Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze18.mp3
4.16M
✅تندخوانی#جزء_هجدهم
(تحدیر)
🎙:استاد معتز آقایی
〰🌺🌺〰
✅دعای روز #هجدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا، مرا در این ماه به برکت های سحرهایش آگاه کن و دلم را با روشنایی انوارش روشنی بخش و تمام اعضایم را به پیروی آثارش بگمار، به نور خودت ای روشنی بخش دلهای عارفان.
〰🌺🌺〰
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ❤️🙏
🙏💐التماس دعا
#کلام_نور
#جزء_خوانی
#ماه_مبارک_رمضان
@Alachiigh
🌹شهید ابراهیم حبیبی🌹
🌹شهید علی حبیبی🌹
♥️پدر پسری
پسرش تو گردان امام محمد باقر لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود
.قاری قرآن تو مراسمات و صبحگاه هفت تپه.چندباری مجروح هم شد ، موج گرفتگی و اصابت ترکش به پای راست و کمر
.بار آخر که داشت میرفت جبهه ، حاج ابراهیم بغلش کرد و عکاس هم این عاشقانه را برای همیشه ثبت کرد.۴ خرداد ۱۳۶۷ هم علی بشهادت رسید.حاج ابراهیم هم چند وقت بعد رفت پیش پسرش.
شادی روحشان صلوات.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️ نهایت دیپلماسی!
🔹اکثر مردم می دانند که رعایت قوانین هر کشور در سفارتخانه های آن الزامی است و عدم رعایت، توهین به آن کشور و حاکمیت آن محسوب می شود.
🔹 این که چرا سفیر ج.ا.ا در باکو این نکته بدیهی را نمی داند و یا می داند و در برابر اهانت خبرنگار یک شبکه اینترنتی محلی به حاکمیت و قوانین ایران صرفا به لبخند زدن اکتفا می کند مطلبی است که وزیر امور خارجه باید درباره آن توضیح بدهند!
🔹 سفیر فوق الذکر از تربیت یافتگان دستگاه دیپلماسی ج.ا.ا ( مکتب ولایتی ، خرازی و ظریف ) است و مدتها سخنگوی وزارت امور خارجه بوده است!
▪️متاسفانه در وزارت امور خارجه از این دست دیپلماتها کم نیستند ! دیپلماتهایی که تبعیت از فضای حاکم بر مناسبات بین المللی را عین دیپلماسی و پایبندی به ارزشهای دینی و قوانین ج.ا.ا را مصداق تندروی و بی سوادی می دانند!
🔹البته بعید است که وزیر امور خارجه دولت سیزدهم در برابر این قبیل اقدامات واکنش مناسبی نشان بدهد !
چون به هر حال ایشان هم یک دیپلماتند!( برخورد نرم و ظریف ایشان با سفیری که به مناسبت ۲۲ بهمن در سفارت ایران در لندن، پارتی مختلط به راه انداخته بود را به یاد داریم!)
▪️از حق نباید گذشت که کمیسیون سیاست خارجی مجلس هم با سکوت و بی خیالی خود موجبات تداوم این گونه روندهای غلط در وزارت امور خارجه را فراهم آورده است!
▪️شاید هم جناب سفیر بر اساس راهبرد عملی دولت رئیسی، بی حجابی را امری طبیعی و عادی می داند.
✍ دکتر کوشکی
#تحلیل_سیاسی
#روشنگری
@Alachiigh
🔴آری میشود خود چادر و روسری گل گلیات را سر کنی...
