رفقـا اینکہ هنوز ده پارت از رمان گذاشتہ نشده میاید و از رمان انتقاد مےکنید(انتقاد کہ میگم یعنے انتقادا) یعنے چے؟ بہتر نیست کہ اول بذارید یکم از رمان گذاشتہ بشہ بعد نظراتتون و بگید؟(:
رمان عبور از سیم خاردار نفس واقعا رمان زیبا و مفیدے هست و تنہا کافیہ کہ کمے صبر کنید تا متوجہ این موضوع بشید و از رمان استفاده کنید✨
لازم مےدونم اینو هم بگم کہ رمان برگرفتہ از واقعیت هست و اتفاق هاے اصلے داستان اصلا تخیلے و ساختہ ذهن نویسنده نیست🌱
✍🏻| بانوےمحجبـه
کیفیت نماز روزهاے یکشنبہ ماه ذےالقعده🌹
#التماس_دعا🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
:)!
گفتمحاجی...
چجوریشدکهتویجبھهشیمیاییشدی؟!
سرفهامونشنمیداد
لبخندیزدوباصدایضعیفیگفت:
هیچیداداش!
سهنفربودیمبادوتاماسك ... (:
#سلامتیشونیهصلواتِمشتی✋🏼
@AHMADMASHLAB1995
مهرعلیزاده:
وقتےچنتاجوونبههمآبمےپاشن
وشمادستگیرشونمےکنید
میشهدلیلفرارنخبگان😐🤦🏻♂
منظورشون
این نخبه ها هست 🤣🤷🏻♂
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 بے #طُ بودن، دلگیرترین صفحہ از دفتر عشق است...! #شهید_احمد_مشلب💛🌿 #هر_روز_با_یک_عکس ✅ @AHMADMAS
•| مَــرا تا جآنْ بـۅد...❤️
•| جآنـانڪھ هیـچ استــ!
°| تَمآمِ فِـڪْــر و ذِڪْــر و
°| رُوح و اُمیدَمـ تُو باشے🍃
پن:عڪس جبرانے🌸✨
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
#تلنگر💥
بعضۍڪارهامثللیموشیرینهستند
اولششیرینه؛
امابعدازگذشتمدتڪوتاهۍ
تلخمیشه...
درستمثلگناه
اولشباعثشادۍولذت؛
اماتاآخرعمرتبایدجواب
همونگناهتروبدۍ✋🏽:)'
#استاد_قرائتے🌱
✅ @AHMADMASHLAB1995
﴿ #همسفࢪانه💍﴾
وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود😑
بـراش فسنـــجـان درسـت کـردم چہ فسنجانے!😋🍵
گردوهــا رادرسـتہ انداختہ بودم توے خورش🙄🙈
آنقـدر رب زده بودم کہ سیاه شده بـود.🖤
بــرنـج هـم شـورشور😶
نشـست سـرسفـره دل تودلم نبـود🤯
غـــذایــش راتـاآخرخـورد😐😳
بعـــدشـروع کـردبہ شوخـے کـردن کہ
(چـون توقره قروت دوست دارے بہ جاے رب قره قروت ریختہ اے توغـذا😆)
چنـدتـااسـم هـم براے غذایم ساخـت:ترشـکی...فسنجون سیاه🙊
آخـرش گفـت:خداروشـکر✨🙂
دستت دردنکنہ💕
#شهیـدمهدےزینالدین°🌷°
#الگوبگیریم :) 💛✨
#هر_روز_با_یک_شهید🌸
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد هادی غلامیاعتبار💫 ✨جـزء شهـداے مدافعوطـن✨ 🌴ولادت⇦23خرداد سـال1372🌿 🌴محـل ولا
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد غازی ضاوی💫
✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨
🌴ولادت⇦1اسفند سـال1366🌿
🌴محـل ولادت⇦خیام_لبنان🌿
🌴شهـادت⇦28دی سـال1393🌿
🌴محـل شهـادت⇦قنیطره_سوریه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦در عصرگاه روز یکشنبه بالگردهای ارتش صهیونیستی، به دستور مستقیم نتانیاهو روستایی در منطقه «قنیطره_سوریه» را مورد حمله قرار دادند که در این حمله، تعدادی از رزمندهگان مقاومت اسلامی لبنان از جمله #شهید_جهاد_مغنیه و #شهید_غازی_ضاوی بـہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـدنـد🥀🕊
"برگرفتہ از سایت حریم حرم"
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد غازی ضاوی💫 ✨جـزء شهـداے مدافعحـرم✨ 🌴ولادت⇦1اسفند سـال1366🌿 🌴محـل ولادت⇦خیام_ل
آشنـا شیـم بـا رفیـقِشھیدِ رفیـقِشھیدمون🌙🌸
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 نامِ #تو را بُـردیم در هیاهویِ دنیا ما راصـداکُـن درهیاهویِ قیامت... #شهید_جواد_محمدی
💔
گر دست به من زنند
میریزد اشک...
