eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆📽 تو اگر بوی زباله ندی، مگس‌ها دنبالت نمی‌کنند عاااااالی👌 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️آیا شاهد انحراف خزنده در سبک مجالس مذهبی هستیم یا صرفا یک تغییر بدون ایراد رخ داده؟ آیا این روند از اتاق فکر واحدی برای اهداف خاص مدیریت میشود؟ آیا ضربه ای که از برخی مجریان صدا و سیما خوردیم قرار است در مورد بعضی مداحان جدید هم تکرار شود؟! منتظر نظرات کارشناسان در این زمینه هستیم. (ویدئویی قابل تأمل از سعیدیسم) 🎋〰☘ @Alachiigh
🚨❌تصویری از خشونت پلیس ایران😳 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⚠️هشدار جدی مرحوم علامه مصباح یزدی(رحمةالله علیه) : دست های بسیار مرموز و قوی و با تجربه‌ای در کار است که اهداف انقلاب ، راهبردها و راهکارهای انقلاب را تخریب کنند! تک تیرانداز انقلاب 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۷۴ خدای دو زاری به ساعتم نگاه کردم ... و بلند شدم ... - کجا؟ ... ت
قسمت الهام نیامد؟! انتخاب واحد ترم جدید ... و سعید، بالاخره نشست پای درس... در گیر و دار مسائل هر روز ... تلفن زنگ زد ... با یه خبر خوش از طرف مامان ... - مهران ... دنبال یه مدرسه برای الهام باش ... این بار که برگردم با الهام میام ... از خوشحالی بال در آوردم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود... مادر، اسکن آخرین کارنامه اش رو به ایمیل دایی محسن فرستاد ... نمراتش افتضاح شده بود ... شهریور ماه و ثبت نام با چنین نمرات و معدلی؟! ... کدوم مدرسه خوبی حاضر به ثبت نام می شد؟ ... به هر کسی که می شناختم رو زدم ... بعد از هزار جا رو انداختن ... بالاخره یه مدرسه حاضر به ثبت نام شد ... زنگ زدم که این خبر خوش رو به مامان بدم ... اما خبر دایی بهتر بود ... - الان الهام هم اینجاست ... هر بار که تلفنی باهاش حرف می زدم ... خیلی پای تلفن گریه کرد ... مدام التماس می کرد ... - بیاید، من رو با خودتون ببرید ... من می خوام پیش شما باشم ... مادرم پای تلفن می سوخت ... و من هر بار می پریدم وسط و تلفن رو می گرفتم ... اونقدر مسخره بازی در می آوردم تا می خندید ... هر چند، دردی رو دوا نمی کرد ... نه از الهام، نه از مادرم ... نه از من ... حالا بیش از یک سال بود که هیچ تماسی از الهام نداشتیم... و من حتی صداش رو نشنیده بودم ... دل توی دلم نبود ... علی الخصوص وقتی دایی اون جمله رو گفت ... صدام، انرژی گرفت ... - جدی؟ ... می تونم باهاش صحبت کنم؟ ... دایی رفت صداش کنه ... اما دوباره کسی که گوشی رو برداشت، خودش بود ... - مادرت و الهام ... فردا دارن با پرواز میان مشهد ... ساعت 4 بعد از ظهر فرودگاه باش ... جا خوردم ... ولی چیزی نگفتم ... تلفن رو که قطع کردم ... تمام مدت ذهنم پیش الهام بود ... چرا الهام نیومد پای تلفن؟! دسته گل از نیم ساعت قبل فرودگاه بودم ... پرواز هم با تاخیر به زمین نشست ... روی صندلی بند نبودم دلم برای اون صدای شاد و چهره خندانش تنگ شده بود ... انرژی و شیطنت های کودکانه اش ... هر چند، خیلی گذشته بود و حتما کلی بزرگ تر شده بود توی سالن بالا و پایین می رفتم ... با یه دسته گل و تسبیح به دست ... برای اولین بار ... تازه اونجا بود که فهمیدم ... چقدر سخته منتظر کسی باشی که این همه وقت ... حتی برای شنیدن صداش هم دلتنگ بودی پرواز نشست و مسافرها با ساک می اومدن ... از دور، چشمم بین شون می دوید تا به الهام افتاد ... همراه مادر، داشت می اومد ... قد کشیده بود ... نه چندان اما به نظرم بزرگ تر از اون دختر بچه ریزه میزه ی سیزده، چهارده ساله قبل می اومد ... شاید تا نزدیک قفسه سینه من می رسید مادر، من رو دید و پهنای صورتم لبخند بود ... لبخندی که در مواجهه با چشم های سرد الهام ... یخ کرد ... آروم به من و گل های توی دستم نگاه کرد ... الهامی که عاشق گل بود ... برای استقبال، کلی نقشه کشیده بودم ... کلی طرح و برنامه برای ورود دوباره خواهر کوچیکم ... اما اون لحظه نمی دونستم ... دست بدم؟ ... روبوسی کنم؟ ... بغلش کنم؟ ... یا فقط در همون حد سلام اول و پاسخ سردش ... کفایت می کرد؟ ... کمی خم شدم و گل رو گرفتم سمتش ... - الهام خانم ، داداش ... خوش اومدی ... چند لحظه بهم نگاه کرد ... خیلی عادی دستش رو جلو آورد و دسته گل رو از دستم گرفت ... سرم رو بالا آوردم ... و نگاه غرق تعجب و سوالم به مادر دوخته شد ... حالا که اون اشتیاق و هیجان دیدار الهام، سرد شده بود ... تازه متوجه چهره آشفته و به ظاهر آرام مادرم شدم ... نگاه عمیقی بهم کرد و با حرکت سر بهم فهموند ... - دیگه جلوتر از این نرو تا همین حد کافیه ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