و دلت به هزاران فساد دختران ایران در خیابانها شاد باشد❗️
❌◾️این نوع مذهبیها بسیار خطرناک هستند چرا که خود پوشش دینی را دارند اما خرسند هستند که جامعه غرق در فساد اخلاقی شود و دختران کم سن هم دلشان خوش باشد که دین همین است چرا که چادری هم تایید میکند. اما اینکه چگونه اسلامی است که چادر دارد اما نهی از منکر هم ندارد، با آن کاری ندارم ولی سوالات بنده از ایشان این است ؟
❗️جامعه و رسانه در سایه جنبش زن زندگی جز استفاده ابزاری از زنان کدام امتیاز ویژه را به انان داد که حاکمیت در مقابل آن ایستاد؟ فیلمهای آبکی سینمای خانگی که سرمایه اصلیاش سکانسهای جاذبه جنسی است بخشی از حقوق برابر زنان است؟
❗️آیا جامعه مطلوب شما پای صندوق رای آمد و از مشارکت بالای شصت درصد زنان کاندید در مجلس حمایت کرد یا آن نمایندگان زن قبلی نیز کنار گذاشت شد؟
❗️ افرایش آمار خشونت خانگی علیه زنان نتیجه چیست، جامعه از کجای زن زندگی فهمید باید زن را کتک بزند؟
❗️اصلا شما بگویید با آمار افزایش طلاق چه کنیم؟ یا سختتر شدن معیشت زنان بدون همسر که بار کار اقتصادی هم مضاعف شد. اینها دیگر چجور برابری است؟
❗️چگونه مهاجرتها را گردن
هرزه خواهی، انداختهاید؟ در حالیکه امثال شما سالهاست از باغ وحش اروپاست برای جوانان بهشت شغل و رویا ساختهاند.
◀️امادر آخر شما چرا همیشه مطالبهی جامعه دینی میلیونها زن متدین را نمیبینید و همیشه دلتان گرو اجابت طلب دینستیزان است؟
✍عالیه سادات
#تحلیل_سیاسی
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴👆آقای کریم منصوری قاری برجسته قرآن کریم چه گفت که حاضرین به گریه افتادن..
گفت:من میترسم!!!
از چه میترسی؟؟؟
#حتما_ببینید👌🙏
#محفل
#کریم_منصوری
@Alachiigh
⭕️ تصویرسمت چپ سرهنگ #جعفر_جوانمردی فرمانده #نیروی_انتظامی بندرانزلی که در ایام #اغتشاشات جهت برقراری نظم و امنیت به خاطر شلیک گلوله و برخورد با مهران سماک به اعدام محکوم شد.
فیلم سمت راست آزادی دونفر #جاسوس_خبرنگار که با تهیه گزارش دروغ در مورد مهسا امینی باعث تحریک بسیاری از جوانها برای آشوب و ریختن به خیابون و رقم خوردن اتفاق هایی مثل عکس سمت چپ شدن آخرشم هم سُر مُر و گُنده و پیروزمندانه رفتن به جشنی که برای آزادیشون ترتیب داده شده بود!
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🌴🌴🌴
بوی سجاده خونین علی می آید ...😭
آآآه از سجاده خونین ....
آآآه از فرق شکافته....
آآآه .... علی جااااان...
همدیگه رو دعا کنیم ...
#شهادت_امیرالمومنین
#۱۹رمضان
@Alachiigh
🔴#مسابقه_فرهنگی_قرآنی
🔴شرایط شرکت در مسابقه:👇
⚜عضویت در کانال #آلاچیق
⚜پاسخ صحیح به تمام سوالات
⭕️یک شب در میان ۲سوال ارسال خواهد شد
💥🔴لطفاً موقع ارسال جواب، بخشِ چندمِ سوالات ،رو هم مشخص کنید🔴💥
✅#بخش_هشتم:
(جزء های ۱۷ و ۱۸ )
1⃣بر اساس آیات جزء هفدهم
( آیات ۶ تا ۱۰ سوره مبارک حج) قرآن کریم,
بهره کسانی که در برابر خداوند تکبر دارند,
در این دنیا چیست؟
الف_رسوایی و بدبختی
ب_عذابی سوزنده و دردناک
ج _همه موارد
2⃣طبق آیات شریف 107تا117 سوره مومنون چه کسانی به سعادت نمی رسند؟
الف□کافران
ب□ظالمان
ج□منافقین
د□مشرکان
لطفاً...👇
#بخش ..
#نامکامل
#نام پدر
#نام شهر خود را
به آیدی زیر ارسال بفرمایید 👇👇
@nilofarane56
💥((#5جایزه #100000تومانی))
💥((#5شارژ #10000تومانی))
#مسابقه_قرآنی
#ماه_مبارک_رمضان
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#قسمت_صد_و_نود_و_نه اگه تو نخوای که من نمیرم ولی مطمئن باش فقط برامون شرمندگیش میمونه! در هر صورت م
#قسمت_دویست
دست و دلم به کار نمیرفت، دلم میخواست بگردم وصیت نامه اش رو پیدا کنم بخونم و هی گریه کنم
ولی جلوی خودم رو گرفتم.
