eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شب خداراشڪر مزاحم حورا نشدند ولے صبح زود، مریم خانم باز هم بدون اجازه وارد اتاقش شد و پتو را از رویش ڪشید _پاشو دختره پررو. تا لنگ ظهر میگیره مے خوابه طلبڪارم هست. حورا با ترس از خواب پرید و گفت:چی..چی شده؟من چے ڪار ڪردم؟ _هیچی فقط پسرمو نمیدونم با چه حیله اے عاشق خودت ڪردے و از خونه فرارے دادی. شوهرمم از ڪار بے ڪار ڪردے خوب شد باز من و دخترام بودیم ڪه اجازه بده برگرده سر ڪار. _من.. زن دایے من مقصر نیستم. من ڪه.. _تو چی؟از همون اول بد قدم و نحس بودے. نباید راهت مے دادم تو خونه ام. حالا هم بیدار شو خونه رو تمیز ڪن شب مهمونے داریم. فقط خدا ڪنه مهرزاد برگرده مگر نه حسابتو بدجور مے رسم. حورا با ناچارے از جا بر خواست و تمیز ڪردن خانه را شروع ڪرد‌. خدا راشڪر فردا امتحان نداشت مگر نه به درس خواندن نمے رسید. نماز مغرب و عشا را با ڪمر درد خواند ڪه بالاخره مهرزاد پیداش شد اما بدون این ڪه با ڪسے حرف بزند به اتاقش رفت و در را بست. می دانست شب باید در اتاق باشد و بیرون نیاید.. مانند همیشه. اما ڪمے نگران مهرزاد شده بود. با حرف هاے دیشبش بیشتر حس برادرے به او پیدا ڪرده بود. برادری ڪه همه جوره هواے خواهر ڪوچڪس را داشت. اما نمے دانست مهرزاد چقدر از این طرز تفڪر بیزار بود ڪه حورا او را مثل برادرش ببیند. ╔═...💕💕...══════╗ @Ahmadmashlab1995 ╚══════...💕💕...═╝
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_بیست_و_هشتم آن شب خداراشڪر مزاحم حورا نشدند ولے صبح زود، مریم خانم باز هم بدون اج
روز ها از پے هم میگذشتند و حورا باز هم همان دختر مظلوم و بے گناهے شده بود ڪه این بار بیشتر به او آزار مے رساندند. علاوه بر مریم خانم، مونا هم اضافه شده بود و به او طعنه میزد یا براے ڪار هایش حورا را جلو مے انداخت. مدتی بود ڪه حورا از مهرزاد خبرے نداشت و او را نمے دید اما..اما نمے دانست هر روز مهرزاد دم دار دانشگاه انتظار او را مے ڪشد. مشغول درس خواندن براے آخرین امتحانش بود ڪه باز صداے مونا بلند شد. _مامان چرا مانتو سفیدم اتو نداره؟ حالا من با چے برم دانشگاه؟ حورا لبخند ڪوچڪے زد و با خود گفت:دانشگاه؟؟ چند ماهه به بهانه دانشگاه جاهاے دیگه میره. _باز این حورا اتو نڪرده لباسا رو. حورا..حورا.. حورا.. همه تقصیر ها گردن حورا بود. اصلا ڪاش به دنیا نمے آمد و این همه سختے و ذلت نمیدید. در اتاق باز شد و مونا با عصبانیت وارد شد. _باز نشستے دارے درس میخونے؟ چے بهت میرسه با این همه درس خوندن؟پاشو یڪم ڪمک حال باش نمے بینے مامان چقدر ڪار داره. تو یڪم ڪمک ڪن منم ڪه همش دانشگاهم. حورا لبش را به دندان گرفت و با خود زمزمه ڪرد:ڪلاس پیلاتس و شنیون مو و ڪاشت ناخنم شد ڪار؟ _چی گفتی؟ _هیچی.. مانتو چروڪش را پرت ڪرد طرف حورا و گفت:تمےز اتوش ڪن. اونم زود ڪار دارم مے خوام برم. مونا ڪه رفت حورا چشمش به ساعت اتاقش افتاد.ساعت۵بعد از ظهر ڪلاس ڪجا بود؟ اتو ڪوچڪش را از ڪمد درآورد و مانتو مونا را اتو ڪرد. به چوب لباسے آویخت و گذاشت سر جالباسی. دوباره ڪتابش را به دست گرفت و آرزو ڪرد دیگر ڪسے مزاحمش نشود چون امتحان سختے بود. امتحان روز بعدش را به خوبے داد اما حس برگشتن به خانه را نداشت. خواست به هدے پیشنهاد بیرون رفتن بدهد ڪه او را پیدا نڪرد. بنابراےن بے هدف در خیابان راه افتاد تا اینڪه به پارک ڪوچڪے رسید. تصمےم گرفت ڪمے در آنجا بماند تا وقت بگذرد. مے دانست ڪه وقتے برسد خانه توبیخ مے شود اما برایش دیگر مهم نبود. پسر بچه ڪوچڪے در آنجا بود ڪه اصرار داشت حورا از او چیزے بخرد. _خانم یه فال بخر.. جوراباے قشنگے دارم..آدامسم دارم خانم. _بےا عزیزم یه فال بده بهم. بزار ببینم آیندم چے مے شه هرچند امیدے بهش ندارم. _خاله شما ڪه خیلے خوشگلے، تازشم چادرے هستے خدا دوست داره‌. _ممنون گلم بیا ڪنارم بشین. پسرڪ ڪنار حورا نشست و فالے ڪه مرغ عشق روے شانه اش برداشته بود را به دست حورا داد. _ایشالله ڪه خوب باشه خاله جون. حورا آرام او را باز ڪرد و خواند... ╔═...💕💕...══════╗ @Ahmadmashlab1995 ╚══════...💕💕...═╝
