آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_هفتاد_و_نه +با چیزایی ک از تو شنیدم ،مطئمنا وقتی باهاش ازدواج میکردی دلت رو میبرد خب
#ناحله
#قسمت_هشتاد
خواستم سرم رو برگردونم که قرمزی رو گونه ی فاطمه نظرم رو جلب کرد.
فوری ازش چشم برداشتم و نشستم تو ماشین.
استارت زدم و پام رو، روی پدال گاز فشردم.
یکم که از خونشون دور شدیم پرسیدم:
_چیشد؟
+چه میدونم بابا .
پدر نیست که این پدر.
این چه پدریه؟
_هوی راجع به مردم اینجوری حرف نزن.
کی بهت اجازه داده قضاوت کنی؟
تو چی میدونی ازشون اصلا.
یه چند ثانیه سکوت کردو
+ندیدی چجوری دختره روکتک زد؟
بدبخت هنوز گوشش سوت میکشه
صورتش کبود شده.
_خب مگه تو میدونی سر چی اینکارو کرده؟
شاید حقشه!
به تو چه ک دخالت میکنی؟
+حقشه کتک بخوره به خاطر ازدواج با کسی ک دوستش نداره؟
خب بابا دوستش نداره
زوره مگه؟
نمیخوادطرف رو
واسه چی میخوان بهش بندازن؟
_عه؟
که اینطور!
حالا طرف کی هست؟
+مصطفی.همونی که تو بیمارستان دیدیش.
_خب؟
اون ک خوشگله که.
+فاطمه نمیخوادش.
قیافشو جدی تر کردو:
+ تو چیکار داری اصلا که خوشگله یا زشت؟
اون بایدخوشش بیاد که نمیاد.
هعی بابای بیچاره ی من.
فاطمه اگه بابای مارو داشت تا حالا حجت الاسلام میشد.
فقط مشکلش اینه که کسی رو نداره که راهنماییش کنه
_خب فعلا تو هستی عزیزم
ولی خواهش میکنم زیاد دخالت نکن
سرشو برگردوندسمت شیشه وچیزی نگفت
چند دقیقه بعد رسیدیم
ریحانه رفت سر مزار باباومنم رفتم گل فروشی کنار مزار.
دوتا شاخه گل خریدم و یه شیشه گلاب و رفتم پیش ریحانه.
تقریبایه ساعتی بودنشسته بودیم که روح الله و علی هم به ما اضافه شدن.
قران گوشیم رو باز کردم و یه یس و الرحمن خوندم.
بعدش رفتم سر مزار بقیه شهداو براشون فاتحه خوندم.
تموم ک شدن دوباره رفتم سر مزار بابا.
از روح الله وریحانه و علی خداحافظی کردمو رفتم خونه.
قرار بود ریحانه بره خونه مادرشوهرش.
____
دراز کشیدم تو حال و چفیه بابا رو گذاشتم رو صورتم.
همه ی سلولام دلتنگیشونو فریاد میزدن.
خیلی سعی میکردم ریحانه اشک هام رو نبینه ولی دیگه نمیتونستم تظاهر کنم به خوب بودن.
دلم واسه خنده هاش؛ اخماش، جدی بودنش و ... لک زده بود.
چقدر زودرفت از پیشمون.
چقدر خاطره گذاشت برامون !
بغضم ترکید و اشکام راهشون رو روی گونم پیدا کرده بودن و محاسنمو خیس میکردن.
حس میکردم باهامه شاید هم کنارمه.
لحظه لحظه هامو رصد میکنه.
دهنم بی اراده باز شد و چیزی که همیشه ورد زبونش بود رو خوندم.
(ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود...
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود...)
هعی آقاجون!
کجا رفتی تنها گذاشتی مارو.
حالا من بدون تو چیکار کنم بابای خوبم.
رفتم تو آشپزخونه و یه کتری گذاشتم رو گاز.
بعد چند دقیقه صداش در اومد.
دست گذاشتم به دستگیره فلزیش و گرفتمش.
تازه فهمیدم دستش داغه و دستم رو سوزونده.
کتری رو ول کردم رو سینک ظرفشویی وشیر آب سردرو باز کردم تا به دستام آب خنک بزنم.
بیخیال چایی شدم.
رفتم و دوباره نشستم سر جام
ایندفعه لپ تاپ رو باز کرده بودم و عکسامون رو نگاه میکردم.