قرار بود ریحانه و بقیه برای کمک بیان.
منتظرشون نشستم،شاید با دیدنشون حال و هوام یکم تغییر میکرد...
___
برای چندمین بار ساکش رو چک کردم که چیزی جا نذاشته باشه.براش یکم پسته و بادوم و کشمش گذاشتم.
سه تاجوراب،شلوار و ... وقتی از کامل بودنش مطمئن شدم زیپش و بستم.
ریحانه اومد تو اتاق و
+بسه فاطمه .انقدر خودتو اذیت نکن .
به قول داداش هنوز که چیزی نشده.
این محمد ما لیاقت شهادت نداره .
خیالت تخت هیچیش نمیشه.
_کاش اینجور باشه که تو میگی!
از ساک محمد جدام کرد و من و تو بغلش گرفت.
+تا کی میخوای اینجا بشینی؟
بقیه تو هال منتظر توان. میخوان خداحافظی کنن برن .
_باشه تو برو میام.
+دیر نکنی
از اتاق رفت بیرون.از جام بلندشدم.
چادرم رو مرتب کردم و رفتم بیرون
محسن محمدو محکم تو بغلش گرفته بود و در تلاش بود کسی متوجه اشکش نشه. حال همه عجیب بود،اولین بار بود انقدر داغون میدیدمشون. انگار یکی میخواست وجودشون و ازشون جدا کنن. انقدر که حالم بد بود اصلا نفهمیدم کیا اومدن و کیا نیومدن!
تو حال دیگه ای بودم ،تو فکر دیگه ای
تو فکر به لحظه ای که از جلو چشمام محو نمیشد. چند دقیقه بعد دورمون خلوت شده بود و جز مامان و بابا دیگه کسی نمونده بود. عصبانیت و ناراحتی و نگرانی بابا با هم قاطی شده بود
نمیدونست باید کدوم حسش و بروز بده.
عصبانی از اینکه چرا به محمد اجازه دادم و خودم و به قولش بدبخت کردم.
ناراحت از رفتن محمد، نگران از برنگشتنش...
انگار اونم مثل بقیه فکر میکرد رفتن محمد برگشتی نداره. مامان از اضطراب از وقتی که اومد همش راه میرفت و به بهونه ی ظرف شستن و...گوشه کنار خونه آروم اشک میریخت.
با وجود تمام اصرار و فشاری که به من اورده بودن، با وجود همه ی مخالفت هایی که کرده بودن، باوجود اون همه مشکل،همه ی دعواهایی که پیش اومده بود.محمد طلبیده شد،انگار خواسته بودنش،انگار صداش کرده بودن تا ببرنش. بابا نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده . حال بدش رو میشد از رنگ چهرش خوند. با شناختی که ازش داشتم میفهمیدم از درون داغ داغ و از بیرون یخه...
تنها کسایی که خیلی اصرار به نرفتن محمد میکردن اونا بودن،چون میدونستن پسرشون، اهل اینجا نیست...
مامان محمد رو تو بغلش چند ثانیه نگه داشت.با گریه بوسیدتش و باهاش خداحافظی کرد و قول گرفت که برگرده و واسه دختر نه ماهش پدری کنه.
بابا هم حسابی با محمد حرف زد و دست از تلاش برای نگه داشتنش بر نداشت.
ولی وقتی مصر بودنش رو دید ترجیح داد سکوت کنه و همه چی رو دست خدا بسپره.باباهم بغلش کرد و تمام عشقش رو تو نگاهش ریخت، با وجود تمام خشمی که داشت،با یه لبخند مصنوعی پیشونی و شونشو بوسید وازش خداحافظی کرد و رفت.دیگه فقط ما مونده بودیم،من و محمد و زینب!
فقط ما و یه چند ساعتی تا اذان صبح.
فقط ما و اون چند ساعت اخر و خدایی که از دلامون خبر داشت!
محمد نشست رو مبل،چادرم رو از رو سرم در اوردم و نشستم کنار پاش...
