هدایت شده از ذاکرین
#داستان_ترسناک_عجیب
شبی پدری همراه دخترش در جاده ای کم تردد در بیرون شهر رانندگی میکرد ناگهان کنترل ماشین از دست پدر خارج شد شی پرنده ای باعث ترکیدن لاستیک ماشین شده بود و ماشین به دیوارسنگی برخورد کرد پدر به دختر گفت باید برای تهیه لاستیک به شهر برگردم تو داخل ماشین بشین و منتظر باش یک ساعت از رفتن پدر نگذشته بود که مردی با چهره ای ترسناک که ساطور بلندی در دست داشت به دختر نزدیک شد...
ادامه داستان در لینک زیر👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2043543625C7ff6285d8c