ای انتقامِ ...
کشتـ💔ـه ی مسمار برگرد
جانِ گرفتـ💔ـارِ ...
در و دیوار برگرد ...
##اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
🌸🍃
@ahmadmashlab1995
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 تصویری از دیدار امروز فرماندهان، خلبانان و جمعی از اعضای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی. ۹۷/۱۱/۱۹
💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ صوتی 🎙
#شهیداحمدمشلب پشت بی سیم📞 برای دوستش
🌸میگه: برام دعا کن تا شهید شم🌸
@AhmadMashlab1995
رسولی_نوحه نروزهرا.mp3
5.86M
🎙 مداحی فاطمی
با نوای👇👇👇
🎤حاج مهدی رسولی
نرو زهرا🎼
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
روضه ی بی مادری 👇👇👇
🍃🌷🍃
#دلنوشته_های_ادمین
این شبهـا
این روزها
غم از در و دیوار مےچکد چکہ چکہ
بےمادریم...
و شرحی برای این غم نداریم
روایت هست که
بر دل شیعیان پرده انداخته مےشود وگرنه از داغ این مصائب اهل بیت علیهم السلام جان مےدادند...
من بمـیرم برای قلب داغدار مولایمان مهدےعج
رفقا!
الان هزار و چند سال است که مولامون این مصائب رو مےچشند و با نگاه ولیّ اللهےشان مےبینند...
خاک بر سر دل هوا پرست من که آدم نمےشود!!!
بر مظلومیت مادر سادات اشک مےریزد اما
مظلومیت پسر غریبش را نمےبیند!!!!
برای گریه های بیت الاحزان مادر ، ضجه مےزنم اما
گریه های مهدےاش از گناهانم را نمےبینم!!!
غربت علےبن ابےطالب را مےبینم و از غربت پسر منتقمـــشان غافلم!!!!
کے تمام مےشود این غفلت و سبُڪسری؟؟؟
آقا جان!
گناه ، دست و پای دلمان را به زنجیر کشیده اما
هر روز گوش دلم را تیز مےکنم بلکه بشنوم آن نوای ملکوتیِ #اناالمهــدی شما را...
هر روز مےپرسم از خودم که اَینَ #بقیه_الله؟؟؟؟
بیا آقا جان!
بیا مولا!!!
ما به انتظار ظهور نورانے شما
به انتظار انتقام آن سیلی میان کوچه
روزهای بےمادری را مےگذرانیم
بیا مولا...
#اللهم_صل_علی_محمدﷺ_و_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهم_عجل_لولیکـــ_الفرج
#بےمادرشدیم
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_چهاردهم📝 ✨ تیـــکه هـای استـــخــوان روز دادگاه، هیجان غیر
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_پانزدهم📝
✨ من نمــاینـــده عــدالــتــــ
- من اهانت می کنم؟😡
و صدام رو بالا بردم
"من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ ... همه شما خیلی خوب می دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه ... من قبلا همه شون رو به دادگاه تقدیم کرده بودم ... و امروز ما باید فقط برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم ... اما چرا به من ... حتی اجازه اعتراض به وکیل مقابلم، داده نمیشه؟"
رو کردم به وکیل خوانده..
"در حالی که شما، آقای وکیل ... هیچ گونه مدرکی جز بازی با کلمات به دادگاه ارائه نکردید ... آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟"😏
این بار با خشم بیشتری فریاد زد ...
"من اعتراض دارم آقای قاضی"😡
پریدم وسط حرفش و فریاد زدم..
"به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟ ... به حرف های من؟ ... یا اینکه یه بومی سیاه جلوی شما ایستاده؟"😠
کپ کرد ... سرجاش میخکوب شد ...😳
- آقای ویزل ... به عنوان قاضی دادگاه به شما هشدار میدم... اگر به این حرف ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم😡
- اون کسی که توی دادگاه داره اهانت می کنه، من نیستم😏...
دوباره چرخیدم سمت وکیل خوانده ...
"شما هستید ... شما هستید که به شعور انسان هایی اهانت می کنید که قوانین رو نصب کردن ... قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه ... انسان ها با هم برابرن و به من اجازه میده که اینجا بایستم"👈
چرخیدم سمت قاضی...
"فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید ... نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه ... و حق اون رو بگیره"☝️..
وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد..
"من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست"...😡
قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ...
"باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید ..
آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟"...
مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... .
- متاسفم😞... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی، هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن☝️...
انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده😏...
بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید..
"سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم"...
سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... با چنان نفرتی بهم نگاه می کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت😏 ...
چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ...
- من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... .
تا صبح خوابم نبرد ...
چهره اونها ...
چهره مایوس و ناامید موکل هام ...
حرف ها و رفتارها...
فشار و دردهای اون روز ...
نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ...
همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...😔😭
#ادامه_دارد...
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
༻﷽༺
#السلام_علیڪ_یافاطمه_الزهرا♥️
دل حوریہ با غم خو گرفتہ
سرشڪ از دیدگانش سو گرفتہ
ببار اے آسمان دل ڪه ، زهرا (س)
سہ ماه اسٺ دسٺ بر پهلو گرفتہ
#یا_صدیقه_الشهیده
#فاطمیہ_مادرم_زهرا_س🏴
❥ @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#این_قوم_به_محسن_کشی_عادت_دارد 👇👇👇
خبرناگوار؛😔
قتل فجیع کودک شیعه توسط مرد وهابی !