خواست بیاد پایین بشینه که دستمو گذاشتم رو زانوش و مانع شدم
سرم رو گذاشتم رو زانوش و اشک میریختم
_ببخش اگه مخالفت کردم.
بخدا فقط ترسیدم از اینکه...
دستش و کشید رو موهام و چیزی نگفت
_شهید شدی شفاعتم میکنی؟
+لیاقتشو ندارم،ولی اگه داشتم مگه میشه پاره ی تنمو شفاعت نکنم؟
تازه،شما که نیاز به شفاعت نداری !
اشکمو پاک کردم و سعی کردم ته دلشو خالی نکنم .دلم نمیخواست وقتی میره یه دلش اینجا باشه،با بغض گفتم
_خب یه دیقه بشین من برم گوشی بیارم ازت فیلم بگیرم
+نمیخوام بمیرم که ای بابا
_خدارو چه دیدی؟ شاید خریدنت
با عشق نگام کرد که پاشدم.گوشیم رو اوردم و روشنش کردم. دکمه ریکوردش رو زدم و همزمان گفتم
_خب اقا محمد دهقان فرد،شهید زنده
چه احساسی داری؟
دستشو گذاشت رو صورتش و گفت
+عه عه فیلم نگیر یکی ببینه وحشت میکنه با این قیافه خندید که گفتم
_نمیخوای به زینب چیزی بگی براش بمونه؟
دستش رو گذاشت زیر چونش و
بعد از چند ثانیه گفت
+اممم خب چرا، دخترِ خوابالوی بابا سلام.وقتی مامان داره این فیلمو برات ضبط میکنه تو توی اتاق بصورت خیلی خوشگلی دستاتو مشت کردی و تو بغلت جمع کردی و تو خواب عمیقی فرو رفتی.
البته الاناس که از خواب بپری وشروع کنی به جیغ کشیدن و لجبازی
البته دختر بابا که لجباز نیست شوخی کردم یک وقت به شما بر نخورد...
خب دختر گل بابا،نفس بابا
حرفشو بریدم و
_اووو چه قربون صدقشم میره اصن نخواستم،پس من چیتم اون نفسته!
عه عه شهید زنده دیگه داری لوس میشی!
👇👇👇👇
آلاچیق 🏡
#قسمت_دویست دست و دلم به کار نمیرفت، دلم میخواست بگردم وصیت نامه اش رو پیدا کنم بخونم و هی گریه کنم
#قسمت_دویست_و_یک
+خب،شما که عزیز دل ماییُ...
_عو بله بله ادامه بفرمایین
+خب داشتم میگفتم،نفس بابا که چشای بابا رو به ارث بردی،الان فقط میتونی سه تا کلمه بگی
"یَه یَه" "بَف بَف" و "دَ دَ"
کلا با مصوت اَ رابطه ی خوبی داری
خندیدم و:اوووو چه با جزییاتم تعریف میکنه بسه دیگه زودتر تمومش کن
+خب بزار حرفمو بزنم،مامانت در حال حاضر وسیله ای شد که بدونی چقدر عاشقتم و میمیرم واست.نمیدونم اگه برم و برگردم فراموشم میکنی یا نه
ولی اگه فراموشم کنی انقدر قکقلکت میدم تا دندونات از لثت دربیاد
_اوه اوه بابا محمد خشمگین میشود
+والا که،تازه زینبم خوشگل بابا مواظب مامان باش تا بابا برگرده،باشه بابا؟افرین
_به دامادت نمیخوای چیزی بگی؟
+اوه داماد؟من رو دخترم غیرت دارما
اصن نمیخوام شوهرش بدم
_نمیشه که تا ابد مجرد بمونه
+چرا میشه،ولی خب اگه خواستی شوهرش بدی،یه شوهر مث باباش واسش پیدا کن .
_خیلی خودشیفته شدیاااا
+به شهید زنده توهین نکن
_بله بله چشم،خب و حرف اخر ؟
+اینکه عاشقتم و عاشقت خواهم موند!
با اینکه خیلی سعی کردم دیگه گریه نکنم،نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و یه قطره اشک از گوشه چشام سر خورد و افتاد رو گونه ام.
