هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دعاء كميل بصوت أباذر الحلواجي_low_209837473423950034(1).mp3
15.4M
#دعاے_ڪمیل♥️
شایـد بهترین راوے
واسہ حرفاے دل ماست...(:
یہ کلماتے و کنار هم گذاشتہ
و یہ حرفایے زده کہ قطعـا ما
نہ تنہا توان جملہبنـدیشو نداشتیـم؛
بلکہ توان نداشتیـم بہ زبـان بیـاریم🙂🌸
🎤| #أباذر_الحلواجے
|ایـن ³²دقیقـہ رو از دست ندیـد🌱|
#شب_جمعہ🥀
#التماس_دعا✨
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
نامہ حنین بہ برادرش #شهید_احمد_مشلب:
بـرادرم🙋🏻♂
اے پناه عشق من و تارهاے قلبم❤️🩹
احساس میکنم در کنـارم هستے🌸
خنده هایت و نگاه عاشقانہ در چشمانت✨
چشمهاے من👧🏻
خیره شدهاند بہ عکس تو کہ در قلبم حکاکے شده🎋
کاش برگردے🥀
و در این لحظہ لبخند را روے لبم بگذارے🥰
و خوشحالیمو کامل کنے💫
#روز_دختر و بہ خواهراے شھیداحمـد مخصوصا #حنین خانم تبریک میگیم🤍
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
محبوبم!
دوستت خواهم داشت . . .
تا زمانی که قلبم از تپیدن بایستد!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌱 @AhmaMashlab1995 🕊
شهید که باشی
یک بار شهید میشوی
مادر شهید که باشی هر روز ....
#یاد_شهدا_باصلوات
🌱 @AhmadMashlab1995 🕊
دنج ترین جای دنیا برایش
کنج کانالی که معطر
به بوی خدا بود ...
🌱 @AhmadMashlab1995 🕊
اَلمْ یَعْلَمْ بِاَنَّ اللّهَ یَرى✨
آیا انسان
نمى داند
که خدا
او و اعمالش
را مى بیند....
🌱 @AhmadMashlab1995 🕊
#نورهان_دقدوق خواهر #شهید_احمد_مشلب:
من و احمد باهم مثل دو دوست بودیم و من سنگ صبور #احمـد بودم. وقتے دلش از چیزے مےگرفت براے من حرف میزد و درد و دل میکرد. مرا #نـور صدا میزد. هیچ سالے تولد خواهرانش را فراموش نمیکرد و هرسال بہ ما هدیہ میداد. او برادرے مہربان و دوستے قابل اعتماد بود.
#روز_دختر مبارک💛✨
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین فرزندان شما
دختــــــــــران شما هستند :)!
• پیامبرمهربانیۖ
ولادت حضرت معصومہ و روز دختر مبارکباد🌱
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
014-G.S-Naghmeh-Sepidar-Hamavaie-Houran-www.ziaossalehin.ir-Dokhtar-Iran2-vd001.mp3
3.58M
「🎧💖」
آے دنیـا نـوره دختـر✨
زنـدگے روشنتـر میشہ با نـور دختـر🌸
مثـل کـوه سـرافـرازه⛰
آره دختـر این سـرزمین ستـاره سـازه❤️🔥
🧕🏻| #دختر_ایران۲
🎬| گروه سرود #نغمہ_سپیدار
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[📜🌸]
نمیدانم چہ صدایت کنم! با کدامین لقب تو را بخوانم کہ برازندهات باشد؟
مرضیہ یا تقیہ؟
معصومہ اما، برازندهترین است براے شما!
همان لقبے کہ امام زمانت برایت برگزید و زیباترین توصیفش از شما، تبعیت از امام بود و حمایت از ولایت…
مگر نہ اینکہ فرسنگها راه آمدے براے دیدار امامت؟ شما سراسر یار بودے براے امام خویش و من، بار!
من سالهاست کہ در درس اطاعت مردودم! مرا هم بہ شاگردے مےپذیرے بانو؟
ولادت حضرت معصومہ{سلاماللّٰہعليها} را خدمت #امام_زمان{عجاللّٰہ} تبریک عرض میکنیم🌹
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#شهادت را به اهل درد میدهند ...
پن: اصابت گلوله آرپیجی هفت
به کمر یکی از رزمندگان
تصاویر اختصاصی پیج حاجی جبهه
🌱 @AhmadMashlab1995 🕊
دلشان گواهی می داد
زمین جای ماندن نیست
رخت بربستند و رفتند ...