⚜برای اینکه حالت خوب باشه روز را با داشته هات شروع کن ....و به نداشته هات بگو : به زودی می بینمتون✨👌 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید سید جمال قریشی 🌹 به یاد شهیدی که حضرت آقا با شال سیادتش نماز خواند و آن را به عنوان تبرک نگه داشت ... این سید نورانی مداح باصفای اهل بیت در تیرماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک به فیض شهادت رسید و غیراز خودش سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند...! ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🎉🎈🎊🎈🎉💐 صلی الله علیک یا موسی بن جعفر علیه السلام ♥️🤚 ♥️سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی 💐🙏میلاد هفتمین فخر عالم امکان باب‌الحوائج، موسی بن جعفر (ع) بر شما همراهان عزیز مبارک باد🙏💐 🎋〰☘ @Alachiigh
🔰پررویی نجومی ایرلاین‌ها در حالیکه در سایت‌های داخلی فروش بلیت هواپیما تقریبا تا یک ماه آینده هیچ بلیتی وجود ندارد که بلیت پروازهای داخلی با قیمت دلاری توسط سایت‌های عربی فروخته می‌شود. برای مثال بلیت پرواز تهران‌ـ مشهد هواپیمایی تابان با قیمت حدود 55 دلار (حدود 2 میلیون و 750 هزار تومان) فروخته می‌شود. نرخ مصوب این پرواز یک میلیون و 314 هزار و 800 تومان است. 🔰دیوانه علیه دیوانه ترامپ رئیس‌جمهوری سابق آمریکا گفت: «آیا کسی جدا باور می‌کند کوکائینی که در کاخ سفید یافت شده برای شخص دیگری به جز جو و هانتر بایدن باشد؟! رسانه‌هایی که اخبار جعلی منتشر می‌کنند به زودی خواهند گفت: این مقدار بسیار کم بوده و یا اینکه اصلا چنین چیزی کوکائین نبوده و دارویی شبیه به آسپرین بوده است و بدین ترتیب این داستان محو خواهد شد!» 🔰کنکور‌ی‌ها آب رفتند سال 1400 از بین یک میلیون و 369 هزار و 416 داوطلب ثبت‌نامی، یک میلیون و 184 هزار و 130 داوطلب به جلسه آزمون رفتند یعنی 13 درصد آنها در سر جلسه امتحان حاضر نشدند. کنکور سال 1402 نسبت به سال 1401، با کاهش 24 درصدی و به عبارت دیگر با کاهش 369 هزار و 786 نفری داوطلبان همراه بوده است. 🔰70 هزار زمین برای جوانی جمعیت وزیر راه و شهرسازی گفت: «تا امروز بیش از 15 هزار و 500 قطعه زمین تقدیم هموطنان عزیز در سراسر کشور شده است. تا پایان سال 70 هزار قطعه زمین تقدیم مردم عزیز کشورمان خواهیم کرد. هر قطعه زمین در طرح جوانی جمعیت 200 میلیون تومان برای دولت هزینه زیربنایی دارد.» 🔰مایع آدم‌کش گزارش سازمان جهانی بهداشت در سال 2018 نشان می‌دهد 5/13 درصد از مرگ‌ومیرهای افراد بین 20 تا 39 سال به دلیل مصرف مشروبات الکلی است، این آمار در ایالات متحده حیرت‌انگیز است. کشورهای اسلامی از جمله ایران در این آمار جزو بهترین کشورها معرفی شده‌اند. 🔰متخصص صهیونیست‌شناسی روزنامه صهیونیستی یدیعوت آحارانوت در مطلبی پیرامون حزب‌الله لبنان نوشت: «سیدحسن نصرالله» در تشخیص نقاط ضعف رژیم صهیونیستی متخصص است و حزب‌الله برای هر جنگی آماده است.» 🔰آچمز جدید براندازان گاردین نوشت: «انگلیس از اضافه‌ کردن نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فهرست سازمان‌های تروریستی خودداری کرده است و تصمیم گرفته به ‌جای آن، سیاست تحریم‌ها را دنبال کند.» 🔰قاچاقچی‌ها در تور ندسا نیروی دریایی سپاه یک شناور حامل یک میلیون لیتر سوخت قاچاق را در خلیج‌فارس توقیف کرد. این شناور 12 خدمه داشته است. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣 🍃🌹مسابقه داریم چه مسابقه ای😍😍 نمیخواد هزینه کنی و کتاب بخری🤔 ✨کافیه کتابچه مجازی «من به اعتراض دارم» را بخونی و در سامانه پرس لاین آزمون بدی💯😊❤️ 🌱لینک کتابچه مجازی (منبع آزمون): 👇👇 https://eitaa.com/roshangari_samen/16877 🔔فعال شدن آزمون : از ساعت ۶:٠٠🕕 صبح روز ۲۱ تیرماه الی ۲۴:٠٠ روز ۲۲ تیرماه 🕛 🌿🌺هدایا: 🎁۱٠ هدیه نقدی به مبلغ ۱۵۰ هزار تومان 🎁۱۵ هدیه نقدی به مبلغ ۱۰۰ هزار تومان لینک ورود به آزمون 👇👇 https://survey.porsline.ir/s/rfWvMpIo 🎋〰☘ @Alachiigh
