شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
👇👇👇
🍂در جبهه ها #امام_زمان_عج علمدار است🍂
#پیشنهـــــــاد_مطالعـــــــــه
#شهدا_و_امام_زمان_عج
#امدادهای_غیبی
✅شهیدمحسن وزوائی
ولادت :1339 شهادت:10/6/61 عملیات بیت المقدس
مزار مطهر:گلزار شهدای بهشت زهرا تهران قطعه 26 ردیف44 شماره 46
تنها شش نفر توانستند خود را به بالاي ارتفاع 1050 «بازي دراز» برسانند. شهید «علي موحد دانش» و شهید«محسن وزوايي» كه فرمانده ي محور چپ عمليات بود از جمله افراد فتح كننده ي ارتفاع 1050 بودند.
به هر ترتيب در فتح اين ارتفاع حاج محسن با اندك ياران باقي مانده اش حدود 350 تن از نيروهاي گردان كماندوي ارتش بعث را به اسارت گرفتند، ليكن در حين تخليه ي اسرا به پشت جبهه يكي از افسران دشمن مصرانه تقاضاي ملاقات با فرمانده ي نيروهاي ايراني را داشت. دوستان «محسن» به خاطر رعايت مسايل امنيتي، شخصي غير از او را به آن افسر بعثي به عنوان فرمانده ي خود معرفي كردند اما....
بعثي اسير، ناباورانه و با قاطعيت گفت: «نه! فرمانده ي شما اين نيست».
از وي سؤال شد، مگر تو فرمانده ي ما را ديده اي كه اين گونه قاطعانه سخن مي گويي؟»
او گفت: «آري، او در هنگام يورش شما به ما، سوار بر اسب سفيد بود و ما هرچه به طرفش تيراندازي و شليك كرديم به او كارگر نمي شد. لذا من او را مي خواهم ببينم».
«محسن وزوايي» كه در آن جمع بود ناگاه زانوهايش سست شد و به زمين نشست و...
اين واقعه نخستين جلوه ي امداد غيبي بود كه از بدو جنگ اين گونه تجلي نموده بود. لذا «محسن» در مصاحبه اي (تلويزيوني) به اين واقعه به عنوان عنايت ائمه ي هدي (ع) به رزمندگان اسلام اشاره كرد و در مقابل بلافاصله سلف خردگرايان و «رئيس جمهور قدرت طلب» بني صدر خائن عاجزانه دست به قلم شد و در ستون «كارنامه ي رئيس جمهور» روزنامه ي ضدانقلابيش «روزنامه ي انقلاب اسلامي» ضمن استهزا عنايات غيبي، رذيلانه نوشت:
«اين پاسدارها براي تضعيف موقعيت من اين حرف ها را مي زنند.... اگر اسب سفيد در كار است، چرا به جنوب نيامده و فقط به غرب رفته است؟»
غافل از اين كه دوزخيان از درك اين عنايات عاجزند و بهشتيان را به اين حريم راه است. لذا شهيد مظلوم حضرت آيت الله بهشتي (ره) در همان آوان فرمودند:
«خانقاه عرفان ما بازی دراز است.
منبع کتاب کرامات شهدا
@ahmadmashlab1994
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_یڪ_فنجان_عشق_مهمان_من_باشید #قسمت_بیست_و_سوم •°•°•°• مامان کنارم نشست وبغلمکرد. روی سرم بو
#رمان_یڪ_فنجان_عشق_مهمان_من_باشید
#قسمت_بیست_و_چهارم
•°•°•°•
سڪوت سنگینے بینمون حاڪم بود.
روے دوپاش خم شد و با انگشت ضربه اے به سنگ زد و شروع به خوندن فاتحه ڪرد.
سرش رو بالا آورد اما نگاهش مستقیما به من نبود.
_بابت اتفاقے ڪه امروز براتون افتاد واقعا متا.....
نذاشتم حرفشو ڪامل ڪنه
+متاسف نباشید!
اون ازدواج به اجبار بود و خداروشڪر ڪه سر نگرفت.
_بله...متوجه شدم...راستش من طبق عادتے ڪه داشتم اومده بودم به شهید سربزنم ڪه دیدم شما اینجایین یڪم دور تر موندم ڪه شما صحبتاتون تموم شه بعد بیام اما خب ناخواسته حرفاتون به گوشم رسید.
+پس از همه چے خبر دارید...
به چهره ام نگاه ڪوتاهے انداخت و سریع جهت نگاهش رو عوض ڪرد.
لبخندڪوچڪے زدو گفت:
_بااین حساب خوشحالم ڪه تن به ازدواج زورے ندادین...
بعد هم ڪمے از دانشگاه گفت.
+الان نزدیڪ دوماهه ڪه نیومدم دانشگاه البته مرخصے گرفتم...
اما حتما میام...
.
+مامان شما بازم میخواید منو منصرف ڪنید؟
اون اتفاق بس نبود؟
چرا نمیذارید با ڪسےڪه دلم پیشش گیره ازدواج ڪنم؟
اشڪ گونه هامو خیس ڪرده بود...
