شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 #اربابم_حسین جان•••🦋 برای دلی که کربلا نرفته بخوانید دعا:💔 أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَ
حرام باد مرا زندگی بدون حسین
ز لحظهای که نشد خرج او پشیمانم
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⸀•🖤✨.˼ گلھاۍنیستاگراینهمھآوارھشدیم تازمانۍڪھنیایۍسروسامانۍنیست🙂💔 #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علی
•••💛•••
یڪ سلآم از منِ عاشق به شمآ
قلب من آرامِاینجا مھربانم، آقا...!
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 رخ گشا، جلوه نما، گوشه چشمی انداز این هوای دل غمدیده شیدای من است شعر از #امام_خمینی #شهید_جوا
💔
گفتم که
بوی زلفت
گمراهِ عالمم کرد؟؟
#شهید_جواد_محمدی
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنے از #شهید_احمد:
قلبت همانند گل است، پس با ستایش خداوند پیوندش بده🌷
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
✅ @AHMADMASHLAB1995
رفقابـھبقولحـٰاجقاسم:
تاشھیدنباشـے،شھیدنمیشـے💔(:
#شهیدانہزندگیکنیمدیگہ✌️🏽
✅ @AhmadMashlab1995
📲
کنایه سنگین مشاور وزیر بهداشت به ادعای مهرعلیزاده مبنی بر واکسیناسیون همه مردم در عرض سه ماه
#انتخابات1400📩
✅ @AHMADMASHLAB1995
ای کاش مشاورین مهندس اقتصاد آقای مهرعلیزاده بجای نوشتن کلمهی اعدام توی برگههاش، براش اعداد ۱ تا ۱۰ رو به ترتیب مینوشتن😂😂🤣
✅ @AHMADMASHLAB1995
°°°🌱°°°
جآنِدِلِایرآن ♥️
بخند...
کهلبخندتبرفدلمانراآبمیکند :)
#رهبرانہ💚
✅ @AHMADMASHLAB1995
#سخن_بزرگان✋🏻
خدابااونعظمتشمیگھ:
"أنَاجَلیٖسُ،مَنْ جٰالَسَنِیٖ"
منهمنشیناونکسیهستم
کہبامنبشینھ!
انگارخدادارھ،دنبالیهرفیقِنابمیگردھ؛
یارفیقَمنلارفیقلھ!
چقدرمنِحقیرروتحویلمیگیری؟!
#حاج_حسین_یکتا✨
✅ @AHMADMASHLAB1995
اعتراض نخبگان ایرانی در آمریکا و اروپا به مهرعلیزاده و همتی
جمعی از نخبگان ایرانی ساکن آمریکا و اروپا:
🔹تنزل سطح دغدغههای جامعه جوان علمی کشور به مسائلی همچون آب بازی، در شرایطی صورت میگیرد که دلیل عمده افزایش مهاجرت نخبگان را باید در عدم ثبات قوانین، عدم ثبات نرخ ارز، عدم شایسته سالاری و... جست و جو نمود.
🔹شگفت آن که مسببین وضع موجود، با اهانت به شعور مخاطب، سعی در دادن آدرس غلط به جامعه دارند.
🔹به دو نامزد مذکور که مدعی تحصیل در خارج از کشور بوده و در عین حال با بسیاری از مسائل نخبگان خارج از کشور بیگانهاند متذکر میشویم که طبق فرمایشات رهبری معظم انقلاب، ما نه تنها شاگردی کردن را ننگ نمیدانیم بلکه خود را به سلاح علم و دانش مجهز خواهیم نمود و پس از نیل به این هدف و کسب تجارب لازم به کشور بازخواهیم گشت.
🔹نخبگان و ملت فهیم ایران آزموده را نخواهند آزمود و در دام رفتارهای پوپولیستی و عوام فریبانه افراد فاقد برنامه گرفتار نخواهند شد.
tn.ai/2517793
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
⬆معـرفے شهیـد⬆ 💫شهیـد محمد محمودزاده خیارک💫 ✨جـزء شهـداے مدافعوطـن✨ 🌴ولادت⇦6تیر سـال1375🌿 🌴محـل ولا
⬆معـرفے شهیـد⬆
💫شهیـد هادی غلامیاعتبار💫
✨جـزء شهـداے مدافعوطـن✨
🌴ولادت⇦23خرداد سـال1372🌿
🌴محـل ولادت⇦رزن_خمدان🌿
🌴شهـادت⇦20مرداد سال1392🌿
🌴محـل شهـادت⇦نوسود_پاوه_کرمانشاه🌿
🌴نحـوه شهـادت⇦وی یکی از سربازان دلیر هنگ مرزبانی جمهوری اسلامی ایران بود که در درگیری با اشرار در هنگ مرزی پاوه و نوسود با یکی از فرماندهان خود بہ فیـض عظیـم شهـادت نائـل آمـد🥀🕊
نویسنــ✍🏻ــده:بانوےمحجبـه
کپےبـدوننـامنـویسنـدهحـرام🚫
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
رفتے ولے کجا که به دل جا گرفته اے دل جاے توستــ گرچہ دل از ما گرفته اے #شهید_احمد_مشلب🌻🌿 #هر_روز_ب
•••🌿💛•••
درجانمازحرارتِیادتقیامتےست...!