🌱 @AhmadMashlab1995 🕊
✨🍂قلب من را با بےقرارے ساختند! ابـر چشـمم را بهارے ساختند… انتــظارت افضــل اعمــال من، هرکسے را بهر کارے ساختند♡ #یوم_جمعہ🥀 #ایـن_امـامنـا؟! | #ایـن_صـاحبنـا؟! #بـاز_هـم_جمعـہ_اے_بے_تـو💔 کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『 @AhmadMashlab1995 』
«مَن زارَها عارِفا بِحَقِّها فَلَهُ الجَنَّةُ»
یعنے وقتے بہ زیارتتان آمدم، گوشۂ چادرت را بگیرم و لحظہ بہ لحظۂ آمدنت را از مسیر مدینہ تا قم، با تو همقدم شوم🌾
تمام سختے هاے راه را بہ جان بخرم، با تو و در کنار تو بہ تلخے هاے سفر لبخند بزنم و با ذرهذره وجودم درک کنم، عاشقے براے امام زمان چہ طعم و رنگے دارد🌿
ولادت حضرت معصومہ{سلاماللّٰہعليها} مبارکباد❤️🩹
#کار_خودمونہ✌️🏻
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سی_یکم📝
✨ اسم کربلایی من
خیلی خجالت کشید. سرش رو انداخت پایین
"من چیزی بلد نیستم، فقط سعی کردم به چیزهایی که یاد گرفتم عمل کنم"
بلند شد و از توی وسایلش یه دفترچه در آورد. نشست کنارم
- من این روش رو بعد از خوندن چهل حدیث امام خمینی پیدا کردم ... .
دفترش سه بخش بود:
👈اول، کمبودها، نواقص و اشتباهاتی که باید اصلاح می شد
👈دوم، خصلت ها و نکات مثبتی که باید ایجاد می شد
👈سوم، بررسی علل و موانعی که مانع اون برای رسیدن به اونها می شد
به طور خلاصه
بخش اول، نقد خودش بود؛ دومی، برنامه اصلاحی و سومی، نقد عملکردش.
- من هر نکته اخلاقی ای رو که توی احادیث بهش برخوردم یا توی رفتار دیگران دیدم رو یادداشت کردم و چله گرفتم. اوایل سخته و مانع زیادی ایجاد میشه اما به مرور این چله گرفتن ها عادی شد، فقط نباید از شکست بترسی...
خندیدم😁
- من مرد روزهای سختم،از انجام کارهای سخت نمی ترسم💪
چند لحظه با لبخند بهم نگاه کرد😊 خنده ام گرفت
"چی شده؟ چرا اینطوری بهم نگاه می کنی؟"
دوباره خندید
- حیف این لبخند نبود، همیشه غضب کرده بودی؟ همیشه بخند و زد روی شونه ام و بلند شد.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید
"هادی، تو از کی اسمت رو عوض کردی؟ منم یه اسم اسلامی می خوام"😬
حالتش عجیب شد تا حالا اونطوری ندیده بودمش😳 بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده یهو خندید و گفت: "یه اسم عالی برات سراغ دارم👌 امیدوارم خوشت بیاد"
حسابی کنجکاویم تحریک شد، هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد، هم سر اسم ... .
- پیشنهادت چیه؟
- جَون [حرف ج را با فتحه بخوانید]
- جون؟ من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم🤔
- اسم غلام سیاه پوست امام حسینه🤗 این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده و همه مسخره اش می کردن، توی صحرای کربلا وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری؛ به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه و میگه به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره. امام هم در حقش دعا می کنن. الان هم یکی از 72 تن شهید کربلاست. تو وجه اشتراک زیادی با جون داری.☺️
سرم رو انداختم پایین.
- هم سیاهم، هم مفهوم فامیلم میشه راسو😔
- ناراحت شدی؟
سرم رو آوردم بالا. چشم هاش نگران شده بود.. "نه! اتفاقا برای اولین بار خوشحالم از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن"😅
با تمام وجود برای شناخت اسلام تلاش می کردم.
می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم.
یه دفتر برداشتم و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم.
هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم. تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم.
شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده.
هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود و استاد عملی سیره شده بود، هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد.
کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد. والسابقون شده بودیم به قول هادی، آدم زرنگ کسی هست که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره✌️
منم برای ورود به این رقابت، پا گذاشتم جای پاش سر جمع کردن و پهن کردن سفره ... شستن ظرف ها ... کمک به بقیه ... تمییز کردن اتاق ... و ... .
خوبی همه اش این بود که با یه بسم الله و قربت الی الله، مسابقه خوب بودن می شد ... چشم باز کردم ... دیدم یه آدم جدید شدم، کمال همنشین در من اثر کرد.
دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود، تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد
تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم.
#ادامه_دارد...
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سی_دوم📝
✨ دنیا از آن توست
باورم نمی شد
حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود باور نمی کردم اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود😳 اولش که گفت فکر کردم شوخی می کنه اما حقیقت داشت ...
هادی پسر یکی از بزرگ ترین سیاستمدارهای جهان بود، به راحتی به 10 زبان زنده دنیا حرف می زد و به کشورهای زیادی سفر کرده بود.
بعد از مسلمان شدن و چندین سال تقیه، همه چیز لو میره
پدرش خیلی سعی می کنه تا اون رو منصرف کنه حتی به شدت پسرش رو تحت فشار می گذاره اما هادی، محکم می ایسته و حاضر به تغییر مسیر نمیشه.
پدرش، هم با یه پاسپورت، هویت جدید و رایزنی محرمانه با دولت وقت ایران، مخفیانه، پسرش رو به اینجا می فرسته...
هادی از سخت ترین لحظاتش هم با خنده حرف می زد.
بهش گفتم: "چرا همین جا، توی ایران نمی مونی؟"🤔
نگاه عمیقی بهم کرد
"شاید پدرم برای مخفی کردن مسلمان شدن من و حفظ موقعیت سیاسیش، من رو به ایران فرستاد اما من شرمنده خدام. پدر من جزء افرادیه که علیه اسلام فعالیت و برنامه ریزی می کنه، برای حفظ جان پسرش به ایران اعتماد می کنه ... اما به خاطر منافع سیاسی، این حقیقت رو نادیده می گیره😔
وظیفه من اینه که برگردم حتی اگر به معنی این باشه که حکم مرگم رو پدر خودم صادر کنه"😉
اون می خندید اما خنده هاش پر از درد بود
گذشتن از تمام اون جلال و عظمت و دنبال حق حرکت کردن ...
نمی دونستم چی باید بهش بگم؟ ... .
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- یه چیزی رو می دونی؟ اسم من، مناسب منه ... اما اسم تو نیست ... باید اسمت رو میزاشتی سلمان ... یا ... هادی سلمان ... .
- هادی سلمان؟😳😂بلند خندید ... این اسم دیگه کامل عربیه ... ولی من برای عرب بودن، زیادی بورم😁😂
تازه می فهمیدم چرا روز اول من رو کنار هادی قرار دادن.
حقیقت این بود هر دوی ما مسیر سخت و غیر قابل تصوری رو پیش رو داشتیم
مسیر و هدفی که قیمتش، جان ما بود ...
من با هدف دیگه ای به ایران اومدم اما هدف بزرگ تر و با ارزش تری در من شکل گرفت
امروز، هدف من ... نه قیام برای نجات بومی ها، که نجات استرالیاست ... .
من این بار، می خوام حسینی بشم
برای خمینی شدن باید حسینی شد ... .
وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون ... گریه ام گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
#پایان
〰〰〰〰〰
و اینهم قسمت آخـــرداستانــ سرزمین زیبای من....
داستانی کاملا واقعی.....
داستانی که نتیجه اش این بود که اسلام دین برادری وبرابری سیاه وسفید...زرد وسرخ...فرقی نداره...و رهبری که نامش زینت بخش قلب جوانان کل دنیاس.... و تلاش می کنن... برای خمینی شدن ... و عاشق مقام معظم رهبری ............. التماس دعا....
یا علی
.....
التماس دعای شهادت.
✍سید طه ایمانی
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
هدایت شده از هنرمندان جاوید الاثر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رویکرد دولت مردمی به سمت عدالت مالیاتی در همه اصناف و علت مقاومت صنف طلافروشان از این موضوع؟!!
#عدالت_در_مالیات
#طلا
#پرداخت_مالیات
هیچ چیز گلوی تشنه مرا
سیراب نمی سازد
جز "شهادت"
🌱 @AhmadMashlab1995 🕊