الهی من قربون اون شکل ماهت
دلم تنگ شده واست!
احساس ضعف میکردم از گرسنگی.
ولی حال و حوصله ی پختن غذا رو نداشتم.لپ تاپو بستم.
پا شدم چراغ هارو هم خاموش کردم و دراز کشیدم تا بخوابم
__
فاطمه:
یک هفته گذشته بود.
بابا نمیذاشت حتی پام رو ازخونه بزارم بیرون .
مصطفی هم منو بلاک کرده بود.
فکرکنم نه میخواست حرفامو بشنوه نه صدامو...
بهتر!
هر چی بود بالاخره حرفامو زدم و الان راحت تر از قبل بودم.
اونم دیگه کم کم باید کنار می اومد با این شرایط.
داشتم پست های مختلف رو لایک میکردم و کپشن هاشو میخوندم که دیدم محسن یه پست جدید گذاشته
یه فیلم آپلود کرده بود.
صبر کردم تا لود شه.
مداحی بود.
ولی با همه مداحیایی که تاحالا به گوشم خورده بود فرق داشت.
انگار مداحش وقت خوندش از تمام احساسش استفاده کرده بود.
از عمق وجودش میخوند!
ناخودآگاه دلم گرفت و چشم هام تر شد.راجب حضرت زهرا بود.
کوتاه بود و دردناک.
فکر کنم پنجاه بار این صوت یک دقیقه ای رو از نو گوش کردم
صدای مداح با اینکه با بغض وگریه همراه بودوغمناک،در کمال تعجبم باعث شدآروم شم.
کم پیش میومد مداحی گوش کنم
راستش اصلا گوش نمیکردم.
خیلی خوشم نمیومد.
ولی این یکی یه جور خاصی نشسته بود به دلم.
شاید بخاطر شعر یا نوع خوندش بود
بیخیالش نشدم.
رفتم دایرکت محسن وگفتم:
+سلام ببخشید.میشه پست آخرتون رو کامل به تلگرام بنده بفرستید؟
تو پیج ها میگشتم تا جواب بده
۵ دقیقه بعد گفت:
+سلام به این آی دی پیام بدید.
یه آی دی ای رو فرستاد.
تلگرامم رو باز کردم و براش یه نقطه فرستادم.
یادم افتاد
اسم تو تلگرامم اسم خودمه.
سریع تغییرش دادم.
چند لحظه بعد یه فایل برام ارسال شد.
پایینش نوشته بود"فایل صوتیش!"
دان کردم وصدای گوشیم رو زیاد کردم
از اون موقع به بعد قفل شدم رو این مداحی
گذاشتمش رو اهنگ زنگم
این چند وقتی که بابا زندونیمکرده بود تو خونه خودمو با کارای هنری مشغول کرده بودم
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
❌🔴 نور فلاش دوربين مى تواند باعث نابينايى نوزاد شود...
شبکیه چشم نوزاد تا 4 سالگی تکامل نمی یابد و سلول های آن تحت تاثیر نور فلش به شدت آسیب پذیر است.
#نوزاد
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهیدان رضا مهدی حسین خوش_سیرت🌹
این است اثر لقمه ی حلال #پدر ...
.
▪️ این عکس دنیایی حرف دارد.پدر دستان دو فرزند رشیدش ، عصای پیریش ، علی اکبرهای لشکر خمینی را بر بلندای سکوی افتخار بالا گرفت و با افتخار به لنز دوربین مینگرد.آری ، لقمه ی حلال پدر ؛
🌷حسین
🌷رضا
🌷مهدی را شهید کرد و خودش شد پدر سه شهید و این شد مدال افتخارش 🏅🏅🏅
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
🔴❌ یادتان نرود که انقلاب ما برای چه بود؟
🔰رهبر انقلاب فرمودند:
" اصلاً جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی برای #حاکمیّت_دین_خدا تشکیل شد؛ اصلاً برای این است که جامعه با شکل و #هندسهی_دینی زندگی کند و تنظیم بشود. حکومت با هندسهی دینی تنظیم بشود و حرکت کند و پیش برود و اقدام کند؛ این جزو بیّنات انقلاب بود. مردم جان دادند، خون خودشان را تقدیم کردند، نثار کردند برای اینکه این اتّفاق بیفتد؛ این جزو اصول انقلاب است؛ "
✅ نکته:
🔻مماشاتی که جامعه را به سمت تباهی و فساد بکشاند، تناسبی با این سخنان رهبر انقلاب ندارد.
