امان از بی غیرتی.mp3
1.97M
♦️امان از بی غیرتی
♦️امان از بی حیایی
👌 #بسیار_مهم_و_شنیدنی
🎤 خطیب استاد
#دانشمند
✅ #پیشنهاد_ویژه_دانلود👆
♻️ #نشر_دهید ♻️
@Akharinkhorshid
ماجرای قاسم مُوتَمَن.mp3
4.77M
📖حکایت قاسم موتمن
👌 زیبا و شنیدنی👆
🎤 خطیب استاد #دانشمند
♻️ #نشر_دهید ♻️
✅ #پیشنهاد_دانلود
@Akharinkhorshid
Panahian-Clip-BezarKoohHaletRaJaBiyare-64k.mp3
2.15M
🎵بذار کوه حالت رو جا بیاره!
➕راهکار امیرالمؤمنین(ع) برای رفع خستگی روح
🎤 خطیب استاد #پناهیان
👌 #پیشنهاد_دانلود👆
و
♻️ #نشر_دهید ♻️
@Akharinkhorshid
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
امام زمـــــــــــانم
🍃🌸اَمَنْ یُجیبْ...بخوان برایم
حالِ دلم اضطراری است!
🌸🍃در این دنیای شلوغ و هزار رنگ
دل خوشم به بودنت..داشتنت..
🍃🌸کاش می دانستم
این ندیدنٺ کی به پایان می رسد؟
🌸اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
✨صبحت بخیر مولای غریبم
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Akharinkhorshid
🔹 از ملیکا باز هم خبری نبود و تماسی با هم نداشتند و همین موضوع التهاب درونی او را بیشتر میکرد. گرچه سعی میکرد آرام باشد و روی کار متمرکز شود اما با کوچکترین مسئلهای ذهنش به سمت او میرفت و در قلبش شعف و شادمانی وصفنشدنی احساس میکرد.
🔸 ساعت از ۱۰ گذشته بود و ادموند تقریباً همهکارهای روزانهاش را انجام داده و خودش را با کتابی سرگرم کرده بود اما فکرش جای دیگری سیر و سیاحت می کرد. آرتور دستی بر شانه ادموند گذاشت و فنجان قهوه را جلوی صورتش گرفت و با لبخند به او نگاه کرد.
- چرا منو اینطوری نگاه میکنی؟ منظورت از این لبخند مرموز چیه آرتور؟
- اینکه خودت نمیدونی عاشقی ولی خب تفاوتی در اصل قضیه نداره!
- چی؟! حالت خوبه؟ باز برای اینکه حوصلهات سر نره دنبال دست انداختن احساسات من هستی؟
- آره حالم خوبه، این بار باهات شوخی نمی کنم، بلکه به حرفم مطمئنم جناب پارکر کوچک.
- خب؟!
- خب نداره، همینکه بهت گفتم، تو عاشق شدی بچه جان! خودت نمیفهمی یا شایدم غرورت اجازه نمیده باور کنی ولی هستی.
- بیا با هم معادله چند مجهولی رو حل کنیم! اول باید چیزی یا کسی برای عاشق شدن وجود داشته باشه، بعد من اعتراف کنم که عاشق شدم یا نه.
#رمان_مهدوی ۱۸
@Akharinkhorshid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ شباهت عجیب قوم بنی اسرائیل و مردم #آخرالزمان!
🎤 خطیب استاد
#رائفی_پور
👌 #پیشنهاد_ویژه
👆 فوروارد یادتون نره 🙏🌹
✅ @Akharinkhorshid
جدال ممنوع.mp3
9.12M
#فایل_صوتی 🎧
#استاد_محمد_شجاعی
❌دیدین،اصلاً نمیشه به بعضیا گفت؛
بالای چشمت ابروست؟
میشن یه گلوله آتیـ🔥ـش،وقیامتی بپـامیشه!
این آتشهای درونی رو زودتر خاموش کنیم!
خودمون اولین قربانیانِ این آتشیم!
🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞
روزی کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد..!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟
کلاغ حیله گرانه گفت: البتّه که می تونی..!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد
ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد.کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی ...
باید این بالا بالا ها بنشینی .. !
+ این حکایت همچنان باقیست...