_بخاطر این ڪه اونا هم سطح ما نیستن چرا نمیخواے اینو بفهمے؟
+شما شاید از نظر اعتقادے باهاشون فرق داشته باشین اما من نه... من خیلے وقته شبیه اونام... یادتون ڪه نرفته؟!
_باباتم همین نظر منو داره ...
بهشون زنگ میزنم و میگم جواب ما بازهم منفیه...
و از اتاق بیرون رفت...
خدایا خسته شدم...
به ڪے بگم؟
بازهم #آقاسید اومد خواستگارے
و بازهم مامان اینا مخالفت ڪردند...
گریه ڪردم و شڪایت...
تا اینڪه خوابم برد...
صبح بود.
از خستگے و گریه هاے زیاد تا صبح خوابیده بودم.
اتاقو مرتب ڪردم
نگاهے به آینه انداختم.
رنگ پریده و چشم هاے قرمز و بے روحم،خبر از حال بدم میداد.
توے حال رفتم:
+ سلام، صبح بخیر
صدایے نشنیدم
بلند تر جمله ام رو تڪرار ڪردم ڪہ صداے مامان و از توے اتاقش شنیدم.
وارد اتاق شدم.
مامان روے تخت نشسته بود و گریه میڪرد.
هول شدم و به سرعت خودم و رسوندم بهش:
+چے شده مامان؟ چرا گریه میڪنے؟؟
همونطور ڪه به صورتم خیره شده بود فقط یڪ جمله گفت:
#محمد_ضیایے...
.
.
هر دَم
ڪہ زَنم
دَم زِ تو دَم،
دردم بہ سر آید...
.
⬅ ادامه دارد...
•°•°•°•
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_یڪ_فنجان_عشق_مهمان_من_باشید #قسمت_بیست_و_چهارم •°•°•°• سڪوت سنگینے بینمون حاڪم بود. روے دوپا
#رمان_یڪ_فنجان_عشق_مهمان_من_باشید
#قسمت_بیست_و_پنجم
•°•°•°•
گنگ به مامان نگاه کردم
بازهم همون اسم رو تکرار کرد:
_محمد ضیایی
+ چیشده مامان؟
محمد ضیایی کیه؟
مامان اشک هاشو پاک کرد :
_خواب دیدم توی امام زاده هستم
تنها بودم.
داشتم قرآن و دعا میخوندم
که یهو یکی با لباسی نظامی از در اومد تو ویه چپیه روی دوشش و یه سر بند یافاطمه زهرا روی پیشونیش بود.
همونطورکه نگاهش میکردم
رفت سمت ضریح و زیارت کرد.
بعد اومد سمت من
با فاصله نشست و توی چشمام نگاه کرد.
سلام کردو جوابش رو دادم
گفت:
_من اومدم دخترتون رو برای #آقاسید خواستگاری کنم.
+ #آقاسید کیه؟
لبخندی زدو گفت:
_سید محمد صبوری
چشمام از تعجب گشاد شده بود.
+ش...شما...کی هستید؟
لبخند دیگری زدو به ضریح نگاه کرد و باصدای آرومی گفت:
_رفیقِ شفیقش...
+ما با خونواده رفیقتون اختلاف عقیدتی داریم.
_اما این خواست خداست...
چرا دل دوتا جوون عاشق رو میشکنید؟
من بهتون قول میدم که خوشبخت شن.
بهت زده نگاهش کردم...خواست خدا؟؟
پاشد وهمونطور که به سمت در میرفت گفت:
_بذارید باهم ازدواج کنن
پرسیدم:
+شما کی هستید؟
که گفت:
+محمد ضیایی...
شهید محمد ضیایی...
و بعد از در بیرون رفت و من ازخواب پریدم.
بهت زده به مامان و خوابی که تعریف کرده بود نگاه میکردم.
یعنی چی؟
اشک ازچشمام جاری شد.
مامان سرمو توی بغلش گرفت.
_ما چه آدمای بدی هستیم نیلوفر
خواسته خدا رو داشتیم زمین مینداختیم...
چیزی نگفتم و فقط اشک ریختم.
قابل هضم نبود برام.
_پاشو دخترم. پاشو عروس خانوم
پاشو خودتو آماده کن برای مراسمات
پاشو...
.
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین یه صیغه موقت یه هفته ای بخونیم تا زمان عقد راحت باشن...
بابا لبخندی زدوگفت:
_اجازه ماهم دست شماست...
_پس یه مهریه کوچیک در نظر بگیریم. برای صیغه موقت باید حتما مهریه باشه...
بنظرم یک سکه خوب باشه.
بابا بالبخند قبول کردو صیغه ای بین ما خونده شد...
چادرم و مرتب کردم و از خجالت سرمو پایین آورده بودم.
#آقاسید انگشتر نشون رو از داخل جعبه بیرون آورد.
نگاهی به جمع انداخت و بااجازه ای گفت و همه بالبخند نگاهش کردند.
دستمو آروم توی دستاش گرفت.
