولایت
💫 مردم را برای ورود در انتخابات دلسرد نکنید
امام خامنهای؛
انتخابات در کشور ما انتخابات سالمی است؛ من تعجّب میکنم از بعضیها که خودشان به وسیلهی انتخابات به یک جایی رسیدهاند، همینها انتخابات را زیر سؤال میبرند؛ چطور آن وقتی که انتخابات به نفع شما است، صحیح و متقن است، امّا آنجایی که به نفع شما نیست، انتخابات میشود خراب؟...
همه بایستی مراقبت کنند. این جور نباشد که ما به زبان به مردم بگوییم که در انتخابات شرکت کنید، منتها یک جوری حرف بزنیم که مردم را از ورود در انتخابات دلسرد کند؛ این درست نیست، این غلط است. ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 امام علی علیه السلام: فَـاعِـلُ الْخَيْـرِ خَيْـرٌ مِنْـهُ وَ فَـاعِـلُ الشَّـرِّ شَـر
#حدیث_معنوی🌸
🔅امام على عليه السلام:
🔺برخورد خوب بر استحکام برادری می افزاید.
#Masaf
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_هشتم _اونش به تو ربطی نداره برو تو اتاقت. مهرزاد با نا رضایتی به اتاقش رفت و حورا
#رمان_حورا
#قسمت_نهم
وارد خانه که شد سکوتی را شنید که غیر ممکن بود. هیچوقت در این ۱۷سال زندگی آنقدر خانه آرام نبوده. دلش می خواست بفهمد چه اتفاقی افتاده.
قدم به قدم که نزدیک در ورودی می شد استرسش بیشتر می شد.
جلوی در کفش های غریبه ای دید. با تردید کفش هایش را درآورد و رفت داخل.
صدای گفتگو های یواش و آرامی را می شنوید. بی خیال شد و بدون صدا وارد اتاقش شد.
تا شب بدون مزاحمت درس خواند و کسی مزاحمش نشد.
در اتاق طبقه بالا مهرزاد کلافه قدم می زد. فکرش درگیر اتفاقات و حرف های امروز بود که یواشکی از پشت در شنیده بود.
چرا مادر و پدرش نمی خواستند او بفهمد؟
چرا می خواستند برخلاف نظر حورا عمل کنند؟
فکر نبودن حورا در این خانه عذابش می داد.
در اتاقش قدم می زد و با خودش حرف می زد.
_بهش بگم؟ نگم؟ چیکار کنم؟ باید حورا رو با خبر کنم. نمی خوام در عمل انجام شده قرار بگیره و این وضعیت رو قبول کنه.
باید بهش بگم اما.. اما حورا که با من حرف نمی زنه. اون که به من اصلا محل نمی ده. منو آدم حساب نمی کنه.
همین غرورش منو جذب کرده.
موقع شام رفت پایین تا بتواند اگر توانست با حورا حرف بزند.
_سلام.
با سلام سرسری خانواده،نشست سر میز و منتظر حورا شد.
شام را کشیدند و حورا نیامد.
به مارال نگاهی کرد و گفت:مارال برو حورا رو صدا کن.
مادرش خیلی سریع گفت:نه حورا درس داره.
_ناهارم نخورد مادر من.
_تو به فکر خودت باش نمی خواد جوش کسیو بزنی.
مهرزاد با غیظ دندان هایش را بهم سایید و در دل گفت:حورا کسی نیست.. عشق منه..
شام را با بی میلی خورد و رفت بالا.
نیمه های شب بود و حورا مشغول دعا و نیایش. مهرزاد آرام از پله ها پایین رفت و پشت در اتاق حورا ایستاد.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_لینک
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_نهم وارد خانه که شد سکوتی را شنید که غیر ممکن بود. هیچوقت در این ۱۷سال زندگی آنقد
#رمان_حورا
#قسمت_دهم
صدای گریه های هرشب حورا عذابش می داد. صدای زمزمه های عاشقانه اش با خدا او را ترغیب می کرد تا اوهم کمی با خدای حورا خلوت کند اما هر بار عشق حورا جلوی چشمش را می گرفت و نمی زاشت به خدا فکر کند.
پسری که تا به حال نماز نخوانده بود، حتی یک رکعت.. حال عاشق دختری با خدا و با ایمان شده بود که نماز شبش ترک نمی شد.
دستگیره در را کشید و در آرام و بی صدا باز شد. خواست برود داخل اتاق و با حورا حرف بزند اما نتوانست. چند بار سعی کرد که بالاخره قفل دل و زبانش را بشکند اما نتوانست و در را بست و برگشت به اتاقش. اعصاب و روانش از دست خودش و زبان بی صاحابش حسابی بهم ریخته بود.
باید هرطور شده با حورا حرف می زد بنابراین تصمیم گرفت فردا موقع رفتن حورا به دانشگاه او را با ماشین برساند و با او حرف بزند.
صبح زود از خواب برخواست و صبحانه حاضر کرد. با آمدن حورا به آشپزخانه به او سلام کرد و گفت:صبحونه بخورین میبرمتون.