مانند درختهای باران خورده!
#شهید_جواد_محمدی
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
#مهرعلیزاده گفت مستند تبليغاتي منو سانسور کردن،چون امام و رهبری داخل فیلم بود
فکر کنم مستندش رو برای بیبیسی یا ایران اینترنشنال فرستاده بوده😂
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 به من بیسر و پا گوشهی چشمی بنما که محال است جز این گوشه پناهی ما را... :) #السلامعلیکیاابا
💔
#حرملازمم مولاجان حسین😔
یکسالواندیگذشتوماکربلانرفتیم💔
خیـــلیدلمبرایصـــحنوسراگرفـــته💙
#بهتوازدورسلام🙏
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣وقت سفر رسیده ببین حری یا حبیب؟
😍 ببینید و نشر دهید
💓 #من_رای_میدهم
💓 #مشارکت_حداکثری
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 ✍همسنگری ها سلام✋ فضای کشور بسیار مهآلود هست... و در این غبار، پناه می بریم به نور روشنیبخش،
سلام
تاکنون ۱۳۸,۰۶۰ شاخه گل صلوات فرستاده شد🌸🍃
ان شالله به برکت صلوات، مردم حضور چشمگیر و انتخاب آگاهانه ای داشته باشند
#انتقام_سردار
#حضور_حداکثری💪
#انتخاب_آگاهانه
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
[💙🙂] -یکآمدنِیعنیتو صدپنجرهانتظاریعنیمن..." #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸 |
ـــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 🌱)
بہجزوصاݪتو،هیچازخدانخواستهایم
ڪہحاجتےنتواטּازخداخواستجزتو(:
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیدانم...
شاید لبخند #طُ
تسبیح ذڪر خداوند بود ڪہ...
اینقدر زه دلھـا نشست...(:
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
#ارسالے🌺
✅ @AHMADMASHLAB1995
یڪیمیگفت:
منحتیاگرایننظاممقبولنداشته باشم میرمتوانتخاباترأےمیدهم!!
چونڪشورمخانوادهیمنه!
من هیچ گاه نمیذارم غريبه اے از اینکه من
مشکلی با خانوادم دارم مطلع بشه و احساس کنه خانوادم ضعيفه و پشتش خالیه!
#تشویقدارهاینحــرف👊🏼-!
✅ @AHMADMASHLAB1995
مـا نمردیـم کہ حـرم جـاے حـرامے بشـود...😎
#حرم_حضرت_زینب🍃
#بہ_یاد_شهید_احمد_مشلب✨
#سوریہ_دمشق🌸
🥀| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پاے_درس_ولایت🔥 #امام_خامنہاے: توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که معلومات و آگاهیهایتان
#پای_درس_ولایت🔥
💐۴ روز تا #جشن_انتخابات💐
🔺 رهبرانقلاب: اگر شرکت پُرشور مردم با انتخاب درست همراه بشود و یک نیروی کارآمد و با ایمان و پُر انگیزه و علاقهمند به کار به وسیله مردم، انتخاب بشود ، این نورٌعلی نور است و آینده کشور را تضمین خواهد کرد.
🗳 #انتخاب_درست_کار_درست
💻| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دهم🔟 ــ خانم رحمانی... صدایش خش دار شده ب
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_یازدهم1⃣1⃣
کلیدراداخل قفل انداختم و وارد شدم. همین که پایم راداخل حیاط گذاشتم. صدای گریه ی ریحانه را شنیدم.
حیاط خانه ی آقای معصومی کوچک و جمع و جور بود.
