eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرت اهل ایران.mp3
6.52M
🙏صلی الله علیک یا علی بن الحسین♥️🤚 عشقمی به قرآن ، مادرت اهل ایران قصه داره این دل سپردن ما ❤️ میلاد امام سجاد علیه السلام مبارکباد 😍❤️ 🎤 حاج سید رضا نریمانی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سردار_شهید_حمیدرضا_نوبخت🌹 🌊عمليات والفجر۸ بود. قبل از اينكه عملیات شروع بشود بچه ها رو جمع کرد و گفت : امشب، شب عاشورا است هر كس می خواهد برود من اصلاً جلويش را نمی گيرم، آنهايی كه نمی توانند در اين عمليات شركت كنند و می خواهند بروند همين الان بروند نه الان جلوی شما را می‌گيرم و نه بعداً با شما كاری خواهم داشت و در آينده هم با شما هيچ بر خوردی نخواهد شد. حالا هر كس كه عاشق حسين(ع) است بماند و در اين عمليات شركت كند و اگر نه برود. ولی اگر شركت كرديد موقعی كه عمليات شروع شد ما را تنها نگذاريد و عمليات را رها نكنید. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
11.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐🎉🎊🎉🎊💐 سلام عطر خوش دلپذير سجاده سلام دلبر سجده ، امير سجاده سلام سفره پر نعمت دعا خواني سلام سفره مهمان پذير سجاده   میلاد علی بن الحسین زین العابدین «ع» سرچشمه نور معارف خجسته باد 💐✨💐✨💐✨💐 ✅نماهنگ میلاد امام سجاد علیه السلام ✅بسیار زیبا. 👌👌 @Alachiigh
❌❌ببینید چقدر صریح دروغ میگویند! این قیمت سراتو ۲۰۲۳ در دوبی هست.. ۱۸.۳۸۰ دلار یعنی ۹۰۰میلیون تومان تومان در کشور مبدا بوده و با هزینه های واردات حتی بدون تعرفه کمتر از ۱.۵تا ۲ میلیارد وارد ایران نمیشود. این هم مدل ۱۱سال کارکرده مدل ۲۰۱۲ سراتو در دوبی هست که بیش از ۳۰۰هزار کیلومتر کار کرده است و قیمت آن بیش از ۳۰۰میلیون تومان در کشور مبدا می باشد! معلوم نیست آقای رشیدی کوچی نماینده مردم ایران هستند یا مسئول طرح اسقاط خودروهای فرسوده حاشیه خلیج فارس!! چرا افراد را بابت دروغ هایشان محاکمه نمیکنید؟! ✍سیدامیرحسین حسینی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امربه‌معروف تراز در راهپیمایی 😊👌 🔴 درسته که رسانه های دشمن فعالن ولی ما هنوز ننه هامونو داریم 🤣 ایول👌👌 @Alachiigh
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌هرکسی که مردمُ ناامید کنه بیشرفه❌ اعتراض تند هم‌وطن خارج نشین به ایرانیان دیگری که در شبکه‌های اجتماعی با ساختن محتواهای خاص و حرف‌های دروغ، مردم ایران را ناامید می‌کنند‼️ ⬅️ البته این مطلب متوجه انقلابی نماهایی هم میشود که به اسم دلسوزی برای مردم و همراهی با مردم، پمپاژ ناامیدی میکنند! @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#عشقینه #ناحله #قسمت_صد به ریحانه نگاه کردم که هنوز خوابش نبرده بود. _ریحانه جان. میشه بری کنار یه
میخاستم بزارمش رو صندلیم که سمت ریحانه گرفتمش..... _بیا اینو بنداز روش من که میخام بزارمش رو صندلی. حالا باشه رو فاطمه هم زیاد فرقی نمیکنه. پشت چششو نازک کرد و پالتو رو ازم گرفت و کشید رو فاطمه.... نشستم سرجام و به ساندویچی که از کولم در اورده بودم مشغول شدم. _ تقریبا نزدیکای ساعت ۳ بود. گوشیمو باز کردم ببینم چه خبره که دیدم فاطمه تکون خورد. دلم میخواست بدونم واکنشش چیه وقتی پالتوم و میبینه. اصن میدونه ماله منه؟؟ خب.... این از کجا بدونه. اگه ندونم هم قطعا واکنششی نمیده. مشغول نگاه کردنش بودم که دیدم با تعجب به پالتوم زل زده. قیافش خنده دار بود برام. دقیق نمیتونستم ببینمش کگه اینکه یخورده جا به جا میشدم. حس کردم داره برمیگرده سمت من که دوبارع خودمو مشغول گوشی نشون دادم ولی حواسم پیش خودش بود. یه خورده گذشت که دیدم پالتومو تو دستاش گرفته. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم. میخواستم یهو بترکم از خنده. نمیدونم رفتارش عجیب بود یا.... ولی فقط یه چیزیو خوب میدونستم اونم این بود که با حضور فاطمه من باید فقط بخندم. سرمو بردم پایین و دستمو گرفتم جلو دهنم که مشخص نشه دارم میخندم... یه خورده گذشت که خوابش برد. ____ اذان صبح وچند دقیقه ای میشد که دادن.‌.. قرار شد دم یه مسجد نگه دارن‌ . هوای بیرون سرد بود ‌.‌‌ اتوبوس چند بار جلو و عقب کرد و بعدش نگه داشت. ریحانه رو بیدار کردم و گفتم دوستشم بیدار کنه. نگام افتاد به پالتوم . نمیدونستم چجوری باید تو این سرما بدون پالتو برم بیرون. از ی طرفم خجالت میکشیدم بهش بگم پالتومو بهم بده‌ کلا بیخیال شدم که با صدای ریحانه از خواب پرید دست کشید به چشاشو خودشو درست کرد. چشم ازش برداشتمو بغل دستیمو که از اول راه تا خودِ الان یه کله خوابیده بود بیدار کردم و خودمم از اتوبوس پایین‌ رفتم. از قبل وضو داشتم برا همین فوری رفتم سمت مسجد و نمازمو خوندم . بقیه اقایون تازه وارد مسجد شدن. نگام خورد به محسن. یه لبخند بهش زدمو گفتم _حاج اقا التماس دعا!! اونم خوابالود یه لبخند زد و نشست رو به قبله. از سرما به خودم میلرزیدم .ولی جز تحمل هیچ راهِ چاره ای نبود. رفتم سمت دسشویی... بعدِ دستشویی دوباره وضو گرفتمو سریع رفتم تو اتوبوس‌. چهار ستون بدنم از سرما میلرزید! این دختره هم با پالتوی من رفت. ای خدا... چند دقیقه منتظر موندیم تا همه اومدن. دیگه یخورده عادی تر شده بودم‌ . ریحانه و فاطمه اخرین نفر بودن . همه که نشستن اتوبوس حرکت کرد. به محسن نگاه کردم که کنار خانومش نشسته بود. یه لبخند بهش زدمو دوباره رومو برگردوندم. به فاطمه نگاه کردم که پالتوم تنش بود و از زیر چادر خیلی پف کرده بود. دیگه حس کردم چیزی ازم نمونده نمیدونم چیشد که پوف زدم زیر خنده و با صدای بلند خندیدم. ریحانه و فاطمه برگشتن سمتم‌ ولی من سعی کردم بی اعتنایی کنم که نفهمه دارم به اون میخندم. دیگه بعد نماز کسی نخوابید. فاطمه هم از تو نایلونش ساندویچش و در اورده بود و با ریحانه تقسیم کرد. نمیدونم چرا ولی دلم میخاست به منم بده‌ . بدون اینکه حتی بهم نگاه کنه ساندویچشو خورد. بیخالش شدم و سرم و به گوشی گرم کردم...! __ فاطمه ریحانه خوابیده بود حوصله ام سر رفته بود و خوابمم نمیبرد یاد کتابی که با خودم آورده بودم افتادم میخواستم برم بگیرمش ریحانه پاهاشو تو بغلش جمع کرده بود نگام به محمد افتاد که یه تسبیح تودستش بود و ساعد دستش و رو چشماش گذاشته بود برام سوال بود که چرا خوابش نمیگرفت هر وقت دیدمش بیدار بود به سختی از جام بلند شدم و دستم به صندلی ریحانه گرفتم تا نیافتم کولم و آوردم پایین و کتابم و از توش گرفتم و دوباره گذاشتمش بالا نگاهی به محمد ننداختم نشستم سرجام‌ پالتوو از تنم در آوردم و انداختم رو ریحانه که وقتی بیدار شد بده به محمد سرم و تکیه دادم به شیشه و شروع کردم به خوندن کتاب محو کتاب شدم و به هیچی توجه نداشتم خیلی خوشم اومد اونقدر خوندم که تقریبا بیشتر مسافرا بیدار شدن و نور خورشید افتاد به چشمام ساعتم و نگاه کردم ۹ شده بود نگام افتاد به محمد چشماش بسته بود چ عجب بلاخره خوابید نگه داشتن واسه صبحانه قرار نبود بریم پایین ریحانه بازوی محمد و تکون داد و گفت :داداش پاشو صدات میکنن محمد گیج به ریحانه نگاه کرد رو چشماش دست کشید و بلند شد رفت جلو همونطور ک میرفت تسبیحش و دور مچش پیچید چند دقیقه بعد یکی با یه کارتون که توشو نمیدیدم اومد وقتی به ما رسید کارتون و سمت ما گرفت ریحانه دوتا نایلون برداشت ویکی و انداخت بغلم . 👇👇👇👇😊