eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷جشن ۴۰سالگی انقلاب مبارکباد 🇮🇷 #ایلام @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #مازندران @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #محمودابادمازندران @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #کاشان @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #کاشان @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #کاشان @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #خوزستان_امیدیه @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #خوزستان_امیدیه @AhmadMashlab1995
🌸ممنون از همه دوستانی که عکس ارسال کردند🌸
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #مدرسه_علمیه_مارلیک_خواهران @AhmadMashlab1995
جشن ۴۰سالگی انقلاب 🇮🇷 #۲۲بهمن #با_پیکسل_شهیدمشلب @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_هفدهم📝 ✨ دربـــرابــر عـــدالــت هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر ن
📝 ✨ لکه هـــای ننـــگـــ شنیدن این جمله ... شوک شدیدی بهم وارد شد😳 "پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ ... اونها هم پسر شما رو کشتن ... و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید ... اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟"🤔 سکوت سنگینی بین ما حاکم شد ... برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم😔 با خودم گفتم ... شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ... این چه سوالی بود که ... - پسر من یه مسلمان بود ... نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم😔 هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ... خیلی ها شاهد بودن ... و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ... من از دینم دفاع کردم نه پسرم☝️ برای بچه ای که اون رو از دست دادم دیگه کاری از دست من برنمیاد اما نمی خواستم با نام پسر من ... دین خدا لکه دار بشه😒 پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت😖 این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه☹️ نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم 😏 اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید😒 - دین خدا لکه دار هست☝️.. لکه های سیاه، وسط دنیای سفید ... یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ... این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ... هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ... و خدا هم اگر وجود داشته باشه😏 مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه! هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده* ... چند لحظه سکوت کرد... نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم 😕... - خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد☝️ 👈دریا رو پیش چشم اونها شکافت 👈از آسمان برای اونها غذا فرستاد 👈و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن از تمام اون نعمت های استفاده کردن ... زمانی که حضرت موسی، 40 روز به طور رفت ، اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن، گوساله پرست شدن ... یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد😏 جلوش سجده کردن ... خدا باز هم اونها رو بخشید☝️ اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید! اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن ... موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو ... وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن ... می دونی چرا این طوری شد؟🤔 داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم😳 سرم رو به علامت نه تکان دادم "نمی دونم ... شاید احمق بودن" تلخ، خندید ... اونها احمق نبودن! انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن😏 اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن😶 خدا بدون دریغ به اونها روزی داد ... خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید ... فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد ... با 100 دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه ...🙄😣 از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه چون از روز اول، بی حساب بهش دادن ... اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره☝️ خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم😫 بجنگیم😖 و تلاش کنیم تا قدر اونها رو بدونیم ... آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه، هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون نعمت رو از دست بده ... مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه ...😞 بعد از رفتن پدر محمد، من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم ... شاید اولش عجیب بودن اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن ... ولی تک تکش حقیقت داشت ...🙁 *پ.ن: دوستان عزیز ... یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ... این جمله رو تو داستان استنلی هم شنیده بودید ... @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حق با تو بود... همین ریزه گناهانمـان است که ما را در جهـنم دوری شما به بند ڪشیدہ! از گناهان ڪبیره دیگر چیزی نمےگویم که دارد به قهقـرا مےکشاندمان بنروصیت شهیدمشلب در گلزار شهدا قطعه ۴۰ سرداران بی پلاک
