شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
فرمانده دلها❤ 👇👇👇
#داستان
خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول
آشپزخانه كرده بودندش.
ماه رمضان آمده بود و او گفته بود
هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری
بهش ميرساند.
ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادنها
به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود.
او هم سرضرب خودش را رسانده بود
و دستور داده بود همهی سربازها به
خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب
به خوردشان داده بود كه
" سربازها را چه به روزه گرفتن ! "
و ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت
بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز
شستند و با روغن موزاييكها را برق
انداختند و منتظر شدند.
براي اولين بار خدا خدا ميكردند
سرلشكر ناجی سر برسد.
ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه
مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد.
ولی اولين قدم را كه گذاشته بود،
تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود
كه كارش به بيمارستان كشيد.
پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست
چند صباحی توی بيمارستان بماند.
تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال
راحت روزه گرفتند.
#شهید_محمدابراهیم_همت
#فرمانده_دل_ها
🍃🌸 @AhmadMashlab1995🌸🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق قسمت :6⃣1⃣ 💞از دو ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ زﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎش ﺷﺮوع ﺷﺪ. ﺑﻪ روي ﺧﻮدم
#داستان 👇
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
قسمت :7⃣1⃣
💞رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺧﺎﻧﻪ ي ﭘﺪرم. ﮔﻮﺷﯽ را ﮔﺬاﺷﺘﻢ، ﻋﻠﯽ را ﺑﺮداﺷﺘﻢ و رﻓﺘﻢ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رو ي ﭘﻠﻪ ي ﻣﺮﻣﺮي ﮐﻨﺎر ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﺳﯿﮕﺎر ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ. رﻧﮕﺶ زرد ﺑﻮد. ﺳﯿﮕﺎر را ﮔﺬاﺷﺖ ﮔﻮﺷﻪ ي ﻟﺒﺶ و ﻋﻠﯽ را ﺑﺎ دﺳﺖ راﺳﺖ ﺑﻐﻞ ﮐﺮد. ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎرش رو ي ﭘﻠﻪ و ﺳﯿﮕﺎر را از ﻟﺒﺶ ﺑﺮداﺷﺘﻢ اﻧﺪاﺧﺘﻢ دم ﺣﻮض.
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ آﻣﺪﯾﻢ ﺣﺮف ﺑﺰﻧﯿﻢ ﭘﺪرم ﺑﺎ ﭘﺪر و ﻣﺎدر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﻋﻤﻮش، ﻫﻤﻪ آﻣﺪﻧﺪ و رﯾﺨﺘﻨﺪ دورش .
💞ﻋﻤﻮ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺑﻐﻞ ﮐﺮد و زد روي ﺑﺎزوﯾﺶ. ﻣﻦ ﻓﻘﻂ دﯾﺪم ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻧﮓ ﺑﻪ روش ﻧﻤﺎﻧﺪ .ﺳﺴﺖ ﺷﺪ .ﻧﺸﺴﺖ . ﻫﻤﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﯽ ﺷﺪ. زﯾﺮ ﺑﻐﻠﺶ را ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ، ﺑﺮدﯾﻢ ﺗﻮ . زﺧﻤ ﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد. از ﺟﺎ ي ﺗﺮﮐﺶ ﺑﺎزوش ﺧﻮن ﻣﯽ آﻣﺪ و آﺳﺘﯿﻨﺶ را ﺧﻮنی می کرد.
ﻣﯽ داﻧﺴﺘﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻔﻬﻤﺪ. ﮐﺎﭘﺸﻨﺶ را اﻧﺪاﺧﺘﻢ روي دوﺷﺶ. ﻋﻠﯽ را گذاشتیم آﻧﺠﺎ و رﻓﺘﯿﻢ دﮐﺘﺮ . ﮐﺘﻔﺶ را ﻣﻮج ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد. دﺳﺘﺶ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد.
دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ:"دوﺗﺎ ﻣﺮد ﻣﯿﺨﻮاﻫﺪﮐﻪ ﻧﮕﻪ ات دارﻧﺪ."
آمپول های بزرگی بود که باید می زد به کتفش. منوچهر گفت " نه، هیچ کس نباشد. فقط فرشته بماند، کافی است."
💞ﭘﯿﺮاﻫﻨﺶ را درآورد وﮔﻔﺖ ﺷﺮوع ﮐﻨﺪ. دﺳﺘﺶ ﺗﻮي دﺳﺘﻢ ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ آﻣﭙﻮل ﯽ زد و ﻣﻦ و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﺸﻢ دوﺧﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎي ﻫﻢ . ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﯾﮏ ﺗﺐ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ دﯾﺪم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﯾﮏ آخ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺖ . ﻓﻘﻂ ﺻﻮرﺗﺶ ﭘﺮ از داﻧﻪ ﻫﺎي رﯾﺰ ﻋﺮق ﺷﺪه ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ ﮐﺎرش ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. ﻧﺸﺴﺖ.