🔴چه كسي به زم خط مي‌داد؟ 🔻 «وطن امروز» با اشاره به پخش مستندي درباره روح‌الله زم در سيما نوشت: در بخشي از اين مستند آمده: يكي از مقامات كه كانديداي تصدي پست مهمي بود، براي تخريب چهره رقيبش، اطلاعاتي را به سايت آمدنيوز فرستاد تا عليه رقيب او جنگ رواني راه بيندازد با توجه به اينكه آمدنيوز در اواسط سال ۹۵ تاسيس شده است، اولين انتخابات پس از تاسيس آمدنيوز، انتخابات رياست‌جمهوري سال ۹۶ بوده است، با توجه به اظهارات زم، اين سؤال مطرح است كه آيا بين آن كانديداي سرشناس سال ۹۶ و روح‌الله زم براي دريافت برخي اخبار مهم ارتباطي برقرار است؟ علاوه بر اين كانديداي سرشناس انتخابات كه پست مهمي هم داشته، چه كسي است؟ @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دیگر از دوری تـ❤️ـو ... مانده مگر تاب و توان وقت آن است که ... ای راحتـ❤️
مَهــدی فاطمـه اِی سَیدِ صاحبْ حَسَنات هَدیه ای بر تــو نداریم ، به غیر از صَلَوات... 🌱 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شناخت_لاله_ها #ابو_مهدی_المهندس ماهها قبل از سقوط صدام حسین ، وی مسئولیت خود را در سپاه بدر و همچنی
خدایا ! از کاروان دوستانم جامانده ام خداوند ، ای عزیز ! من سالها است از کاروانی به جا مانده ام و پیوسته کسانی را به سوی آن روانه می کنم ، اما خود جا مانده ام ، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها ، نام آنها ، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم ، با اشک و آه یاد شدند . عزیز من ! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [ است ] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من ، محبوب من ، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران. ِعزیزم ! من از بی قراری و رسوایی جا ماندگی ، سر به بیابان ها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می روم. کریم ، حبیب ، به کَرَمَت دلبسته ام ، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم . مرا به خودت متصل کن. خدایا وحشت همه ی وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم . رسوایم نکن. مرا به حرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کرده ای ، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه دار میکند ، مرا به قافله ای که به سویت آمدند ، متصل کن. معبود من ، عشق من و معشوق من ، دوستت دارم. بارها تو را دیدم و حس کردم ، نمیتوانم از تو جدا بمانم. بس است ، بس. مرا بپذیر اما آنچنان که شایسته تو باشم. 🕊 شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی 🌾 @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 💫امام خامنه ای؛ 🌸اگر بخواهیم سبک زندگی را به صورت درست در مقابل موج جبهه‌ی دشمن ب
🔥 🔰 سخن‌نگاشت | خداوند هر دو بهترین را به شهیدسلیمانی داد 👈 هم شهید شد، هم پیروز میدان منطقه بود 🔺️ بخشی از بیانات رهبر انقلاب در دیدار مردم آذربایجان شرقی. ۹۸/۱۱/۲۹ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🔅امام على عليه السلام: 🔺موعظه ها، مايه حيات دل هاست. #Masaf @AHMADMASHLAB1995
🌸 🌹حضرت مهدی عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف ♦️برای شتاب در گشایش حقیقی و کامل، بسیار دعا کنید؛ زیرا، همانا، فَرَج شما در آن است. 📚كمال الدين، ج 2، ص 485 @AHMADMASHLAB1995
💥 داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی" 👨‍💼پدرم گفت: معلومه، «پول» گفتم: نه، جور در نمیاد 🧕مادرم گفت: پس بنویس «طلا» گفتم: نه، بازم نمیشه. 🧖‍♀تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه. 💁‍♂دامادمان گفت: «وام»، گفتم: نه. 👮‍♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ. 👵مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال، ▪️پابرهنه میگوید «کفش» ▪️نابینا می گوید «نور» ▪️ناشنوا میگوید «صدا» ▪️لال میگوید «حرف» و... 🔺 اما هیچ کدام جواب کاملی نبود 💐 جواب «فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود... اللهم عجل لولیک الفرج... @AHMADMASHLAB1995
🎙 : شهدا یه تیپی زدن که خدا نگاهشون کرد دنبال این بودن که خوشگل خوشگلا ، امام زمان نگاشون کنه...😇 حالا تو برو هرتیپی که می‌خوای بزن اما حواست باشه که کی نگات می‌کنه... @AHMADMASHLAB1995
خاطرات 🌻 🗣راوی:مادرشهید🌸 و احمد طوری به هم وابسته بودن که علاقشون به هم حد و اندازه نداشت💓 شهادت احمد خیلی برای خانواده‌اش سخت بود. بیشتر از همه حنیــــ💛ــــن بیقرارتر بود...💔 راوے: (مادرشهید) 🌐کانال رسمی شهید احمد مشلب🌐 @AHMADMASHLAB1995
دوستان متاسفانه پیج شهید احمد مشلب توسط اینستاگرام حذف شده لطفا پیج جدید رو فالو و تبلیغ کنید 👇👇👇 https://instagram.com/ahmad.mashlab.1995?igshid=nijfpyd4k034