@Akharinkhorshid
MyTone -عالي آمادگي براي مرگ 1.mp3
1.94M
🖱دل نبستن به دنیا و بے تعلق جان دادن🖱
🔹چند حکایت بسیار عجیب🔹
🎤 خطیب استاد
#عالی
⬇️ #پیشنهاد_دانلود
و #نشر ♻️
@Akharinkhorshid
⭕️ در قسمت ۱۱ چه گذشت؟
🔸 از آن جایی که عاشق را نمیتوان به رعایت جوانب احتیاط مجاب کرد و رفتارش هدایت شده از سرچشمه احساسی در حال جوشش است مانند آتشفشان فعال شدهای که هر لحظه ممکن است منفجر شود و هرگز نمیتوان جوش و خروش آن را با هیچ یک از کارهای پیشگیرانه مانع شد، عاشق هم با الگوبرداری از چنین رفتارهای غیرمحتاطانهای برای آرام کردن آشفتگیهای ذهنش و دلشوره های وجودش دائم در پی راهی است که به معشوق نزدیکتر شود و در کنار او باشد.
🔹 ادموند هم با اینکه قول داده بود در محیط دانشگاه و کار از ملاقاتهای پی در پی و گفتگو درباره پروژهای که قراراست انجام دهند، دوری و اجتناب کند ولی دلش آرام و قرار نداشت و دلیل آن را خودش هم نمیدانست. از غیبت آرتور استفاده و بهانهای برای خود پیدا کرد و به سمت دانشکده ویلکینز راهی شد. تا آنجا را با گامهای بلند و سریع پیمود اما وقتی به درب دانشکده رسید از کارش پشیمان شد، گویی عقلش تازه فرمان قلبش را در دست گرفته و به او نهیب میزد که نباید اینجا میآمدی.
🔺 بین عقل و احساسش جنگ سختی در گرفته بود که با شنیدن صدای آشنایی ایستاد. ملیکا پشت سرش بود، با دست پاچگی لبخندی زد و در دل خود را سرزنش میکرد که چرا چنین بی احتیاطی انجام داده است.
- انتظار نداشتم شما رو اینجا ببینم جناب پارکر!
- بله میدونم نباید میومدم اما دیدم چند روز گذشت و از شما خبری نشد برای همین...
#رمان_مهدوی ۱۹
@Akharinkhorshid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #شکاکیت
🔥 شکاکیت و عادت به گمانِ بد؛
آتَشی بر دامانِ اعتبار و آبرویِ شماست!
@unity_story
@Akharinkhorshid
🔹 ویلیام فرد ناآگاهی نبود، همیشه اخبار سراسر دنیا را از شبکههای مختلف تصویری یا از طریق اینترنت رصد میکرد و اجازه نمیداد که یک رسانه یا فقط آنهایی که بازیچه دست غرب و دولتهای دستنشانده علیه مردم دنیا هستند، بر ذهنش تسلط یابند؛ بنابراین بهخوبی درک میکرد که پرونده ویک فیلد یعنی چه و پسرش در این پرونده دنبال چه چیزی است؛ اما سعی کرد خونسردیاش را حفظ کند و حداقل جلوی همسرش رفتار عجولانهای از خود نشان ندهد.
🔸 ادموند بعد از اینکه وسایل پدر و مادرش را جابجا کرد، سریع برگشت و اتاق را مرتب و کاغذهایی را که بر روی آنها مشغول مطالعه بود، جمع کرد. پدر نگاه غضبناکی به ادموند انداخت ولی او ترجیح داد به روی خود نیاورد که پدرش در مورد کاری که دارد انجام میدهد چه حدسهایی زده است! بعد از شام مادرش خیلی زود به خواب رفت، ویلیام و ادموند تنها شدند. پدر خیلی با خودش جنگید که به پسرش چیزی نگوید اما درنهایت دلش طاقت نیاورد و به او گفت: ادموند چرا این کار را میکنی؟ چرا دوست داری همیشه دنبال کارهای خطرناک و دردسرساز بری؟ چرا رفتی دنبال پرونده این پسره، عادل شارما؟
- پدر جان، خطرناک چیه؟! چرا فکر میکنید من دنبال دردسر هستم؟ برعکس من دنبال حقیقت میگردم و تا پیداش نکنم نمیتونم آروم بشینم.
- اما پسر چرا متوجه نیستی؟! این پرونده تا همینجا هم کلی سر و صدا به پا کرده! الآن هم که دنبال مختومه کردن و بدنامی اون پسر بیچاره هستند! تو چرا خودت رو وارد ماجرایی کردی که انتهاش معلومه.
#رمان_مهدوی ۲۰
@Akharinkhorshid
4_5877677493493695749.mp3
4.02M
🔊 #صوت_مهدوی
❤️ #دلنوشته_صوتی_مهدوی
📝 " خورشید پنهان "
📌 بسیار #ویژه و زیبا
👥گویندگان: آقایان ساعتی و بهمنی. خانم ها هادی و چک
@Akharinkhorshid
🍃آنڪه از شرم گُنه، باید ڪند غیبت منم
تو چـرا جُورِ گنه ڪاران عالـم میڪشـے
اللّهم عجل لولیک الفرج ..