دستزطُنمیڪشمتاڪہوصالِمندهے💔
#شهید_احمد_مشلب💛🌿
#هر_روز_با_یک_عکس
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دوم2⃣ بایدبرای خانه، خرید می کردم مامان ب
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_سوم3⃣
به خودم جرات دادم و به طرفش رفتم وگفتم:
–ببخشید یه سوالی داشتم.
سرش را بالا آوردو بلند شد، یه قدم به طرفم امد و گفت:
–بله!
جزوهام را در آوردم و علامت ها را نشانش دادم و گفتم:
–اینارو شما کشیدید؟
نگاهی به جزوه انداخت و با تعجب گفت: –آخ ببخشید، آره فکر کنم.
من چرا روی جزوه شما علامت گذاشتم؟ اصلا حواسم نبود. معذرت میخوام. آخه من عادت دارم موقع مطالعه مدام یه مداد دستم می گیرم و مطالب رو خط و نشانه می زارم. صورتش کمی سرخ شدو سرش را پایین انداخت.
–اشتباهی فکر کردم جزوهی خودمه، بدین پاکش کنم براتون.
دستش را دراز کرد که جزوه را بگیرد، ولی من جزوه راعقب کشیدم و برای این که بیشتر از این خجالتش ندهم گفتم:
– نه اشکالی نداره، گفتم شاید اینا نمونه سوالی چیزیه که علامت گذاشتید. میخواستم از خودتون بپرسم.
سرش را بلند کرد و زل زد به جزوه.
–مهم که هستند، کلا من مطالب مهم رو خط می کشم،تا بیشتر بخونم.
لبخند پیروز مندانه ایی زدم وبا اجازه ایی گفتم و برگشتم، از پشت سرم صدای نفسش را شنیدم که خیلی محکم بیرون داد، معلوم بود کلافه شده است.
من هم خوشحال از این که توانسته بودم حالش را کمی بگیرم به طرف صندلیام راه افتادم.
جوری برخورد می کند من که با دخترها راحت حرف می زنم، حرف زدن با اوسختم می شود. ردیف یکی مانده به آخر نشسته بود، کیفم را برداشتم و رفتم صندلی آخرکه درست پشت سرش بود نشستم. کمی پرویی بود. من آدم پرویی نبودم ولی دلم می خواست بیشتر رفتارش را زیر نظر داشته باشم.
نمی دانم چرا رفتارهایش برایم عجیب وجالب بود. آنقدر حجب و حیا داشت که آدم باورش نمی شد. فکر می کردم نسل این جور دخترا منقرض شده است.
وقتی از کنارش رد شدم تاردیف پشتش بنشینم باتعجب نگاهم کرد و من دقیقا صندلی پشت سرش نشستم. سرش را زیر گوش دوستش بردکه اوهم یک دختر محجبه ولی مانتویی بود، چیزی گفت، بعد چند ثانیه بلند شدندو جاهایشان را با هم عوض کردند.
چشمهایم رابه جزوهام دوختم. یعنی من حواسم نیست، با امدن سارا و بقیه بچه ها سرم را بلند کردم.
سعید داد زد:
–آرش چرا اونجارفتی؟
با دست اشاره کردم همانجا بنشیند.
ولی مگر اینها ول کن هستند.
سارا و بهار امدند و بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدند:
– چرا امدی اینجا؟
با صدای بلندتر جوری که راحیل هم بشنود گفتم:
–نزدیک امتحاناس امدم اینجا حواسم بیشتر سر کلاس باشه، اونجا که شما نمی ذارید.
سعیدبا خنده گفت:
–آخی، نه که توخودت اصلا حرف نمی زنی.
گفتم:
– ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس.
سارا نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت:
–آهان، فکر خوبیه.
بعد رو کرد به راحیل و گفت:
–راحیل می خوام بیام پیش تو بشینم.
راحیل با تعجب نگاهش کردو گفت:
–خدا عاقبت مارو بخیر کنه،یه صندلی بیار، بعد بیا بشین.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_سوم3⃣ به خودم جرات دادم و به طرفش رفتم وگ
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_چهارم4⃣
سارا صندلی آورد و کنار دوست مشترکشان گذاشت و گفت:
–سوگندجان تو میای اینجا بشینی و من برم جای تو؟
و به صندلی خالی اشاره کرد.
آن دختر که حالا فهمیدم اسمش سوگنداست. گفت:
–حالا چه فرقی داره بشین دیگه.
–بیا دیگه، جون من.
