شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_نودم حورا با خستگی در خانه اش را باز کرد و وارد شد. فکرش بهم ریخته بود و دلش یک خ
#رمان_حورا
#قسمت_نود_و_یکم
_بفرمایین میشنوم.
_ خانم خردمند دیشب دیدم که معذب بودین و انگار از بودن من زیاد خوشحال نبودین. من ازتون معذرت می خوام خاله من خیلی بی هوا من و دعوت کردن خونشون. به منم گفتن میخوام یکیو دعوت کنم ببینیش مطمئنم ازش خوشت بیاد منم راستشو بخواین دنبال کیس مناسب برای ازدواجم.
فکر کردم شاید قسمتم بشه و...
_ مهم نیست گذشت. منم خبر نداشتم شما هستین...
_ مگر نه نمیومدین؟
_نه فقط... منم معذب.. بودم.
_ آها میدونم اشکالی نداره. خب میخواستم اگر مایل باشین با هم یک مدتی آشنا شیم بعدش برای ازدواج حرف بزنیم.
حورا جا خورد. هنوز هم دلش برای امیر مهدی تنگ میشد. هنوز هم دلش یک نگاه امیر مهدی را می خواست.
نمیدانست دیگر چرا سراغ او نیامده بود.. از هدی هم رویش نمیشد درباره او سوال کند.
نمی دانست به آرمان چه جوابی بدهد بنابراین گفت: ببخشید آقای...
_ حیدری هستم.
_ آقای حیدری من الان نه موقعیت ازدواج رو دارم نه آمادگیش رو. شرایط منم که می دونید. من تنها زندگی میکنم پدر مادرم فوت کردن و خانواده پدرم خارج از کشورن. یک دایی هم دارم که.. باهاشون قبلا زندگی می کردم ولی الان نه.
_ همه شرایطتتون رو می پذیرم چون خودمم تنها زندگی می کنم و پدر مادرم شیراز زندگی می کنند. خیلی وقته که جدا شدم ازشون. تحصیلاتمم که میدونید تکمیله نیازی به جهیزیه همسرمم ندارم. خونه من پر وسایله.
_ ممنون شما لطف دارین. اما همونطور که گفتم آمادگیشو ندارم. شما آرزوی هر دختری هستین اما من دور ازدواج رو خط کشیدم چون میخوام درس بخونم.
_ درستونم بخونین من...
_ نه لطفا اصرار نکنین ممنون میشم. همینجا هم پیاده میشم کارم دیر شد.
آرمان اصرار کردن را بیخیال شد و نگه داشت.
_دوست ندارم اصرار کنم هرطور راحتین. ولی خوشحال میشم به پیشنهادم فکر کنین. امیدوارم موفق باشین.
_ممنون خوشحال شدم از دیدنتون. همچنین شما موفق باشین.خدانگهدار.
آرمان با لبخند غمگینی خداحافظی کرد و راه افتاد. برای اولین بار از دختری ساده و معصوم خوشش آمده بود که غرورش او را جذب کرده بود.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_منبع
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_نود_و_یکم _بفرمایین میشنوم. _ خانم خردمند دیشب دیدم که معذب بودین و انگار از بود
#رمان_حورا
#قسمت_نود_و_دوم
مهرزاد در خانه همش غر میزد و عصبی بود. سر همه داد می زد و دعوا راه می انداخت.
اخلاقش به مرور بد میشد و هربار با دیدن امیر مهدی بدتر هم می شد.
یک روز به سرش زد و تصمیم گرفت با پدرش حرف بزند. تحمل دوری حورا را نداشت. میخواست او را برگرداند انا می دانست که نمیشد.
_بابا از شما و این زندگی که برام ساختین، از مامان و بلاهایی که به سرم آوردن، حتی از خدا و دعاهایی که بی جواب گذاشت.. گله دارم. میترسم دیگه چیزی بخوام از کسی.
من... من حورا رو دوست دارم بابا. اما شما و مامان از این خونه فراریش دادین.
_ پسر حرف دهنتو بفهم...