🔻انقلاب برای این است که جامعه با شکل و هندسهی دینی زندگی کند و تنظیم بشود و حاکمیت دین خدا در عرصه های گوناکون تحقق پیدا کند.
⏪ معنا ندارد حالا که در اوج قرار داریم و قرار است احکام الهی اجرا شود، برخی از مسئولین نخواهند هزینه بدهند و ترس داشته باشند. هزاران شهید دادیم که دین در جامعه تحقق پیدا کند؛ آنگاه برخی از مسئولین ما به همین راحتی شانه خالی می کنند و از هزینه دادن برای اسلام و انقلاب، فراری هستند؟!!!
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👆❌مجری شبکه دو: چرا دولت باید از جیب مردم هزینۀ خسارت بیمارستان #فوق_لاکچری_گاندی را بدهد؟
به گفتۀ آتشنشانی بهتازگی این بیمارستان ۵ بار اخطار ناایمن بودن را دریافت کرده اما اقدامی نکرده بودند.
در بیمارستانهای خصوصی معمولا پزشکانشان #سهامداران آن بیمارستان هستند؛ چرا سهامداران این هتل #بیمارستان_لوکس که درآمدهای میلیونی دارند هزینه نمیکنند؟
رئیس #بیمارستان_گاندی از معاون اول رئیسی خواسته که خسارت وارد شده به بیمارستان را تأمین کند.
@Alachiigh
❌🔴حمایت علنی شهرزاد همتی، دبیر اجتماعی #جاسوسخانه_شرق از تروریست ها!
تا کی قراره حمایت از تروریست در این مملکت آزاد و بی هزینه باشه⁉️
اگرحمایت از تروریسم توسط افراد عادی جرم باشه،حمایت افراد تریبون دار ، رسانه ای و سلبریتی باید مجازاتی دوچندان داشته باشه،
اما افسوس که هیچ اراده ای نیست ...
@Alachiigh
❌⭕️ ممکنه به هر دلیلی منتقد، مخالف و یا حتی دشمن جمهوریاسلامی باشی؛ این در هر سطحی قابل بحثه.
❌اما کسی که بعد از این همه فکت بازم علیه تروریستا موضع نمیگیره باید تو لقمهاش شک کنه چه برسه به حمایت از این کوملهها!
🔴( این خانم 👆شهرزاد همتی خبرنگار جاسوسخانه شرق )
#اعدام_تروریستها
#جاسوس_خبرنگار_شرق
@Alachiigh
❌🔴آنقدری که فمنیستها در سینمای خانگی به اقتدار مردانه سیلی میکوبند، مردها به زنها سیلی نمیزنند
⭕️مقدمه مهم: نوشتن این یادداشت به معنای درست انگاشتن کتک خوردن زنان توسط مردان نیست. اتفاقا بسیار ناجوانمردانه است که قدرت مردانه صرف آسیب به زنی شود که طبیعتا قدرت بدنی کمتری حتی برای دفاع از خود دارد.
نکته دوم: اگر این سکانسها را دوباره و با تامل بنگرید خواهید دید این سیلیها در یک فضای فانتزی با انفعال کامل مردان و عدم پاسخ آنها زده میشود.
نکته سوم: به راستی هدف فمنیستها از طراحی چنین سکانسها چیست آیا برای کاهش خشونت خانوادگی با دامن زدن به خشونت و شکستن اقتدار مردانه طراحی شده است؟ آیا در تصور فمنیستها سیلی زدن نماد قدرتمندی است؟ آیا با این سیلیها توانستهاند مردان جامعه را تنبیه و سر به راه کنند؟
⏪در جامعهای که این فیلمها هیچ قرابتی با روح اجتماعی، اقتدار، قیومیت مرد و جایگاه ریحانگی زن ندارد ساخت این سکانسها جز حرمتشکنی و عادت دادن مخاطب به حرمت شکنی حق به جانب بدون توجه به آموزشهای خانوادگی و مهارتهای گفتگو چه دستاوردی دیگری برای جامعهی ایرانی خواهد داشت؟
✍عالیه سادات
#تحلیل_سیاسی
#سینمای_خانگی
@Alachiigh