دست سردم توی دست های پر حرارتش قرار گرفت و گونه هام رنگ عوض کردند
و آروم انگشتر تک نگین زیبایی رو دستم کرد.
صدای مامان #آقاسید سکوت جمع رو شکست:
_#مبارک باشه😊
.
⬅ ادامه دارد....
•°•°•°•
@ahmadmashlab1995
🌸🍃
زندگینامه شهید حسینعلی عظیمی:
سال 1336 در خانواده مذهبي و متدين دربخش" گلوگاه" دراستان مازندران ديده به جهان گشود . دوران کودکي و نوجواني را با مشکلات فراوان طي کرد و سپس به خدمت مقدس سربازي اعزام گرديد . بعد از مدتي با نيروهاي انقلابي شهر آشنا شد ودر فعاليتهاي مذهبي و ديني آنها شرکت فعال جست .کم کم شعاع انقلاب در ايران فراگير شد و شهيد والامقام يکي از معدود کساني بود که روح جستجوگر آن عاشق ودلباخته حضرت امام خميني (ره) و انقلاب گرديد و در آن شرايط سخت و خفقان ستم شاهي همراه با انقلابيون دست به فعاليتهاي مخفي مي زد . حاصل تلاش مبارزين به رهبري حضرت امام خميني (ره) در 22 بهمن 1357 به بار نشست و انقلاب اسلامي با دادن شهداي زيادي پيروز گرديد و شهيد عظيمي به خاطر پاسداري از انقلاب و سرمايه هاي ملي به نيروهايي که حفاظت از جنگل هاي شمال را به عهده داشتند، پيوست تا دست غارتگران ثروت ملي را از آن کوتاه نمايد.
#شهید_سردار_حسینعلی_عظیمی
#شهید_دفاع_مقدس
#سالروزآسمانےشدن
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995❤️
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃 زندگینامه شهید حسینعلی عظیمی: سال 1336 در خانواده مذهبي و متدين دربخش" گلوگاه" دراستان مازندرا
📜وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷🌷🌷🌷🌷
⚘با حمد و سپاس به خدايي که بالاتر از انديشه هاست ، با حمد و سپاس يکتايي که از پشت حجابهاي غيب بر پيدا و نهان ما آگاهي و در ماوراي نور و ظلمت اسرار ناگفته را شنوا وارتعاش انديشه را در پرده هاي لطيف مغز مي بيند ، و با درود به منجي عالم بشريت حضرت مهدي ارواحنا الفداه و نائب بر حقش امام خميني وبا قلبي سرشار از عشق و علاقه به شهادت سلامتان مي کنم . ⚘
مادر و اعضاء خانواده ام شما خود واقفيد به اينکه امروز در قرني هستيم که ملت مسلمان ما در صددند دست رد بر سينه تمام نظامهاي پوسيده دنيا زده و به نجات مستضعفين بشتابند وبه همين دليل جنگ خانمان سوزي را از هر سود متوجه مسلمين نموده اند ، هر لحظه از شب و روز از هر طرف دولتهاي شرقي و غربي واروپائي و آسيايي و ارتجاعي منطقه به اسلام و مسلمين حمله مي شود .
اکنون اسلام در معرض خطر قرار گرفته ، همواره جانباز و فداکار مي طلبد لذا براي حفظ و تثبيت احتياج به فداکاري و قرباني دارد ، و بايد درخت تنومند اسلام با خون هاي بناحق ريخته عزيزان آبياري شود تا اينکه پا بر جا مانده و خلق خدا بتواند از ميوه شيرين و نشاط آور اين درخت پر بها بهره برداري نمايید.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚 موضوع مرتبط:
#شهید_حسینعلی_عظیمی
#شهید_دفاع_مقدس
#وصیت_نامه
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995❤️
ما جرعهنوش چشمهجارے ڪوثريم
دلداده ايم، شيعـهے زهرا و حيدريم
#سالروزپیوندآسمانی💕
#ازدواجحضرتآفتابوبانویماه💔
#روز_عشق_بچه_شیعهها_مبارک❤️☺️
@Ahmadmashlab1995
°•|🌸🍃
براے داشتن
یڪ زندگـے #خدایے ...
باید نَفَسَـــــت #خدایے باشد ...
گاهے لذتـــــے ڪه در رفتن استـــــ ...
در ماندن نیستـــــ !!
#شهید_احمد_مشلب
@Ahmadmashlab1995
💞 ازدواج بهترینها
💐 رهبر انقلاب: حضرت زهرا (علیها السلام) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود؛ رئیس جامعه اسلامی؛ حاکم مطلق. امیرالمومنین (علیهالسلام) هم که سردار درجهی یک اسلام بود. ببینید چطوری ازدواج کردند!
🔹 چه جور مِهریهی کم، چه جور جهیزیّهی کم. همه چیز با نام خدا و با یاد او. اینها برای ما الگو هستند. ۷۵/۰۲/۱۷
🎊 به مناسبت ١ ذیالحجه؛سالروز #ازدواج حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلاماللهعلیهما
#پرونده_روز_ازدواج
@Ahmadmashlab1995