_ با اذیت کردنش، با دروغ گفتن، با کلک و حیله و هزار تافریب دیگه. من اونو دوست داشتم الانم دارم. رفتم دم خونش راهم نداد میفهمین؟
منو از خودش روند. اینا همش تقصیر شما و مامانه. انقدر عرصه رو بهش تنگ کردین که از این خونه گذاشت رفت. اصلا دقت کردین که مارال از وقتی حورا رفته دیگه دل و دماغ قبل رو نداره؟
نمره هاش کم شده، همش تو خودشه..
آقا رضا هم این را فهمیده بود اما هنوز نمی توانست روی حرف همسرش حرفی بزند.
هنوز هم وهم داشت از اتفاقاتی که بعد از مخالفت و حرف روی حرف آوردن، قرار است بیفتد.
– بس کن مهرزاد برو پی کارت. الانم که کار و بار داری دیگه چیزی کم نداری برو زندگیتو بکن بعدشم یه دختر خوب پیدا می کنیم میریم خاستگاری...
_ عمرا بابا عمرااا. من تا آخر عمرم دلم پیش تک دختر خوب این خونه میمونه.
خواستگاری و از ذهنتون بیرون کنین.
_ آخه پسر خوب نیست این همه عذب بگردی. کار و کاسبی داری، خونه هم که بهت میدم، ماشینم که...
دوباره وسط حرف پدرش پرید و گفت: این وضعیه که خودتون واسه من درست کردین. من کوتاه بیا نیستم خدافظ.
از اتاق بیرون زد و خانه را هم ترک کردو اسم خاستگاری هم که می آمد دلش هوای حورا را می کرد.
نمی توانست کسی را جز او دوست داشته باشد
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_منبع
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#رمان_حورا #قسمت_نودم حورا با خستگی در خانه اش را باز کرد و وارد شد. فکرش بهم ریخته بود و دلش یک خ
#رمان_حورا
#قسمت_نود_و_یکم
_بفرمایین میشنوم.
_ خانم خردمند دیشب دیدم که معذب بودین و انگار از بودن من زیاد خوشحال نبودین. من ازتون معذرت می خوام خاله من خیلی بی هوا من و دعوت کردن خونشون. به منم گفتن میخوام یکیو دعوت کنم ببینیش مطمئنم ازش خوشت بیاد منم راستشو بخواین دنبال کیس مناسب برای ازدواجم.
فکر کردم شاید قسمتم بشه و...
_ مهم نیست گذشت. منم خبر نداشتم شما هستین...
_ مگر نه نمیومدین؟
_نه فقط... منم معذب.. بودم.
_ آها میدونم اشکالی نداره. خب میخواستم اگر مایل باشین با هم یک مدتی آشنا شیم بعدش برای ازدواج حرف بزنیم.
حروا جا خورد. هنوز هم دلش برای امیر مهدی تنگ میشد. هنوز هم دلش یک نگاه امیر مهدی را می خواست.
نمیدانست دیگر چرا سراغ او نیامده بود.. از هدی هم رویش نمیشد درباره او سوال کند.
نمی دانست به آرمان چه جوابی بدهد بنابراین گفت: ببخشید آقای...
_ حیدری هستم.
_ آقای حیدی من الان نه موقعیت ازدواج رو دارم نه آمادگیش رو. شرایط منم که می دونید. من تنها زندگی میکنم پدر مادرم فوت کردن و خانواده پدرم خارج از کشورن. یک دایی هم دارم که.. باهاشون قبلا زندگی می کردم ولی الان نه.
_ همه شرایطتتون رو می پذیرم چون خودمم تنها زندگی می کنم و پدر مادرم شیراز زندگی می کنند. خیلی وقته که جدا شدم ازشون. تحصیلاتمم که میدونید تکمیله نیازی به جهیزیه همسرمم ندارم. خونه من پر وسایله.
_ ممنون شما لطف دارین. اما همونطور که گفتم آمادگیشو ندارم. شما آرزوی هر دختری هستین اما من دور ازدواج رو خط کشیدم چون میخوام درس بخونم.