ﮔﻔﺖ:"ﺗﻮ دﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ؟ ﯾﮏ داد ﺑﺰن ﻣﻦ آرام ﺑﺸﻮم. واﻗﻌﺎ دردت ﻧﯿﺎﻣﺪ؟"
ﮔﻔﺖ: "ﭼﺮا،ﻓﻘﻂ اﻗﺮار ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺘﯿﺪ.ﻋﯿﻦ اﺗﺎق ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﻮد."
دﺳﺘﺶ را ﺑﺴﺖ و آﻣﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ.
💞ده روزي ﭘﯿﺶ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﺪ.
{ از آﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮك ﮐﺸﯿﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭘﺎي ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد و ﮐﺘﺎب روي ﭘﺎﯾﺶ ﺑﺎز ﺑﻮد. ﻋﻠﯽ ﺑﻪ ﮔﺮدﻧﺶ آوﯾﺰان ﺷﺪ، اﻣﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﯽ اﻋﺘﻨﺎ ﺑﻮد. ﭼﺮا اﯾﻨﻄﻮري ﺷﺪه ﺑﻮد؟ اﯾﻦ ﭼﻨﺪ روز، ﻋﻠﯽ را ﺑﻐﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد. ﺧﻮدش را ﺳﺮﮔﺮم ﻣﯽ ﮐﺮد . ﻋﻠﯽ ﻣﯿﺨﻮاﺳﺖ راه ﺑﯿﻔﺘﺪ. دوﺳﺖ داﺷﺖ دﺳﺘﺶ را ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ و راه ﺑﺮود. اﮔﺮ دﺳﺖ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ول ﻣﯿﮑﺮد ﻣﯽ ﺧﻮرد زﻣﯿﻦ، منوچهر ﻧﻤﯽ ﮔﺮﻓﺘﺶ. ﺷﺒﻬﺎ ﭼﺮاغ ﻫﺎ را ﺧﺎﻣﻮش ﻣﯽ ﮐﺮد، زﯾﺮ ﻧﻮر ﭼﺮاغ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ دﻋﺎ و ﻗﺮآن ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ. ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﮑﺮ ﺑﻮد.ﺗﻮﻗﻊ اﯾﻦ ﺑﺮﺧﻮردﻫﺎ را ﻧﺪاﺷﺖ. ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻬﺸﺖ زﻫﺮا، ﻓﺮﺷﺘﻪ را ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد و داﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ. ﯾﺎدش رﻓﺘﻪ ﺑﻮد او را ﻫﻢ ﻫﻤﺮاش آورده. }
💞 اﯾﻦ ﺑﺎر ﮐﻪ رﻓﺖ، ﺑﺮاﯾﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﻔﺼﻞ ﻧﻮﺷﺘﻢ. ﻫﺮﭼﻪ دﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ،ﺗﻮي ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ. ﺗﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻪ دﺳﺘﺶ رﺳﯿﺪ، زﻧﮓ زد و ﺷﺮوع ﮐﺮد ﺑﻪ ﻋﺬر ﺧﻮاﻫﯽ ﮐﺮدن.
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮدم: " ﻣﺤﻞ ﻧﻤﯽ ﮔﺬاري، ﻋﺸﻘﺖ ﺳﺮد ﺷﺪه. ﺣﺘﻤﺎ از ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮان را دﯾﺪه اي."
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: " ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺮا ي ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮ از ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ در اﯾﻦ دﻧﯿﺎ، اﻣﺎ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﻫﻢ اﯾﻦ ﻋﺸﻖ را ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺧﺪا. ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ. ﺳﺨﺖ اﺳﺖ. اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﺑﻨﺪ روي ﺳﯿﻢ ﺧﺎردارﻫﺎ، ﻣﯽ روﻧﺪ روي ﻣﯿﻦ. ﺗﺎ ﻣﯽ آﯾﻢ آرﭘﯽ ﺟﯽ ﺑﺰﻧﻢ، ﺗﻮ و ﻋﻠﯽ ﻣﯽ آﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ي ﭼﺸﻤﻢ."
ﮔﻔﺘﻢ:" آﻫﺎن،ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯽ ﻣﺎ را از ﺳﺮ راﻫﺖ ﺑﺮداري....