#سلام_امام_مهربانم🌸🍃
@Akharinkhorshid
4_5962965549603357180.mp3
6.4M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست
📝 اطاعت محض از امام زمان
👤 استاد #رائفی_پور
👌 #پیشنهاد_دانلود👆
@Akharinkhorshid
4_5891076223794160289.mp3
5.28M
🏳| مناسبتۍ: #میلاد_حضرت_زینب_کبری(س)
🎬| شباے بےسامانے سر شد دوبارھ
لباموݩ لبریزِ ڪوثر شد دوبارھ...
مداح:[ #رضا_نریمانی ]
۞«پیشنهاد ویژه دانلود»۞
@Akharinkhorshid
زینب منشور پنج تن آل عباست.mp3
1.68M
❣ زینب کبری(س) منشور پنج تن آل عباست ❣
👌 #پیشنهاد_دانلود👆
🎤 خطیب استاد
#دانشمند
♻️ #نشر_دهید ♻️
@Akharinkhorshid
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
❣امروز آیه ای دیگر نازل شد. آخرین آیه از سوره صبر. آمد و بر قلب عالم نشست.
امروز زینب قدم به چشم جهان گذاشت.
آمد تا امتداد زهرا باشد، طلوع دوباره خدیجه. آمد تا کوه شکیبایی باشد در دشت بلا...
و عالم دید زینب را که چگونه با اذان حسین حق را اقامه کرد.
با تکبریش احرام بست
و چگونه قیام حسین، متصل به رکوع صبر زینب گشت.
💞ای زینب زهرا و علی!
💞ای آیه صبر جمیل!
💞ای دختر بهترین آفریدگان خدا!
✋ سلام بر تو! 🌹🌹🌹
@Akharinkhorshid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
🎤 خطیب #استاد_پناهیان
♨️ گاهی حسادت، مولّدِ شکاکیت است.
❓ چه کنیم با این حسادت ؟
♻️ #نشر_دهید ♻️
@Akharinkhorshid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خودمان را از این نعمت بزرگ محروم نکنیم!
👈🏻توضیحات و سفارش علیرضا پناهیان در مورد پویش مردمی شناسایی و کمک به فقرائی که #نان_شب ندارند.
@Panahian_ir
@Akharinkhorshid
🔸 #روحانی #خلع_لباس شده را بشناسید؛
🔹 سید حسن آقامیری کیست؟/ از چرندیات خواندن آیات قرآن درباره عذاب در جهنم تا تحریف ماجرای اسارت خاندان اهل بیت (ع)
👇 👇 👇 👇
https://www.yjc.ir/00SVbO
🆔 @Akharinkhorshid
⭕️ در قسمت ۱۲ چه گذشت؟
🔹 ویلیام باحالت دلسوزانهای و لبریز از محبت خالصانه یک پدر نسبت به فرزندش دستش را روی صورت پسرش گذاشت و به او نگاه کرد، ادموند هم دستش را روی دست مهربان پدر گذاشت و گفت: پدر عزیزم، من میدونم که شما و مادر بخصوص با وجود اون بیماری مزمن خیلی رنج کشیدید تا من بزرگ شدم و به سرانجام رسیدم و میدونم که الآن هم خیلی نگران آینده من هستید اما به من اعتماد کنید. خواهش میکنم، من حتی اگر قراره زندگی کوتاهی داشته باشم ترجیح میدم در پی حق و حقیقت باشم تا اینکه سالها زندگی کنم اما مانند یک مجسمه بیخاصیت عمرم رو در راه لذتهای مادی به پایان برسونم و بعد از مردنم هیچ اسمی ازم باقی نمونه، مگر بهواسطه نام نیک پدربزرگ و اجدادم! پس خودم چی؟!
- ادموند خواهش میکنم بیشتر از این با این حرفهات قلبم رو آزرده نکن.
- چشم پدر جان ولی خواهش میکنم شما هم به انتخاب من احترام بذارید و اعتماد کنید.
🔸 صحبتهای پدر و پسرش تا نیمههای شب طول کشید و بعد از آن هر دو به رختخواب رفتند، بخصوص ادموند که فردا باید سر وقت در محل کارش حاضر میشد.
🔺 ویلیام و ماری به لندن آمدند تا آزمایشهای دورهای و معاینات پزشکی منظم ماری را انجام دهند و همچنین اوضاع و احوال ادموند را بعدازآن اتفاقات پیشآمده پیگیری کنند؛ اما اکنون دلشورههای پدر بیشتر شده و میدانست که ادموند بهزودی دست به کار خطرناکی خواهد زد.
#رمان_مهدوی ۲۱
@Akharinkhorshid