_ درستونم بخونین من...
_ نه لطفا اصرار نکنین ممنون میشم. همینجا هم پیاده میشم کارم دیر شد.
آرمان اصرار کردن را بیخیال شد و نگه داشت.
_دوست ندارم اصرار کنم هرطور راحتین. ولی خوشحال میشم به پیشنهادم فکر کنین. امیدوارم موفق باشین.
_ممنون خوشحال شدم از دیدنتون. همچنین شما موفق باشین.خدانگهدار.
آرمان با لبخند غمگینی خداحافظی کرد و راه افتاد. برای اولین بار از دختری ساده و معصوم خوشش آمده بود که غرورش او را جذب کرده بود.
#نویسنده_زهرا_بانو
#کپی_با_ذکر_منبع
#ادامه_دارد
╔═...💕💕...══════╗
@AhmadMashlab1995
╚══════...💕💕...═╝
عرض ادب و احترام خدمت همه عزیزان
ان شاءالله #کانالشهدایی قصد دارد در زمینه شهدا قدمی بر دارد که برای این دوره مسابقه #کتابخوانی تدارک دیده شده و برای دوره های بعد ممکن است مسابقه هایی مانند #دلنوشتهشهدا و یا #روایتگریشهدا و...درنظر گرفته شود و درنهایت به ۳نفر اول جوایزی اهدا میگردد.
این امر ان شاءالله از زمانی آغاز میشود که #اعضایکانال به #1kبرسند لذا از همه عزیزان خواهشمندیم که #کانالشهدایی را به دوستان #معرفی نمایند تا ان شاءالله در اولین زمان ممکن کتاب خوانی را #آغاز کنیم و به برنده شدگان نیز جوایزی را تقدیم کنیم.
کتابی که مد نظر گرفته شده
کتاب #سلامبرابراهیم(جلد۲) می باشد
دوستانی که مایل به شرکت در مسابقه هستند به آیدی بنده جهت #نامنویسی مراجعه بفرمایند تا ان شاءالله در زمان موعود که عرض شد خدمت عزیزان مسابقه را آغاز کنیم
آیدی جهت نام نویسی:
@omidakbarii
#نشرحداکثری🙏🙏🙏
https://eitaa.com/joinchat/1728380966Cf1dc55ef07
#رایگان و #غیرحضوری مدرک بگیرید🔻
فرصت عالی برای مومنان
صدور #مدرک_پایان_دوره
با حمایت #پشتیبانان_زبده
بدون محدودیت سنی و جغرافیایی
ثبت نام خواهران:
sapp.ir/vajeb123
eitaa.com/vajeb123
ble.im/vajeb123
ثبت نام برادران(از طریق سایت):
Lms.aamerin.ir
📆 طول دوره: ۲۰ روز
✅ آشنایی با استاد: bit.ly/336v6LK
این پیام را به ۱۰ نفر بفرستید
قرارگاه امربهمعروف و نهیازمنکر
سپاه محمدرسولالله(ص)
به نهضت آمرین بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda
این پیام را منتشر کنید...
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
یوسف زیبای زهرا!!! شنیده ام از ما دلتنگ ترے براے آمدنت.. شنیده ام دل نگرانِ مایے.. شنیده ام گریہ مے
مهدیا منتظرانت همه درتاب و تبند
همهی اهل جهان،جمله گرفتارشبند
چو بیایی غم و ظلمت برود از عالم
شاد گردد دل آنان که گرفتار غمند
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات🌸
#یاایهاالعزیز🌱
❤️اَللّٰهُمَعَجْللوَلِیِّکَاَلفَرَج❤️
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#سیره_شهدا #شهید_حسن_باقری عملیات بیتالمقدس تازه تمام شده بود که خبر رسید اسرائیل به جنوب لبنان ح
#عاشقانه_شهدا ✨♥️
مادرم مهريه ام را بالا گرفته بود.
پيش خودش حتماً فكر كرده بـود بـا اين كار حداقل يك چيز اين ازدواج كه از ديد آنها غيرمعمول بود ، شـبيه بقيه مردم باشد.