ادامه دارد...✒️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستان 👇 ✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق قسمت :7⃣1⃣ 💞رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺧﺎﻧﻪ ي ﭘﺪرم. ﮔﻮﺷﯽ را ﮔﺬاﺷﺘﻢ
#داستان👇
✫⇠اینک شوڪران
قسمت :8⃣1⃣
💞ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﺮ ﺑﺎر ﻣﯽ آﻣﺪ و ﻣﯽ رﻓﺖ، ﻋﻠﯽ ﺷﺒﺶ ﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ راﻫﺶ ﻣﯽ ﺑﺮدﯾﻢ ﺗﺎ آرام ﺷﻮد.
ﮔﻔﺘﻢ:"ﻣﯽ داﻧﻢ. ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﯽ واﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮي وﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﮕﺬار ﻟﺬت ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ داﻧﯿﻢ ﭼﻪ ﻗﺪر ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ .اﯾﻦ راﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ روي، راﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮدي. ﺑﮕﺬار ﻓﺮدا ﺗﺎﺳﻒ ﻧﺨﻮرﯾﻢ. اﮔﺮ ﻃﻮرﯾﺖ ﺑﺸﻮد، ﻋﻠﯽ ﺻﺪﻣﻪ ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﺑﮕﺬار ﺧﺎﻃﺮه ﺧﻮش ﺑﻤﺎﻧﺪ:"
ﺑﻌﺪ از آن ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﮔﺮدش، ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺑﺎز ي ﻣ ﯽ ﮐﺮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻋﻠﯽ را ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ ﺗﻮ ي ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ و ﺑﺒﺮد ﺑﯿﺮون. ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺑﺨﻮرد.
💞{ ﻧﺎن ﺳﻨﮕﮏ و ﮐﻠﻪ ﭘﺎﭼﻪ را ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪه ﺑﻮد، ﮔﺬاﺷﺖ روي ﻣﯿﺰ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪه ﺑﻮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ دوﺳﺖ دارد ﺑﺮاﯾﺶ آﻣﺎده ﮐﻨﺪ. ﺻﺪاي ﺧﻨﺪه ﻋﻠﯽ از ﺗﻮي اﺗﺎق ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻻ ي در را ﺑﺎز ﮐﺮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دراز ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻮد و ﻋﻠﯽ را ﺑﺎ دو دﺳﺘﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده ﺑﻮد و ﺑﺎ او ﺑﺎز ي ﻣﯽ ﮐﺮد. دو اﻧﮕﺸﺘﺶ را در ﮔﻮدي ﮐﻤﺮ
ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺖ و ﻋﻠﯽ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﺑﺎز ﻫﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. }
💞 ﺑﺪﻧﺶ ﭘﺮ از ﺗﺮﮐﺶ ﺷﺪه ﺑﻮد، اﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎر ي ﮐﺮد. ﺟﺎﻫﺎ ي ﺣﺴﺎس ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪارا ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻋﮑﺲ ﻫﺎي ﺳﯿﻨﻪ اش را ﮐﻪ ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﺮدي ﺳﻮراخ ﺳﻮراخ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎي ﻧﺰدﯾﮏ ﻗﻠﺒﺶ ﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽ ﺧﻮردم.
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺧﺎﻧﻮم ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ي ﻗﻠﺐ ﻣﺎﯾﯿﺪ."
دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ازش دور ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﺧﯿﻠﯽ از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎي ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ، ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣ ﯽ ﮐﻨﻨﺪ.ﺗﻮي ﺑﺎزدﯾﺪي ﮐﻪ از ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﮕﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ را ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ دﻋﻮت ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﺮﯾﻤﯽ،ﺧﺎﻧﻢ رﺑﺎﻧﯽ و ﺧﺎﻧﻢ ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺷﺪم. آﻧﻬﺎ ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ.
💞 دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺗﻬﺮان. ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮدم از اﯾﻦ ﻫﻤﻪ دوري. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دو ﺳﻪ روز آﻣﺪه ﺑﻮد ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎ را ﺑﺎ ﺧﻮدت ﺑﺒﺮي.
ادامه دارد...✒️
@AHMADMASHLAB1995
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
#کلام_بزرگان_درمورد_شهدا
#شهادت_درکلام_شهید_آوینی🏷
💐 راه #کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد #داستان کربلا را بخواند، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر #دل کربلایی نباشد…🌹
@AhmadMashlab1995✨
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے: ڪتاب خواندن براے یڪ ملت، یڪ فریضہ واجب است. ڪتاب این هفتـہ: عل
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
ڪتابخوانے باید هماننـد ڪار هاے روزانہ در زندگے مردم وارد شود.