1_4439782516.pdf
7.99M
🍃🌹🍃 منبع آزمونِ گوهـــر عـــفاف 💢 کتاب من به حجاب، معترضم⁉️ 🌱 این کتابِ Pdf با لحن و قالبی جذّاب و امروزی و نوجوان‌پسند، به سوالاتِ این روزهایِ دانش‌آموزانِ معترض به جواب داد. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بسته ایران جوان 😍⭕️ آمار باروری در کشور پس از ۳۰ سال افزایش یافت 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۷۵ الهام نیامد؟! انتخاب واحد ترم جدید ... و سعید، بالاخره نشست پ
قسمت آدم برفی اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه گیر شده بود... با کسی حرف نمی زد ... این حالتش به حدی شدید بود که حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه ... الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... اینطوری نمی شد ... هر طور شده باید این وضع رو تغییر می دادم ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود ... نه خودم، مشاور مطمئن و خوبی رو می شناختم ... دیگه مغزم کار نمی کرد ... - خدایا به دادم برس ... انگار مغزم از کار افتاده ... هیچ ایده و راهکاری ندارم ... بعد از نماز صبح، خوابیدم ... دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، راس شیش و نیم از جا بلند شدم ... از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد ... حیاط و شاخ و برگ های درخت گردو ... از برف، سفید شده بود ... اولین برف اون سال ... یهو ایده ای توی سرم جرقه زد ... سریع از اتاق اومدم بیرون ... مادر داشت برای الهام، صبحانه حاضر می کرد ... - هنوز خوابه؟ ... - هر چی صداش می کنم بیدار نمیشه ... رفتم سمت اتاق ... دو تا ضربه به در زدم ... جوابی نداد ... رفتم تو ... پتو رو کشیده بود روی سرش ... با عصبانیت صداش رو بلند کرد ... - من نمی خوام برم مدرسه ... با هیجان رفتم سمتش ... و پتو رو از روی سرش کنار زدم ... - کی گفت بری مدرسه؟ ... پاشو بریم توی حیاط آدم برفی درست کنیم ... زل زد توی چشم هام و دوباره پتو رو کشید روی سرش ... - برو بیرون حوصله ات رو ندارم ... اما من، اهل بیخیال شدن نبودم ... محکم گرفتمش و با خنده گفتم ... - پا میشی یا با همین پتو ... گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برف ها ... پتو رو محکم کشید توی سرش و دور خودش سفت کرد ... - گفتم برو بیرون ... نری بیرون جیغ می کشم ... این جمله مثل جملات قبلیش محکم نبود ... شاید فکر کرد شوخی می کنم و جدی نیست ... لبخند شیطنت آمیزی صورتم رو پر کرد ... - الهی به امید تو ... همون طور که الهام خودش رو لای پتو پیچونده بود ... منم، گوله شده با پتو بلندش کردم ... اعلان جنگ صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد ... منم بلند و با خنده گفتم . - امروز به علت بارش برف، مدارس در همه سطوح تعطیل می باشد ... از مادرهای گرامی تقاضا می شود ... درب منزل به حیاط را باز نمایند ... اونم سریع ... تا بچه از دستم نیوفتاده یه چند لحظه بهم نگاه کرد و در رو باز کرد سوز برف که به الهام خورد ... تازه جدی باور کرد می خوام چه بلایی سرش بیارم ... سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد - من رو نزاری زمین نندازی تو برف ها حالتش عوض شده بود ... یه حسی بهم می گفت عقب نشینی نکن ... آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن ... منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف ها ... جیغ می زد و بالا و پایین می پرید خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش ... خورد توی سرش ... با عصبانیت داد زد ... - مهران و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه ای بگه ... گوله بعدی رفت سمتش سومی رو در حالی که همچنان جیغ می کشید ... جاخالی داد . سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد ... - دیوونه ها ... نمی گید مردم سر صبحی