ما هيچكداممان موافق نبوديم ، ولي اسماعيل گفت : تا اينجا ، به اندازة كافي دل مادرت را شكسته ايم.
براي من چه فرقي دارد ؟
من چه زياد ، چه كم اش را ندارم.
راستي ! نكند يك وقـت مهـرت را بخـواهي ، شـرمنده ام كني؟!
من آن مقدار مهريه اي را كه معلوم كرده بودند ، همـان وقـت ، قبـل از اينكه وارد سند ازدواج كنند ، به او بخشيدم.
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#پای_درس_ولایت🔥 💫از صحیفه سجادیه میتوان به عنوان مهمترین یادگار امام سجاد(ع) یاد کرد که امام خمینی
#پای_درس_ولایت🔥
توصیههای مهم امام خامنهای به مردم در خصوص بیماری شایعشده همچنانکه قبلاً از پزشکان، پرستاران و مجموعههای درمانی صمیمانه تشکر کردم، لازم میدانم بار دیگر از این عزیزان که با کار بسیار با ارزش خود در حال جهاد در راه خدا هستند، تشکر کنم.
👌مشاهده نمونههای درسآموز از تلاش و فداکاری کادرهای درمانی در رسیدگی به بیماران را نشاندهنده مسئولیتپذیری و تعهد انسانی آنان دانستند و افزودند: همچنین لازم میدانم از خانوادههای پزشکان، پرستاران و همه عوامل درمانی که با صبر و تحمل خود در کنار تلاش شبانهروزی عزیزانشان هستند، سپاسگزاری کنم.
👌 ایشان با دعا برای عافیت بیماران و همچنین طلب رحمت و مغفرت الهی برای درگذشتگان از این بیماری و صبر و آرامش برای بازماندگان آنها، چند توصیه خطاب به مردم بیان کردند.
👌امام خامنهای با تأکید بر رعایت توصیهها و دستورالعملهای مسئولان در خصوص پیشگیری و جلوگیری از آلودگی، افزودند: از این دستورها نباید تخطی شود، چرا که خداوند ما را موظف کرده است در قبال سلامت خود و دیگران احساس مسئولیت کنیم، بنابراین هر چه به سلامت جامعه و جلوگیری از شیوع این بیماری کمک کند، حسنه و هر چه به شیوع آن کمک کند، سیئه است.
۹۸/۱۲/۱۳
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حدیث_معنوی🌸 🔅امام صادق عليه السلام ـ در دعاى خود ـ : 🔺سرور من! من گرسنه سيرى ناپذير محبّت تو هستم
#حدیث_معنوی🌸
🔅امام على عليه السلام:
🔺حسود به زبان لاف دوستى مى زند و در عمل، مخفيانه دشمنى مى ورزد؛ بنابراين، او نام دوست را برخود دارد اما صفت دشمن را
#Masaf
@AHMADMASHLAB1995
سلام وعرض
خسته نباشید وتشکر ازمطالب آموزنده تون میخواستم یه مطلبی روبگم:🤔
بنده یه جوون ۲۰ساله هستم که وقتی مطالب کانالی رودرباره دوستی باشهداداشتم دنبال میکردم درباره دوستی باشهداصوتی گذاشته بودن وتوضیحی بنده حقیر عاصی خیلی گشتم تا داداش احمد(شهیداحمدمشلب)روپیدانمودم😍 وانس عجیبی باهاش گرفتم وبه اعتراف واقرار این بنده خطاکار داداش احمدم توخیلی جاها کمکم نموده😍 وچاره سازمشکلاتم من که باداداش احمد آشنا شده بودم باکمک خودایشون تونستم یکی از دوستان رو که عین داداشم میمونه روهم جذب داداش احمد کردم 🙏وتواین اواخر حدود ۱یا۲ماه یاشاید کمتر بیشتر دنبال کتابش بودیم وهرجاروکه میگشتیم پیدانمیشد تااینکه شب یلدا تونستم کتابشو تهیه کنم برای خودم وداداش عزیزم احسان جان نمیدونید چه شوق مضاعفی داشتیم اصلا هیچ چیزدرست پیش نمیرفت😔 ونمیتونستیم به دستش بیاریم تاینکه باکمک خودشهید وتوسل کتاب روتونستم تهیه کنم روزی که کتاب ازطریق پست رسید براچن دقیقه شوکه شدم😳 واصلا باورنمی کردم که گمشدمونو پیدانمودیم هم من وهم داداش خیلی خوشحال شدیم😍 البته کمک اصلی وشایان وقابل توجه رو داداش احمدنمود امیدوارم موفق وموید باشید خیلی متشکرم ماراهم دعانمایین..