کتاب این هفتـہ: دفترچہ نیم سوختہ یڪ تڪفیرے📓
نویسنـدھ بزرگـوار: محمدرضا حدادپورجہرمے🙋🏻♂
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے: دین و دنیاے بشر و جسم و جان انسان، بہ برڪت ڪتاب تأمین و تغذیہ م
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
فرآیند ڪمال بشرے بہ وسیلہے ڪتاب تحقق میابد.
ڪتاب این هفتـہ: عزرائیل📙
نویسنـدھ بزرگـوار: نیما اڪبرخانے🙋🏻♂
#امنیتے⚔
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے: توصیہ میکنم این کتاب هایے را کہ دربارهے شهدا نوشتہ شده، درباره
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
از جملہ کارهاے بسیار اساسے، باسواد کردن زنان است. از جملہ کارهاے بسیار مهم، کتابخوان کردن زنان است.
کتاب این هفتـہ: ستارهها چیدنے نیستند📓
نویسنـدھ بزرگـوار: محمدعلے حبیباللهیان🙋🏻♂
#داستان🎎
#مذهبے📿
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے: با نوشتجات مرحوم شهید مطهرے آشنا شوید. کتاب این هفتـہ: جاذبہ
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
هیچ چیـز جاے کتاب را پـر نمےکند.
کتاب این هفتـہ: و آنکہ دیرتر آمد📕
نویسنـدھ بزرگـوار: الٰهہ بهشتے🧕🏻
#مذهبے📿
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے{بخشے از کتاب} : یک وقت دیدیم کہ ویروسے دارد تکثیر مثل میکند؛ دائ
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
من کتاب میخوانم، دوست دارم شما جوانها هم کتاب بخوانید.
کتاب این هفتـہ: قالب تهے کن📘
نویسنـدھ بزرگـوار: الهہ بهشتے🧕🏻
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے: بہ گمان من یکے از بدترین و پرخسارتترین تنبلےها، تنبلے در خواند
#کتاب_بخوانیم🌝📖
انـدره ژیـد:
انسان هاے احمق نہ از کتاب خوششان مےآید نہ از فیلم هاے مفهومے و نہ هر چیزے کہ آنها را وادار بہ تفکر کند...!
کتاب این هفتـہ: کتابخانہ نیمہ شب📘
نویسنـدھ بزرگـوار: مت هیگ🙋🏻♂
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
در اهمیت عنصر کتاب براے تکامل جامعہ انسانے، همین بس کہ تمامے ادیان آسمانے و رجال بزرگ تاریخ بشرے، از طریق کتاب جاودانہ ماندهاند و روابط فرهنگے جامعہ بشرے نیز از پوشش کتاب و مبادلات فرهنگے تقویت شده است.
کتاب این هفتـہ: شبیہ مریم📘
نویسنـدھ بزرگـوار: اکرم صادقے🧕🏻
#مذهبے📿
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 #امام_صادق{علیہالسلام} : کتابهاے خویش را حفظ کنید زیرا بہ زودے بہ آنها نیازمند خو
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
متأسفانہ مطالعات تاریخے_سیاسے جوانان ما ضعیف است. اینها را باید شما خیلے مطالعہ کنید و بدانید.
کتاب این هفتـہ: تن هاے هزار سالہ📓
نویسنـدھ بزرگـوار: سعید تشکرے_مهدے سیمریز🙋🏻♂
#داستان🎎
#مہدویت🌸
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے: کتاب درمان دردهاے بشر است؛ چہ دردهاے افراد بشر [مانند] دردهاے م
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
کتاب یک خوراک معنوے است؛ اگر فاسد و مسموم و مضر بود، ما حق نداریم این را در اختیار افرادے قرار بدهیم کہ آگاه نیستند.
کتاب این هفتـہ: زندانبان یهودے📓
نویسنـدھ بزرگـوار: سیدسعید هاشمے🙋🏻♂
#مذهبے📿
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#کتاب_بخوانیم🌝📖 مقـام معظـم رهبرے: کتاب یک خوراک معنوے است؛ اگر فاسد و مسموم و مضر بود، ما حق ندار
#کتاب_بخوانیم🌝📖
مقـام معظـم رهبرے:
کتاب روزبہروز در جامعۂ بشرے اهمیت بیشترے پیدا میکند.
کتاب این هفتـہ: نشان حُسْن📗
نویسنـدھ بزرگـوار: لیلا مهدوے🧕🏻
#داستان🎎
|اطلاعات بیشتر در تصویر|
#کپے_با_ذکر_صلوات🍃
درثوابنشرکارفرهنگےسہیمباشید💌
#کانالرسمےشھیداحمـدمَشلَب✨
📚 @AHMADMASHLAB1995