#رمان_حورا
#قسمت_سیزدهم
به خانه رسید و این بار هم خانه ساکت بود.
مستقیم به اتاقش رفت و لباس هایش را عوض کرد. صدای باز شدن در را که شنید حدس زد مونا باشد اما با مریم خانم روبرو شد.
_سلام.
_علیک سلام.داییت کارت داره برو تو اتاقش.
حورا لباس هایش را عوض کرد و به اتاق دایی اش رفت. می دانست مسئله مهمی است که او را به اتاقش خوانده بود.
در زد و وارد شد.
_بشین دایی جان.
هه حالا شده بود جان و جانان.
حورا نشست و منتظر ماند.
_حورا جان تو خیلی دختر خوبی هستی و لیاقتت از این زندگی که الان توش هستی خیلی بالاتره. راستشو بخوای من خیلی شرمندتم که نتونستم زندگی خوب و مرفهی رو برات تهیه کنم.
حورا متواضعانه گفت:نه دایی جان همین زندگی از سر دختر بی پناهی مثل من زیادم هست.
_نزن این حرفو دخترم. تو لیاقتت خیلی بیشتره. من تو این سال ها نتونستم برات دایی و سرپرست خوبی باشم. منو ببخش حورا جان.
حورا سرش راپایین انداخت و چیزی نگفت.
_الانم میخوام یه چیزی بهت بگم که هم به صلاح توئه هم تو رو از این وضعیت خلاص میکنه.
قلب حورا تند می زد و صدای تپش قلبش شنیده می شد.
_چند وقت پیش یکی از همکارای من تو رو دم خونه دیده و ازت خوشش اومده. بعد رفته تحقیق کرده فهمیده تو دختر خواهر من هستی و با ما زندگی میکنی. اومد به من این موضوع رو گفت و یک جورایی تو رو ازم خاستگاری کرد. منم گفتم آره چرا که نه مردی به پولداری و با شخصیتی سعیدی پیدا نمیشه.
حورا از جایش پرید.
_چی؟شما گفتین بله؟از طرف من بهش جواب دادین؟آخه..آخه به چه حقی؟مگه من اختیار زندگی خودمو ندارم؟
خونش واقعا به جوش آمده بود اما با احترام این ها را به دایی اش گفته بود.
ناگهان در باز شد و مریم خانم داخل اتاق شد.
_دختره خیره سر به چه حقی با دایی ات که اینهمه زحمت تو رو کشیده اینجوری حرف میزنی؟ یک ذره حیا و خجالت تو وجود تو نیست؟
_من..من که چیزی..
_خفه شو و به حرف داییت گوش کن.
آقا رضا تذکرانه گفت:مریمممم!
سپس رو کرد به حورا و گفت:دخترم من بدتو نمیخوام اما این بهترین موقعیت برای توئه. گفته میزاره درستو ادامه بدی و حسابی خرجت میکنه. ببین حورا اون یه جورایی مدیر شرکتمونه و همه کاره است.
خیلی پولدار و با شخصیته. از حیا و حجاب تو خوشش اومده و این پیشنهاد و داده. روش فکرکن و اگه دیدی نظرت مثبته بگو بگم بهش بیاد با هم حرف بزنین.
ضرر که نداره یه حرفه.
حورا بغضش را مثل همیشه فرو خورد و گفت:ب..باشه.
سپس دوان دوان از اتاق خارج شد.
دلش تنگ آغوشی گرم و مهربان بود و کسی را آن اطراف نداشت تا او را در آغوش بگیرد و دست نوازش بر سرش بکشد.
دوباره به سجاده و چادر نمازش پناه برد و از خدا کمک خواست.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_لینک
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════╗
@Ahmadmashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
دل #شهیـد
وسیع و بی انتهاست...
زیرا هرگاه رود به اقیانوس
متصل شود دیگر رود نیست
اقیانوس است...
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
خاطرات #شهید_احمد_مشلب
موضوع: تکالیف فردی
🗣راوی:برادرشهید🌷
به تکلیف فردی اش خیلی توجه داشت و گاه ها کار هایی را برای خودش وظیفه کرده بود که دیگران به راحتی از کنارش می گذرند. مثلا همه دوستان نزدیکش میدانند وقتی در وسط جاده سنگی میدید به هر شکل ممکن کنار میزد و آن را از وسط مسیر بر می داشت، چه جاده خلوت می بود یا شلوغ، چه برداشتن آن سخت می بود یا آسان....
#خاطرات
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_احمد_مشلب
#خاطرات_شهیدمدافعحرم_احمدمشلب
🌐کانال رسمی شهید احمد مشلب🌐
@AHMADMASHLAB1995
عشـ❤️ـق است ...
اینکه یک نفر آغاز می کند
هر روز صبح را ...
به هوای سلامِ ...
تـ❤️ــو
سلام حضرت عشـ❤️ـق ....
#امام_زمان🌺
🌼
🍃🌼 @ahmadmashlab1995
💢 در روزهایی که بالاترین مسئول اجرائی کشور به تحریف شهید حاج قاسم سلیمانی مشغول است مدارس حزبالله #لبنان مکتب قاسم سلیمانی را درس میدهند و امتحان میگیرند...
#امتحانات_مداراس_لبنان
#با_موضوع
#سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@AhmadMashlab1995
•| تو چہره بعضیا نیگـآ میڪنے
قشنگ مَعلومـہ اشتباهـے اینجـآن
اینا
#شهیـدمیشـن :)
#ابومهدی
@AhmadMashlab1995
میگف آقا تو یه شب سحر پاشو ببین چه لذتی داره اون لحظه عبادت..
دیگه همه ی لذتای تو دنیا برات بی ارزش میشن :)🌸🍃
#امتحان_کن
#امامزمانیباشیم
#ابومهدی
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
اشتیاقی برای تپیدن ندارند...! نمی آیی و ضربانِ قلب هایمان شوی ؟! #یاایهاالعزیز ❤️اَللّٰهُمَ
مـولایـم . . .
آنقدر نامتان را
در گوش زمان تکرار کرده ام
که دیگر ثانیه ها
بی یادتان نمی توانند
سر کنند...
#یاایهاالعزیز
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🔹شب تولدش به شهادت رسید🔹 یکی از دوستان مشترک مان که با شهید ثامنی به سوریه رفته بود و مجروح شده و ب
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌸
خدایا از تو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت
✨سید علی خامنهای✨ را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم.
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 🔰شهید عماد مغنیه، فرزند امام 🔻 رهبر انقلاب: «این شهید حاج عماد خودش را فرزند امام
#پای_درس_ولایت🔥
💫ملتی که برای اقامه عدل اسلامی و اجرای احکام قرآن مجید و کوتاه کردن دست جنایتکاران ابرقدرت و زیستن با استقلال و آزادی قیام نموده است خود را برای شهادت و شهید دادن آماده نموده است.......
و به خود باکی راه نمی دهد، که دست جنایتکار ابرقدرتها از آستین مشتی جنایتکار حرفه ای بیرون آید و بهترین فرزندان راستین او را به شهادت رساند.
امام خمینی "رحمه الله علیه"
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 امـام علـی علیـہ السلام: وَ أَشْـرَفُ الْغِـنَى تَـرْكُ الْمُـنَى بهتـرین #بینیازی
#حدیث_معنوی🌸
امام علی علیه السلام:
زمانی که مهدی ظهور کند، زمین چنان برکات و گنجهایش را خارج میکند که دیگر فقیری یافت نمیشود که به آن صدقه دهند.
📚بحار، ج۵۲، ص۳۳۸
@AHMADMASHLAB1995