✍حامد
🌷
آشنایی بنده ورفیق عزیزم باشهیداحمدمشلب
آنقدر بیخیال آمدن طبیب شدیم ؛
که " فراموشے"
به عمق لحظههایمان سرایت کرد!✨
و حالا ما ماندهایم و یک دنیا اضطرار ،
پشت درهایے بسته !🍃
#این_جمعه_هم_نیامدی....😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
دل ڪه #هوایی شود، #پرواز است ڪه آسمانیت می ڪند و اگر بال #خونیـن داشته باشی دیگر آسمــان، طعم #ڪربل
در پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
#شهید_احمد_مشلب🌸🌹
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
من تا قبل از اشنایی با شهید احمد مشلب زیاد ب حجابم اهمیت نمیدادم با اینکه خانوادم مذهبیه و ب حجاب و نماز اهمیت میدن مثلا یکم ازموهام بیرون بود یا ب نماز زیاد اهمیت نمیدادم ی روز ک اومدم روبیکا ی نفر پست راجب شهید احمد گذاشته بود همین ک عکسو دیدم اشک از چشمام جاری شد و بدون اینکه بفهمم واون لحظه احساس کردم دلم لرزید وعاشق شهید وشهادت شدم رفتم راجب شهید احمد تو گوگل سرچ کردم عکاشو گرفتم خودم باعکساشون کلیپ ساختم وتا اینک وارد کانال شما شدم و از لحظه ای ک عکسای این شهید بزرگواررو دیدم بدون اینکه بفهمم ناخود اگاه روسریمو کشیدم جلو واز اون لحظه ب بعد خیلی ب نمازوحجابم اهمیت میدم و خدارو شکر میکنم ک زندگیم با وجود این شهید تغییر کرد
°•بسم رب الشهدا•°
معرفی شهید : محمد ابراهیم همت
فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
نام پدر : علی اکبر
تاریخ تولد: 1334/1/12
محل تولد : شهرضا، اصفهان
تاریخ شهادت: 1362/12/17
محل شهادت: جزیره مجنون، عراق
نحوه شهادت : در جزاير مجنون بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسيد
محل دفن : شهرضا در کنار امامزاده شاهرضا
مزار یاد بود: در قطعه ۲۴ ردیف ۷۷ شماره ۵۲۴ بهشت زهرا و در کنار مصطفی چمران، عباس کریمی و رضا چراغی
وضعیت تاهل : متأهل داری 2 فرزند پسر بنام محمدمهدی، مصطفی
لقب: سردار خیبر، حاج همت، چشم مجنون
شغل : معلم و نظامی
خصوصیات اخلاقی :
#اخلاص(او انسانی بود که برای خدا کار می کرد و بالاترین اعمال را داشت) بنده شاکر، عشق به عبادت، عشق به شهادت و امام:، شجاعت،
یکی از دیگر خصوصیات او تواضع بود با این که فرمانده یک لشکر بسیار قدرتمند بود ولی با این حال هیچ گونه تکبر و غرور در او دیده نشد و رفتارش با نیروهای تحت فرماندهی بسیار متواضعانه بود و نیروهایش هم مثل خود او بندگان خوب خدا بودند
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
#شهید_دفاع_مقدس
#معرفی_شهید
#سالروزشهادت
#jihad
#martyr
@Ahmadmashlab1995