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🎵 صوتی عربی خواننده مقاومت اسلامی: 🎤هادی فاعور «نشانه بگير و شليك كن/ 😍بسیار زیبا/ ✌️حماسی/ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_هیجدهم📝 ✨ لکه هـــای ننـــگـــ شنیدن این جمله ... شوک شدیدی به
📝 ✨ خـــدای من کم کم خدا برای من موضوعیت پیدا می کرد من اعتقادی به خدا نداشتم🙄 خدا از دید من، خدای کلیسا بود✝ خدای انسان های سفید😏 مرد سفیدی، که به ما می گفت "زجر بکش تا درهای آسمان به روی تو باز بشه" و من هر بار که این جملات رو می شنیدم ، توی دلم می گفتم "خودت زجر بکش😡اگر راست میگی از آسمون بیا پایین و یه روز رو مثل یه بومی سیاه زندگی کن" زجر کشیدن برای کلیسا یه افتخار محسوب می شد ... درهای آسمان و تطهیر ... اما به جای حمایت از ما که قشر زجر کشیده بودیم، از اشراف و ثروتمندان حمایت می کرد و اصلا شبیه انسان های زجر کشیده نبودن ...😏 اینجا بود که تازه داستان من و خدا، داشت شکل می گرفت... من شروع به تحقیق کردم ... در جستجوی خدا، هر کتابی که به دستم می رسید؛ می خوندم📚 عرفان ها و عقاید مختلف ... اونها رو کنار هم می گذاشتم و تمام ساعت های بیکاریم رو فکر می کردم ... قرآن، آخرین کتابی بود که خوندم📖... مجذوب تک تک اون کلمات شده بودم😍 اما چیزی که قلبم رو به حرکت در آورد، دیدن دو تا تصویر بود ... تصویری از حج انسان هایی با پارچه های سفید و یه شکل خودشون رو پوشانده بودن ... سفید و سیاه با پاهای برهنه دور خانه ای ساده می چرخیدند خانه ای که با پارچه سیاهی پوشیده شده بود توی اون لباس ها اصلا مشخص نمی شد کی ثروتمنده و کی فقیر این مصداق عملی برابری بود👌 و تصویر دوم، تصویری بود که با همون پارچه های سفید ... سیاه و سفید، روی زمین و بی تکلف و تفاخر ... کنار هم غذا می خوردن😳 ... با دیدن این دو تصویر، قلبم از جا کنده شد💓 ... ناخودآگاه با صدای بلند خندیدم😄... خنده ای از سر حظّ و شادی ... شاید این تصاویر برای یه انسان سفید، ساده بود اما برای من، نعمت محسوب می شد ... برای من که تمام زندگی ام به خاطر بومی بودن، سیاه بودن و فقیر بودن ... تحقیر شده بودم و برای ساده ترین حقوق انسانیم زجر کشیده بودم ... نعمت برابری ... خدایی که سفید و سیاه در برابرش، یکسان بودن ... بدون صلیب های طلا و جواهرنشان ... این خدا، قطعا خدای من بود😌👌 ... تحقیقاتم رو در مورد اسلام ادامه دادم ... شیعه، سنی، وهابی ... هر کدوم چندین فرقه و تفکر ... هر کدوم ادعای حقانیت داشت ... بعضی ها عقاید مشترک زیادی داشتن اما همدیگه رو کافر می دونستن ... بعضی از عقاید هم زمین تا آسمان با هم فاصله داشت ... به شدت گیج شده بودم ... نمی تونستم بفهمم چی درسته و باید کدوم رو بپذیرم ... کم کم شک و تردید هم داشت به ذهنم اضافه می شد😶 ... اگر اسلام حقانیت داره پس چرا اینقدر فرقه فرقه است؟🤔 از طرفی هجمه تفکرات منفی نسبت به اسلام هم در فضای مجازی روز به روز بیشتر می شد ... خسته شدم ... چراغ رو خاموش کردم و روی تخت ولا شدم - شاید اصلا چیزی به اسم خدا وجود نداره ... شاید دارم الکی دنبال یه توهم و فکر واهی حرکت می کنم😏 ... مگه میشه برای پرستش یه خدا، این همه تفکر و عقیده وجود داشته باشه؟🤔 ... شاید تمام اینها ریشه در داستان های اساطیری گذشته داره ... خدایا! اصلا وجود داری؟🙄 ... بدون اینکه حواسم باشه، کاملا ناخودآگاه ... ساعت ها توی تخت داشتم با خدایی حرف می زدم که ... فکر می کردم اصلا وجود نداره 🙄... اما حقیقت این بود ... بعد از خوندن قرآن ... باور وجود خدا در من شکل گرفته بود👌 همه چیز رو رها کردم و برگشتم سر زندگی خودم ... به خودم گفتم "کوین بهتره تمام انرژیت رو بگذاری روی زنده موندن! داری وقتت رو سر هیچی تلف می کنی؛ 😏 اونهایی که دنبال دین و خدا راه میوفتن آدم های ضعیفی هستن که لازم دارن به چیزی اعتقاد داشته باشن تا توی وقت سختی، بدبختی هاشون رو گردن یکی دیگه بندازن ... و به جای تلاش، منتظر بشن یکی از راه برسه و مشکلات شون رو حل کنه ... فراموشش کن"😒 و فراموش کردم همه چیز رو و برگشتم سر زندگی عادیم ... نبرد با دنیای سفید برای بقا ... از یه طرف به مبارزه ام برای دفاع از انسان های مظلوم ادامه می دادم از طرف دیگه سعی می کردم بچه های بومی رو تشویق کنم گاهی ساعت ها و روزها از زمانم رو وقف می کردم ... بین بچه ها می رفتم و سعی می کردم انگیزه ای برای نجات از بردگی و بدبختی در بین اونها ایجاد کنم اونها باید ترس رو کنار می گذاشتن و برای رسیدن به حق شون مبارزه می کردن💪 مبارزه تنها راه برای ساختن آینده و نجات از بدبختی بود ... ... @AhmadMashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
#یا_امام_حسین_ع🌸 همراهِ ڪبوتران مرا هم دریاب با سوسوے اختران مرا هم دریاب هر چند ڪه روسیاه تر از همہ ام با حاجٺِ دیگران مرا هم دریاب #کربلا #دلتنگ_خیمه_گاهتم @AhmadMashlab1995
درونم برف مےگيرد!! دلم قنديل مےبندد!! روانم زير پوتينِ اَبَر مردي زمستانےست 🍃🌸🍃 #شهیداحمدمشلب_ودوستش @AhmadMashlab1995