خوابن گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید ... هر چند، حیف ... خورد توی پنجره - مردم ... پاشو بیا بیرون برف بازی ... مغزت پوسید پای کتاب . الهام تا دید هواسم به سعید پرته ... دوید سمت در ... منم بین زمین و آسمون گرفتمش .. و دوباره انداختمش لای برف ها ... پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط ... بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت . و پرت کرد سمتم تیرم درست خورده بود وسط هدف ... الهام وارد بازی و برنامه من شده بود . جنگ در دو جبهه شروع شد . تو اون حیاط کوچیک گوله های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می شد . تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد . برعکس ما دو تا که بدون کاپشن و دست و کلاه .و حتی کفش ... وسط برف ها بالا و پایین می پریدیم سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود از طرف عضو بزرگ تر اعلان جنگ شد ... من و الهام، یه طرف... سعید طرف دیگه ... ماموریت: تسخیر کاپشن و دستکش سعید ... و در آوردن چکمه هاش ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
🔴 هندوانه از پوست تا تخمه اش معدن خواص است ... 👈🏻پوست هندوانه : درمان آفت دهان 👈🏻هندوانه : تب بر،ضد ورم بارداری 👈🏻تخم هندوانه : درمان نفخ، استخوانساز، درمان عفونت ادرار،اشتها آور 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹حمید_سیاهکالی_مرادی🌹 خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود . پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
🖼 نظام، فقط ساختار سیاسی نیست... برخی افراد گمان می کنند که نظام جمهوری اسلامی فقط همین ساختار سیاسی است. این در حالی است که رهبر انقلاب می فرمایند که: «نظام فقط ساختار سیاسی نیست؛ نظام یعنی ساختار سیاسی با مجموعه ی اهداف آرمانهایی که در آن است. حفظ نظام یعنی حفظ همه ارزش هایی که نظام اسلامی خودش را متعهد به آنها می داند. رهبر انقلاب ۱۳۹۵/۰۴/۱۲ 🎋〰☘ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۷۶ آدم برفی اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه گیر شده ب
قسمت بهار دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود ... اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید ... صدای خنده های الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود حتی برف های روی درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب کردیم طی یک حمله همه جانبه ... موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم ... و حتی چندین گوله برف ... به صورت خودجوش و انتحاری وارد یقه سعید شد وقتی رفتیم تو ... دست و پای همه مون سرخ سرخ بود ... و مثل موش آب کشیده، خیس شده بودیم . مامان سریع حوله آورد ... پاهامون رو خشک کردیم . بعد از ظهر، الهام رو بردم ... پالتو، دستکش و چکمه خریدم... مخصوص کوه ... و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم ... چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون ... من، الهام، سعید ... مادر باهامون نیومد اطراف مشهد ... توی فضای باز ... آتیش روشن کردیم و چای گذاشتیم برف مشهد آب شده بود . اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود .و این تقریبا برنامه هر جمعه ما شد ... چه سعید می تونست بیاد چه به خاطر درس و کنکور توی خونه می موند اوایل زیاد راه نمی رفتیم .مخصوصا اگر برف زیادی نشسته بود . الهام تازه کار بود . و راه رفتن توی برف، سخت تر از زمین خاکی .مخصوصا که بی حالی و شرایط روحیش . خیلی زود انرژیش رو از بین می برد . اما به مرور .حس تازگی و هوای محشر برفی .حال و هوای الهام رو هم عوض می کرد . هر جا حس می کردم داره کم میاره . دستش رو محکم می گرفتم . - نگران نباش .خودم حواسم بهت هست کوه بردن های الهام . و راه و چاه بلد شدن خودم . از های دیگه اون ها بود . حکمتی که توی چهره الهام، به وضوح دیده می شد . چهره گرفته، سرد و بی روحی که .. کم کم و به مرور زمان می شد گرمای زندگی رو توش دید و اوج این روح و زندگی .رو زمانی توی صورت الهام دیدم .که بین زمین و آسمان، معلق .