با دست تکون دادن محمد ضبط دوربینو قطع کردم و برای اینکه محمد نبینه رفتم تو اتاق و خودمو با زینب مشغول کردم.
یکم که اروم شدم رفتم تو حال
هنوز رو همون مبل نشسته بود .
تو یه دستش کاغذ و تو یه دست دیگش خودکار بود. رفتم نشستم کنارش و دستامو به عادت همیشگی بردم لای موهاش و همه ی عشقمو ریختم تو نگاهم .
_اگه شهید شدی کی خبرشُ به من میده؟
برگشت سمت منو گفت :
+دوس داری کی خبرشو بده؟
_نمیدونم
+دلم واست تنگ میشه
_منم خیلی!سی و پنج روز خیلی زیاده.
کاش زودتر می اومدی...
+دعا کن رو سفید برگردم
_خیلی دلتنگت میشم اگه شهید شی مرتضی...
+چرا هر وقت حرف از شهادت میزنیم مرتضی صدام میکنی؟
_چون مرتضی ابهتت رو بیشتر میکنه.
لابد مامانت تو وجودت یه چیزی دید که وقتی بدنیا اومدی گفت "تو مرتضیِ منی"
+اره،هر وقت واسم تعریف میکرد اون لحظه رو به پهنای صورت اشک میریخت. میگفت خیلی شجاع بودی
میگفت همه ی بچه ها وقتی بدنیا میان کلی گریه میکنن ولی تو تا یه روز گریه نمیکردی،برا همین فکر میکردم شاید مریضی...
_الان احساس میکنم مرتضی بیشتر بهت میاد .
لبخند قشنگی زد و گفت :چون روز تولد امام محمد جواد بدنیا اومدم اسمم رو گذاشتن محمد
_اوهوم .محمدم خیلی قشنگه،من عاشق محمدم!
+وصیتنامم لای قرآن صورتی ایه که واسه چشم روشنیت خریدم،میدونم لیاقت ندارم ولی خب،فاطمه ازت یه قول میخوام!
_جانم؟
+اگه شهید شدم،یا مجروح یا هر چی ازت صبر زینبی میخوام...
سعی کردم بارون اشکامو کنترل کنم
گفتم:
_اوهوم سعی خودمو میکنم
کاغذ و خودکاری که دستش بود رو روی اپن گذاشت.چند دقیقه ای تا اذان صبح مونده بود.دلم میخواست تک تک رفتاراشو تو ذهنم ثبت کنم. رفت سراغ اتو و لباسش رو برداشت. پاشدم از جام و لباسشو از دستش کشیدم با لبخند نگام کرد. مشغول اتو کردن لباساش بودم که رفت تو اتاق زینب...
اتوی لباسش تموم شد با گریه کفشاش رو واکس زدم .من چیزی از اینده نمیدونستم ولی انگار به دلم افتاده بود
یه حسی تو دلم غوغا کرده بود و فریاد میزد،همه چی رو یادت بمونه.
چون دیگه فرصتی نیست واسه اتوی لباسش،واکس زدن کفشاش،دیگه فرصتی نیست واسه تماشای قد رعناش...
با تمام اینها با افکارم در جدل بودم که به شهادتش فکر نکنم و به خودم بقبولونم که برمیگرده.کارم که تموم شد در اتاق زینب و زدم و وارد شدم .زینب رو تو بغلش گرفته بود و اشک میریخت.
با دیدن من سعی کرد خودش رو عادی جلوه بده،اشکاش رو ازصورتش پاک کرد ولی من فهمیدم.
برای اینکه چیزی نپرسم خودش شروع کرد به حرف زدن:
+یه قول دیگه هم باید بهم بدی
_چی؟
_اگه برنگشتم لباس جهاد تن زینبمون کن
جنگ همیشه هست فقط فرمش عوض میشه،تو جنگ نرم لباس جهاد تن زینب کن، خیلی مراقب زینبمون باش.نزار آب تو دلش تکون بخوره.
نمیدونستم چی باید بگم،اصلا دلم نمیخواست جواب حرفشو بدم
خیره نگاهش میکردم که صدای اذان بلند شد.بچه رو روی تختش گذاشت و از اتاق بیرون رفت. منم رفتم آشپزخونه و وضو گرفتم . زینب امشب از همیشه اروم ترخوابیده بود. واسم عجیب بود که چرا مثل شبای گذشته بیدار نشد .جانماز هارو پهن کردم و چادرم رو روی سرم گذاشتم و منتظر محمد شدم.