▪️زکریا الجابر کودک شش ساله همراه مادرش برای زیارت پیامبر سوار بر یکی از تاکسی های مدینه شدند، مادر هنگام سوار شدن بر محمد و آل محمد صلوات میفرستد.راننده وهابی با شنیدن صلوات میپرسد که تو شیعه هستی؟ مادر جواب میدهد بله.
▪️راننده عصبانی میشود و ماشین را کنار یک قهوه خانه نگه میدارد و بچه را با خودش میکشد و در قهوه خانه با شکستن یک قاب عکس تکه ای شیشه برمیدارد و سر کودک را جلوی چشم مادرش و رهگذران ذبح میکند.
این موضوع باعث فریاد و هراس مادر میشود و مادر با دیدن صحنه وحشتناک بیهوش میشود اما هیچکس به فریاد این مادر نمی رسد !
▪️این تقریبا موثق ترین روایت قتل کودک شیعی است !
و دوباره مادری در کوچه پس کوچه های مدینه داغ پسر می بیند
#یابن_الحسن_کجایی
#کودک_شهیدزکریاجابر
#شهیدساکن_مدینه_النبی
@AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلمی از نمایش فاطمی و حمله ی مردی به بازیگری که نقش حمله کننده به خانه ی حضرت فاطمه را داشت
🌹🍃آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد
🍃🌹بعدِ شش ماه اگر بار بیُفتد سخت است
#بمیرم_برای_غربت_زهرا
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
بزرگواران
برای تبادل، سریعا پیام بدین بعدا شرمنده تون نشم
@salar31
🍃🌷🍃
#دلنوشته_های_ادمین
هنگام دفن حضرت فاطمه س
حضرت امیر ع رو به قبر فرمودند:
"با فاطمه ام مهربان باش"!!!
از جانب قبر ندایی برخاست که من از اهل زمین به او مهربانترم....😔
آری!
خانه قبر راست مےگفت...
در آنجا پهلوی فاطمه آسیب ندید...
میخ در و آتشی نبود...
مغیره و
ابن ابی قحافه و ....
نبودند...
آه از دل علےع!!!
آه از دل مهدےعج
#بےمادرشدیمـ
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_پانزدهم📝 ✨ من نمــاینـــده عــدالــتــــ - من اهانت می کنم؟😡
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_شانزدهم📝
✨پـــرونــده جنجـــالـــی
فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ... مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود...😨
منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه ... اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ... قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد😃 ...
فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ... ما پرونده رو برده بودیم ... و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم✌️..
جلسه تمام شد ... وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد
از جا بلند شدم...
قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد.. برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ...
دستش رو سمت من دراز کرد ...
"آقای ویزل ... کارتون خوب بود👌..
باورم نمی شد ... تمام بدنم می لرزید ... از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار ...نمی تونستم روی پاهام بایستم...
هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ... موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن😌
- شکست خوردیم؟
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ...
"نه، پیروز شدیم"...
ما بردیم ... برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم😭 و این اولین بار، اشک شادی بود ... اصلا باورم نمی شد ... اگر خدایی وجود داشت ... این حتما یه معجزه بود✨
خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید
مجبور بودم به کارم ادامه بدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن😳 ... یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ... کم کم توجهات بهم جلب شد ... از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها ... تا سوال های مختلف، طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن اما من پولی نمی گرفتم ... من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم...
همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد😎
تعداد پرونده هام زیاد شده بود...
هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود... با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد ... فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد😪
موکل ها هم اکثرا فقیر ... گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد ... اما من راضی بودم😇 ... همه چیز روال عادی داشت ... تا اینکه ... اون پرونده جنجالی پیش اومد!
پلیس... یه نوجوان 17 ساله رو ... با شلیک 26 گلوله کشت...
نام: محمد
جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ...
اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن... خبر کشته شدن پسرشون رو توی اخبار دیده بودم ...
پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود، داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش و کوله بزرگ دوشش و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه😒
اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن ... محمد به شدت وحشت زده میشه که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده
پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالا ... به سمت اون شلیک می کنن
26 گلوله
بدون لحظه ای مکث و تردید ... بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن ... بچه وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به گلوله بستن؟ ...
سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود
طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد ... چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود ... این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه ... به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه
یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده😳
این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن .
- اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد ...
هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد ... هیچ کدوم توبیخ نشدن ... رئیس پلیس بدون ساده ترین کلمات عذر خواهی اعلام کرد ... هر روز انسان های زیادی در دنیا جانشون رو از دست میدن و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه اما پلیس ها به اینکه ... اون بچه مسلح هست یا نه ... شک کردن ... و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود محسوب می شده و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن... 😌
26 گلوله برای دفاع از خود ... حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد
هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد ...
اونها حرف می زدن ... من حرف های اونها رو می نوشتم ... و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم ... هر چند اونها هم سفیدپوست بودن ... اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم😬
چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن ... از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی ... تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد ...
#ادامه_دارد...
@AhmadMashlab1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🍃🌸
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیداحمدمشلب
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
༻﷽
#اربابم_اباعبدالله
✨معناے نوڪرانہے #خیرالعمل حرم
🌷فرهنگِ #عشق را شده ضرب المثل، حرم
✨ذڪر نفس نفس زدنم تا ابد #حسین
🌷فڪرِ #تقرّبم بہ حسین از ازل #حرم
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
@ahmadmashlab1995