داشتم پنجره ها رو برای عید می شستم با یه لیوان چای اومد سمتم - خسته نباشی . بیا پایین .برات چایی آوردم نه عین روزهای اول ... و قبل از جدا شدن از ما ... اما صداش، رنگ زندگی گرفته بود عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد خیلی تعجب کرد . خوب نشده بود . اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود . هنوز کمی حالت آشفته و عصبی داشت که توکل بر خدا . اون رو هم با صبر و برنامه ریزی حل می کردیم . اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود ... - اونقدر چهره ات جا افتاده شده که حسابی جا خوردم با خودت چی کار کردی پسر؟ و من فقط خندیدم . روزگار، استاد سخت گیری بود .هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت تماس ناشناس از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای کامل مردی بود، ناآشنا خودش رو معرفی کرده - شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید . و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه . ما بر حسب توانایی علمی و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم می خواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم ... محکم . و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق - آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن .ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره . شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده .یه سر برم اونجا تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم . مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من برای اونها درست کرده - هیچی.. چیز خاصی نگفتم فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم فقط همون ماجرا رو براشون گفتم جا خوردم تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد - ای بابا همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی .بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون . اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم . ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد .من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم دو دل شدم . موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود ... چیز چندان خاصی نبود ... و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود - این چیزها چیه گفتی پسر؟ نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود ... در نهایت دلم رو زدم به دریا ... هر چه باداباد ... حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت ... و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم ... هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم ... اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه ... می تونست تجربه فوق العاده ای باشه ... ⚜¹صلوات به نیت فرج -ادامه دارد... @Alachiigh
🔴 پاکسازی کلیه‌ها از سموم... برای شستشو کلیه ها و همچنین تقویت اعصاب کافیست: یک ق.غ بابونه را در یک قوری آب بج شانید و پس از ۱۵ دقیقه دم دادن یک استکان بخورید 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴 بزرگترین کانال اخبار موبایل در ایتا 🔴 📱بروز ترین اخبار همه برندها+بروزترین قیمت ها+مقایسه گوشی دیگه گوشی گرون و بی کیفیت نخر اطلاع از بهترین گوشی ها با کمترین قیمت تو کانال اخبار موبایل اگه کوچکترین علاقه ای به گوشی داری بزن رو لینک و عضو شو: اخبار موبایل رو به دوستان و آشنایان معرفی کنید اگه گوشی دوست نداری نیا: https://eitaa.com/akhbarmobile
🍏 حیف نیست بجای اینکه کلی مواد مضر رو وارد بدنت کنی و بعدا با مشکل چاقی،پوکی استخوون و گرفتگی عروق روبرو شی،یه خوراکی سالم رو وارد بدنت کنی که برات کلی خاصیت داره🤩😋هم ویتامینای بدنت رو تأمین می‌کنه💪 ✅ هم بهت احساس سیری میده 😋 ✅ هم سیستم ایمنی بدنت رو زیاد میکنه💪 ما توی دهکدمون کلی خوراکیای سالم و خوشمزه داریم 🥝🍒🍑👇 https://eitaa.com/joinchat/2924806465Ca1f9670264 🔴 مراحل تولیدش رو برات میزارم و می دونی یه خوراکی کاملا بهداشتی رو تهیه کردی😋