از در پارکینک به اندازه ی یک ماشین جا داشت و از در ورودی هم تقریبا از پشت در تا نزدیک سه تا پله ایی که حیاط را از ساختمان جدا می کرد پر از گل و گیاه بود.
بعد از گذشتن از سه پله، یک بالکن یک متری بود، که کنار بالکن هم با چند تا گلدان شمعدانی تزیین شده بود.
ساختمان کلا دو طبقه بود.
طبقه ی بالا خواهر ناتنی آقای معصومی و طبقه پایین هم خودشان زندگی می کردند.
زنگ آپارتمان را زدم.
آقای معصومی دررا باز کرد در حالی که بچه بغلش بود و روی ویلچر به سختی ریحانه را بغلش نگه داشته بود، سلام کرد.
جواب دادم و سریع بچه راازبغلش گرفتم.
ــ دارو گرفتید؟
ــ بله الان بهش میدم.
دستم را روی پیشانیه ریحانه گذاشتم کمی داغ بود.
ریحانه، بچه ی زیباو بامزه ایی بود. وقتی بغلش کردم آرام تر شد.
سرش راروی شانه ام گذاشت. موهای خرمایی و لختش روی چادرم پخش شد.
بدونه اینکه چادرم را عوض کنم. استامینیفونش را دادم. شیشه شیرش را هم دردهانش گذاشتم وروی تخت صورتی وقشنگش خواباندم.
کمکم آرام شد و خوابش برد.
آپارتمان آقای معصومی قشنگ بود.
سالن نسبتا بزرگی داشت با کف پوش سرامیک، فرش های کرم قهوه ایی که با پرده سالن ست بود.
دوتا اتاق خواب داشت که یکی مال ریحانه بود. اتاق زیبا و کاملا دخترانه، خدا بیامرز مادرش چقدر با سلیقه براش وسایلش را خریده بود.
چیزی به غروب نمانده بود. گرمم شده بود چادر و سویشرتم رت درآوردم و چادر رنگی خودم را از کمد بیرون آوردم و سرم کردم.
از اتاق بیرون امدم. بادیدن آقای معصومی تعجب کردم چون او به خاطر راحتی من، زیاد ازاتاقش بیرون نمی آمد. پایین بودن سرش باعث شد عمیق نگاهش کنم.
آقای معصومی سی و پنج سالش بود. پوست روشن و چشمای عسلیاش با ته ریش همیشگیاش به اوجذابیت خاصی می داد. متین و موقر و سربه زیریاش، باعث میشدمن درخانه اش راحت باشم.
سرش رابالا آوردو به دیوار پشت سرم خیره شدو گفت:
– می خواستم باهاتون صحبت کنم. رو ی یکی از صندلیهای میز ناهار خوری که با مبل های کرم قهوه ایی ست بود، نشستم و گفتم:
–بفرمایید.
دستی به ته ریشش کشیدوبالحن مهربانی گفت:
–تو این مدت خیلی زحمت افتادید. فداکاری بزرگی کردید. خواستم بگویم ریحانه دیگه بزرگ شده، دیگه خودم می تونم با کمک خواهرم ازش نگهداری کنم، نمی خوام بیشتر از این اذیت بشید. از یک سالی که قرارمون بود بیشتر
هم موندید، وقتتون خیلی وقته تموم شده.
ولی شما اونقدر بزرگوارید که حرفی نزدید.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_یازدهم1⃣1⃣ کلیدراداخل قفل انداختم و وارد
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_دوازهم2⃣1⃣
–این شما بودیدکه بزرگواری کردیدواز حقتون گذشتید، واقعا ممنون.
در مورد رفتن من هم، فکر کنم هنوز زوده چون خواهرتون که تمام روز رو نمیتونه کمکتون کنه که...
ــ بله خب، وقتی من می تونم شب تا صبح ازش نگهداری کنم، این چند ساعت به جای شماهم می تونم. "یعنی الان تواناییهای خودش را به رخم کشید." الان دیگه پام بهتره جلسات فیزیو تراپیم هم تموم شده، دکتر گفت فقط باید تو خونه نرمش هایی که بهم یاد داده انجام بدم به مرور بهتر می شم.
کم کم باید تمرین کنم با عصا راه برم تا راه بیوفتم. نگران نباشید.
ریحانه خیلی تو این مدت شما رو اذیت کرد و شما فقط صبوری کردید.
