19.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🎥 جواد خیابانی: قول بدید سانسور نکنید!
⭕️آیین امام حسین (ع) مال جمهوری اسلامی نیست....
🏴@Alachiigh
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
♨️🎞 در این نبرد بیامان، کجا ایستادهایم؟
👈(قابل توجه هیاتی ها)
💢کلیپی که جا دارد در تمام هیئتها پخش شود و تمام هیئتیها ببینند...
🙏به عشق اهلبیت(ع) تا میتوانید این محتوا را انتشار دهید🌹
#هیات #محرم
#امام_حسین علیه السلام
#صـــراط
🏴@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#رمان_واقعی_نسل_سوخته قسمت #۸۸ عطش همیشه تا 10 روز بعد از عاشورا ... توی حسینیه کوچک مون مر
⚜#رمان_واقعی_نسل_سوخته
قسمت #۸۹
جاده کربلا
کابووس های من شروع شده بود ...
یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم می برد ...
با وحشت از خواب می پریدم ... پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق ...
بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد ...
- مهران پاشو ... چرا توی خواب، ناله می کنی؟ ...
با چشم های خیسم، چند لحظه بهش نگاه می کردم ...
- چیزی نیست داداش ... شما بخواب ...
و دوباره چشم هام رو می بستم ...
اما این کابووس ها تمومی نداشت ... شب دیگه ... و کابووس دیگه ...
و من، هر شب جامی موندم ... هر بار که چشمم رو می بستم ...
هر دفعه، متفاوت از قبل ...
هر بار خبر #ظهور می پیچید ...
شهدا برمی گشتند ...
کاروان ها جمع می شدند ...
جوان ها از هم سبقت می گرفتند ...
و من ... هر بار جا می موندم ...
هر بار اتوبوس ها مقابل چشمان من حرکت می کردن ...
و فریادهای من به گوش کسی نمی رسید ...
با تمام وجود فریاد می زدم ...
دنبال اتوبوس ها می دویدم و بین راه گم می شدم ...
من یک بار در بیداری جا مونده بودم ... تقصیر خودم بود ...
اشتباه خودم بودم ... و حالا این خواب ها ...
کابووس های من بود؟ ... یا زنگ خطر؟ ...
هر چه بود ...
نرسیدن ... تنها وحشت تمام زندگی من شد...
#وحشتی که با تمام سلول های وجودم گره خورد ... و هرگز رهام نکرد ...
حتی امروز ...
علی ی الخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم ...
مسجد، با بچه ها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد ...
ابالفضل بود ...
_مهران می خوایم اردوی راهیان ... کاروان ببریم غرب ... پایه ای بیای؟ ...
بعد از مدت ها ... این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود ... منم از خدا خواسته ...
- چرا که نه ... با سر میام ... هزینه اش چقدر میشه؟ ...
- ای بابا ... هزینه رو مهمون ما باش ...
- جان ما اذیت نکن ... من بار اولمه میرم غرب ... بزار توی حال و هوای خودم باشم ...
خندید ...
- از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم ...
ناخودآگاه خندیدم ...
حرف حق، جواب نداشت ...
شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوس ها ...
و چند روز بعد، کاروان حرکت کرد ...
تمام راه مشغول و درگیر ...
نهار ... شام ... هماهنگ رفتن اتوبوس ها ... به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز ... اتوبوس شماره فلان عقب افتاد ... اینجا یه مورد پیش اومده ... توی اتوبوس شماره 2 ... حال یکی بهم خورده ... و ...
مشهد تا ایلام ...
هیچی از مسیر نفهمیدم ... بقیه پای صحبت راوی ... توی حال خودشون یا ...
من تا فرصت استراحت پیدا می کردم ... یا گوشیم زنگ می زد ...
یا یکی دیگه صدام می کرد ...
اونقدر که هر دفعه می خواستم بخوابم ... علی خنده اش می گرفت ...
_جون ما نخواب ... الان دوباره یه اتفاقی می افته ...
حرکت سمت مهران بود و راوی مشغول صحبت ...
و من بالاخره در آرامش ... غرق خواب ... که اتوبوس ایستاد ...
کمی هشیار شدم ... اما دلم نمی خواست چشمم رو باز کنم ... که یهو علی تکانم داد ...
- مهران پاشو ... جاده کربلاست ...
پ.ن: علت انتخاب نام مستعار مهران، برای شخصیت اول داستان ... براساس حضور در منطقه عملیاتی مهران ... و وقایع پس از آن است ...
⚜جھتِ مطالعہے هر قسمٺ؛،،
¹1صڵواٺ بہ نیٺ ِ تعجیݪ دࢪ فࢪج الزامیست
-ادامه دارد...
-نويسنده: #شهیدسيدطاهاايمانی
#داستان_شب
#رمان
🏴@Alachiigh
🔴 لیموترش را به چای داغ اضافه نکنید ...
❌☕️ مصرف لیموترش همراه با چای داغ موجب از بین رفتن ویتامین C آن میشود و احتمال آسیب رساندن به مینای دندان را افزایش میدهد.
#لیمو
#سلامت
#سلامت_بمانید
🏴@Alachiigh
هدایت شده از ساز زندگی
.
آدم تو محدودیت ها ستاره میشه ...! 🌟
📍پس نزار محدودیت ها تورو نا امید
کنن🌱🤍
.
بفرست برای عزیزانت وانرژی بده🤗👇
{https://eitaa.com/saz_zendegi1}
🌹علي حيدري🌹
از نوجواني مراقبت از نفس را شروع كرد و اجازه نداد شيطان در زندگيش وارد شود، لذا چشمانش آنچه ناديدني بود را مي ديد و ... او به سرّ خلقت رسيد. خدا را عاشقانه عبادت مي كرد. عاشق خدمت به خلق بود. بارها شام خود را برمي داشت و به كارتن خواب هاي داخل خيابان مي داد. گناه خط قرمز زندگي اش بود.
يكبار به خاطر يك گناه كه ناخواسته انجام داد مريض شد!
كرامات بسياري از او نقل شده، در حالي كه مانند عادي ترين افراد زندگي مي كرد. يكي از موارد عجيب زندگيش، بوي عطر عجيبش بود. بعدها در وصيت نامه اش نوشت: من هيچ گاه عطر نخريدم. هربار بوي عطر مي خواستم سه بار از عمق جان مي گفتم: حسين جان و همه جا معطر مي شد.
💥علي ۱۹ ساله در محضر آيت الله حق شناس به درجاتي رسيد كه طي الارض، يكي از ساده ترين كارهايش بود. او در اسفند۶۳ همان طور كه پيش بيني كرده بود به شهادت رسيد.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰☘
@Alachiigh
✅هدیه امام حسین(ع) به میرزا تقی خان امیرکبیر
مرحوم آیت الله اراکی درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمود:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین است!
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
منبع: کتاب آخرین گفتاره
🙏روحش شاد
🏴@Alachiigh