_نه ممنون خودم میرم.
با جدیت گفت:همین که گفتم. باهاتون حرف دارم.
دیگر مخالفت نکرد و نشست پشت میز. با هم صبحانه خوردند و بدون اطلاع مریم خانم با هم از خانه خارج شدند.
حورا در عقب را باز کرد تا بشیند اما مهرزاددر را بست و در جلو را باز کرد.
_من راننده شما نیستم حورا خانم. بشینین جلو.
حورا جلو نشست و خود را جمع و جور کرد. حس خوبی نداشت که با پسر دایی اش در یک ماشین بنشیند و با او حرف بزند.
مهرزاد که نشست سریع راه افتاد.
_حورا خانم میخواستم یک مسئله مهمی بهتون بگم. دیشبم خیلی سعی کردم بگم اما نتونستم.
_خب بگین.
_راستش.. من.. من دیروز..
_آقا مهرزاد اگه میخواین بگین زودتر حرفتونو بزنین.
هرکار کرد کلمات را به زبان بیاورد نتوانست و حرفش را هی قورت می داد.
_هیچی.
_یعنی چی هیچی؟ منو مسخره کردین؟ این همه وقت منو گرفتین که بگین هیچی؟
مهرزاد دهانش بسته شد و چون کم کم می رسیدند به دانشگاه سرعتش را کم کرد.
ماشین که توقف کرد، حورا با گفتن این جمله پیاده شد.
_لطفا از این به بعد اگر حرفی می خواین بزنین بهش فکر کنین بعد وقت کسی رو بگیرین.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_لینک
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════╗
@Ahmadmashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
عارفان را پرس و جو کردم ، ندارد هیچ عیب
مرد هم باشی بگـویی مَنْ کَنیـزِ زِیْنـَبَـم
#یازینب💖
@AHMADMASHLAB1995
خدایا
ما برای داشتن دست های تو
ریسمان نبسته ایم
دل بسته ایم
همین که
حال دلمان خوب باشد
برایمان کافی ست ...
#معشوقم😇❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
خاص بودن یعنی: با #شهدا بودن در مسیر #شهدا بودن عطر #شهدا را داشتن رنگ #شهدا را داشتن اخلاص #شهدا را
در سرمـ نیست
بجز حال و هوای
تـــــو و عشـق❤️
شادمـ از اینکہ
همہ حال و هوایمـ
تـــــو شدی✨❣
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
🔸شورای نگهبان اجازه دخالت در آرای مردم را به کسی نمیدهد☝️
آیت الله جنتی، دبیر شورای نگهبان:
دشمنان دنبال کاهش مشارکت مردم در انتخابات هستند.
مسئولان اجرایی و عوامل نظارتی از هیچ داوطلبی جانبداری نکنند.
اگر مشارکت مردم در انتخابات بالا باشد و داوطلبان شایسته و کارآمد توسط مردم انتخاب شوند، شاهد تشکیل یک مجلس قوی خواهیم بود.
شورای نگهبان تا اعلام نتایج نهایی انتخابات از سلامت انتخابات و آرای مردم صیانت خواهد کرد و اجازه نخواهد داد که کسی در آرای مردم دخالت کند.
برخلاف برخی اظهارات نادرست، انتخابات آتی کاملا رقابتی است و نمایندگان همه جناحها در انتخابات حضور دارند.
مردم به سلامت انتخابات اعتماد دارند و چهل سال انتخابات سالم در این کشور با همکاری همه دستگاهها برگزار شده و امکان تقلب در انتخابات وجود ندارد.
#اندڪےبصیرت
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
أينَ الشُّموسُ الطالعَة💔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #یاایهاالعزیز ❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَ
اشتیاقی برای
تپیدن ندارند...!
نمی آیی و
ضربانِ قلب هایمان
شوی ؟!
#یاایهاالعزیز
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
داعش بابت تحویل پیکر شهید پول خواست 😔، خانواده هم قبول نكردن و پيكر مطهرش دست داعش ماند💔 نمازش هيچ
🔹شب تولدش به شهادت رسید🔹
یکی از دوستان مشترک مان که با شهید ثامنی به سوریه رفته بود و مجروح شده و به ایران برگشته می گفت:
مهدی با اینکه دوره اش تمام شد، تمایل داشت که باز هم بماند و در عملیات بعدی که در روز بیست و دو بهمن قرار بود برگزار شود شرکت کند. وی در همین عملیات و در روز بیست و سوم بهمن در شب تولدش به شهادت رسید.
یکی دو شب قبل از عملیات رو کرد به من و گفت: شهرستان ورامین برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) تا حوالی خیرآباد و گل تپه شهید داده اما خود ورامین شهید نداده. ای کاش یکی از ما دو تا در این عملیات شهید شویم. و در شب تولدش خدا او را به آروزیش رساند.🌺
منبع : نوید شاهد
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
#شهید_مدافع_حرم
#شب_تولدش_به_شهادت_رسید
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995