واقعا ممنونم، دیگه بیشتر از این شرمنده نکنید.
دیگه چقدر می خواهید جور دختر خالتون رو بکشید، شاید اینم قسمت من و ریحانه بوده که این اتفاق باعث تنها شدنمون شد.
تو این یک سال واقعا براش مادری کردید، ممنونم.
دو هفته ایی مونده تا آخر ماه، گفتم از الان بگم که تا سر ماه زحمت بکشید تشریف بیارید، ان شاالله..بعد از اون دیگه از دست ما راحت می شید.
بعد نگاهی به من انداخت و نفسش را صدادار بیرون داد.
تعجب زده نگاهش کردم.
– این چه حرفیه می زنید من خودمم به ریحانه عادت کردم. یه روز نمیبینمش دلم براش تنگ میشه، واقعا بچه ی شیرین و دوست داشتنیه.
در ضمن شما خیلی مردونگی کردید که دختر خالهام رو بخشیدید، هم دیه نگرفتید و هم شکایتتون رو پس گرفتید.
"البته دختر خاله ی من با آن پراید قسطی پولی هم نداشت که دیه بدهد، باید زندان می رفت.
چون دختر خاله ام در این تصادف مقصر شناخته شده بود باید کلی خسارت می داد.
ماشینش هم بیمه نداشت. کاش یکی پیدا میشدوبه سعیده می گفت توکه کنترل ماشین برایت سخت است حداقل با سرعت نمی رفتی.
البته خودش هم خیلی آسیب دیده بود تا یک ماه بیمارستان بود، ولی خدارا شکر الان حالش خوب است. من شانس آوردم که آسیب جدی ندیدم و با چند روز خوابیدن دربیمارستان مشکلم برطرف شد."
انگار از حرفم خوشحال شدوهمانطور که سرش را پایین می انداخت سریع گفت:
–ما هم دلمون تنگ میشه، بعد زیر لبی ادامه داد:
–خیلی زیاد.
سرش را بالا آورد و غمگین نگاهم کرد.
–هر وقت تونستید بهمون سر بزنید، خوشحال می شیم.
خجالت کشیدم از حرفش، انگار گفتن این حرف برایش سخت بود.
البته برای من هم واقعا جدایی سخت بود. نمی دانم چه حسی بود ولی دل من هم برای هر دو تنگ میشد. آقای معصومی برایم حکم معلم راداشت و من خیلی چیزها ازاو یاد گرفتم.
او استاد خطاطی است. قبل از تصادف دریک آموزشگاه تدریس می کرد. البته بعد از کار اداریاش. حالا با این اضاع گاهی در خانه شاگرد قبول میکند.
بعد از سکوت کوتاهی گفتم:
–هر جور شما صلاح می دونید فقط می ترسم ریحانه اذیت بشه.
ــ اذیت که می شیم ولی باید بالاخره اتفاق بیوفته هر چه زودتر بهتر، چون هر چی بیشتر بگذره سخت تره.
می دانستم خودش از روی قصد افعال را جمع می بندد، ازاو بعید بود.
باعث تعجبم شده بود، البته این اواخرمتوجه محبت هایش شده بودم. ولی آنقدرجذبه داشت و آنقدربااحترام ومتانت برخوردمی کرد که من فکردیگری نمی توانستم بکنم.
ولی محبتهای زیر پوستیش رادوست داشتم.
کتاب های قشنگی داشت، وقتی مرا علاقمند به کتاب دید، گفت می توانم امانت بگیرم وبخوانمشان.
کتاب هایش واقعا زیبا بودند، در مورد اسرار آفرینش، کتاب تذکره الاولیا از عطارکه واقعا وقتی خواندمش عاشقش شدم، وقتی باعلاقه می خواندم بالبخندگفت که اوم هم عاشق این کتاب است ومن برای علاقه ی مشترکمان به یک کتاب ذوق زده شدم.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•| مَــرا تا جآنْ بـۅد...❤️ •| جآنـانڪھ هیـچ استــ! °| تَمآمِ فِـڪْــر و ذِڪْــر و °| رُوح و ا
🌿💛
دست مـرا محڪم بگیـر و رهـٰا
نڪن ! من از بلندی های روزهای
بی تو میترسـم شہید🌱 ꧇)
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995