در دستشویی باز شد و محمد اومد بیرون . بعد از کشیدن مسح پاش بلافاصله نماز رو بست .
به محمد اقتدا کردم و نمازم رو بستم.
____
خوابِ شبِ زینب ارامش پس از طوفان بود. بعد نماز، استراحت چند دقیقه ای رو هم به چشممون حرام کرده بود.
تو هال بچه رو میگردوندم تامحمد بتونه چند دقیقه استراحت کنه که دوباره صدای زینب بلند شد و شروع کرد به جیغ زدن...
#فاء_دال
#غین_میم
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 از سنگ پا استفاده کنید زیرا ...
زدن سه نوبت
سنگ پا در هفته
حین حمام و یا بعد از آن
تا 30 درصد از دردهای کمر و مهرههای گردنی را میکاهد.
این سنت کهن ایرانی
پایههایی علمی دارد آن را فراموش نکنیم
#سنگ_پا
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze19.mp3
4.02M
✅تندخوانی#جزء_نوزدهم
(تحدیر)
🎙:استاد معتز آقایی
〰🌺🌺〰
✅#دعای_روز_نوزدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا، در این ماه بهره ام را از برکت هایش کامل گردان و راهم را به سوی نیکی هایش هموار نما و از پذیرفتن خوبی هایش محرومم مساز، ای هدایت کننده به سوی حق آشکار.
〰🌺🌺〰
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف ❤️🙏
🙏💐التماس دعا
#کلام_نور
#جزء_خوانی
#ماه_مبارک_رمضان
@Alachiigh
@madahi 1.mp3
10.34M
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🙏صلی الله علیک یا أمیرالمومنین 🖤🤚
#روضه
رنگ رخساره نشان میدهد
از سِرّ درون
ماندنی نیست علی، إنّا إلیه راجعون
😭😭
🎙حاج سید مجید بنی فاطمه
🏴پیشنهاد میکنم بشنوید 👌
🙏مارو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید 😔
#هیئت_مجازی
#ماه_مبارک_رمضان
#شهادت_علی_امیر_المومنین
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🏴اذان صبح شهادت مولا امیرالمؤمنین در نجف اشرف
صدای دلهای شکسته شونو شنیدین؟!...😭😭😭😭
@Alachiigh
🔴نئولیبرالیسم عریان ایرانی
🔴ممنوعیت استخدام رسمی!!
با این خبر ،هایک در قبر بندری خواهد رقصید.
🔸#نئولیبرالیسم تعدادی کلیشه محدود دارد که به همه دنیا توصیه میشود، یکی از توصیه های اصلی اش هم همین بی ثبات و موقتی کردن قراردادهای کار است.
🔹میگویند میخواهیم تست کنیم ببینیم بهره وری نیروی کار چه میشود،
این خر رنگ کنی ها برای زمانیست که موضوعی نیاز به تست داشته باشد نه ۴۰ سال بعد از تست شدن در سایر نقاط جهان.
آیا ایران محیطی ایزوله از دنیاست که باید چرخ را از اول اختراع کند؟
🔸حالا که همه ثروت های عمومی ملت (#معادن و #پالایشگاه و...) حراج #خصوصی_سازی خورده، نوبت رسید به باقی مانده قراردادهای کار ملت. میخواهیم بهره ورتان کنیم تنبلهای کم بهره!
🔹 جای آنکه که برویم سراغ اصلاح شرکتهایی که چندین سال است دارند از کارگر کار میکشند و قرارداد ۱ ساله و ۳ ماهه با #کارگر میبندند و کارگرها را به ثبات شغلی بیشتر برسانیم، نگران بهره وری نیروی قرارداد بلند شده ایم.
🔸عزیزان یواشتر، مردممان در حال تحمل تحریم اند با امریکای بعد از ۱۹۸۰ اندکی شرایطمان متفاوت است.
#نئولیبرالیسم
#ممنوعیت_استخدام_رسمی
@Alachiigh