سوگند یه ای بابایی گفت و بلند شدو جایش را به ساراداد.
سارا تا نشست سرش را کرد زیر گوش راحیل وخیلی آرام شروع به حرف زدن کرد.
گاهی خودش بلند بلند می خندید، ولی راحیل آرام می خندید و خودش را کنترل می کردو هی به سارا با اشاره می گفت که آرام تر.
خیلی دلم می خواست بدانم چه میگویند ولی خیلی آرام حرف می زدند، بخصوص راحیل، صدایش از ته چاه درمی آمد.
باامدن استاد همه حواسشان پیشش رفت.
او تمام مدت حواسش به استاد بودومن حواسم به او.
برایم سوال شد، اوکه اینقدرحواسش هست سر کلاس، پس جزوه برای چه می خواست؟
بعد از کلاس، بلند شدم که بیرون بروم. اوهم بلند شد تابا دوست هایش برود. ایستادم تا اول آنهابروند، همین که خواست از جلویم رد بشود، پایین چادرش به پایه ی صندلی جلویی من، گیرکرد. چند بار آرام کشید که آزادش کنه ولی نشد، فوری گفتم:
–صبرکنید یه وقت پاره می شه، سریع خم شدم ببینم کجا گیر کرده است. دیدم یک میخ از پایه بیرون زده وچادرش به نوک میخ گیر کرده، چادرش را آزاد کردم و گفتم:
–به میخ صندلی گیر کرده بود.
سرم را بالا آوردم که عکس العملش را ببینم، از خجالت سرخ شده بود.
بادست پاچگی گفت:
–ممنونم،لطف کردید، و خیلی زود رفت.
کنارمحوطه ی سر سبز دانشگاه با بچه ها قدم می زدیم که دیدم سارا و راحیل و سوگند به طرف محوطه می آیند.
با سر به بهارکه کمی آن طرف ترایستاده بود اشاره کردم و گفتم:
–ازشون بپرس ببین میان بریم کافی شاپ.
سعید نگاهی متعجبش رابه من دوخت و گفت:
–آرش اون دوتا گروه خونیشون به ما نمیخوره ها، و اشاره کرد به راحیل و سوگند.
اهمیتی به حرفش ندادم.
نزدیک که شدندبهار پرسید:
–بچه ها میایین بریم کافی شاپ؟
سارا برگشت و با راحیل و سوگند پچ و پچی کرد و از هم جدا شدند سارا پیش ماآمد و گفت:
–من میام.
نمیدانم چرا ولی خیلی دلم می خواست راحیل هم بیایدولی او رفت.
به سارا گفتم:
–چرا نیومدند؟
–چه میدونم رفتن دیگه.
سعید گفت:
–سارا این دوستهات اصلا اجتماعی نیستن ها.
سارا اخمی کردو گفت:
–لابد الان می آمدند با تو چاق سلامتی می کردند خیلی اجتماعی بودند، نه؟
ــ نه، ولی کلا خودشون روخیلی می گیرن بابا.
ــ اصلا اینطور نیست. اتفاقا خیلی مهربون و شوخ طبع و اجتماعین، فقط یه خط قرمزایی واسه خودشون دارند دیگه.
حرفای سارا من را به فکر برد. به این فکر می کردم که این خط قرمزاچقد آزار دهنده است. او حتی به همکلاسی های پسرش سلام هم نمی کند، سلام چیه حتی نگاه هم نمی کند، چطور می تواند؟
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
چرخ ها را زدہ ام آمدہ ام خانہ تو
خودمانیم
ڪسے جز تو نفهمید مرا💔...
#شب_جمعہ✨
#شَـبزيـآرَتےاَربـآبجـآن💔
#التماس_دعا🌱
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
حرام باد مرا زندگی بدون حسین ز لحظهای که نشد خرج او پشیمانم #السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔 #
💔
چگونه در سخن آید حدیث رویِ نکویت
که حَدّ حُسنِ تو برتر بُوَد زِ درکِ معانی..
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 💔
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @AHMADMASHLAB1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•••💛••• یڪ سلآم از منِ عاشق به شمآ قلب من آرامِاینجا مھربانم، آقا...! #یاایهاالعزیز🥀✨ #السلام_علی
•••💛•••
یڪ سلآم از منِ عاشق به شمآ
قلب من آرامِاینجا مھربانم، آقا...!
#یاایهاالعزیز🥀✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنہ از جانب ما نیست اگر مجنونیم،
گوشہ چشم #طُ
نگذاشت کہ عاقل باشیم...💜✨
#سیدعلےصیدےطهرانے
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌸🌻
#رفیقانہ💫
#صبحتـون_شہـدایے♥️🌿
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 گفتم که بوی زلفت گمراهِ عالمم کرد؟؟ #شهید_جواد_محمدی 🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
💔
بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق
چیزیکه پیش دوست نداریم، آبروست
#شهید_جواد_محمدی
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