eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۸۶ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید رضا میرزایی🌹 ✅کدومتون حاضرید ؟.. یک «مین» منور رو با درجه حرارت ۱۶۰۰،که توی سکوت و تاریکی شب داره میسوزه ،، و نزدیکه ،که عملیاتو لو بده و‌ جون ....👆👆👆 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴⚠️ فوری ‼️ فوری ⚠️🔴 🚨 به دلیل استقبال کم‌نظیر هموطنان عزیز از مسابقه عظیم فرهنگی «آشنای غریب»، علاوه بر ، مهلت‌ ثبت‌نام و زمان برگزاری مسابقه نیز ‼️ 🎁 جوایز ارزنده‌ی این مسابقه، ۵۰ میلیون تومان شامل: 💰 ۱۲ کارت هدیه یک میلیون تومانی برای نفرات برتر 💰 ۱۲ کارت هدیه پانصد هزار تومانی برای نفرات برتر 💰 ۳۱۳ کارت هدیه صد هزار تومانی به قید قرعه برای افرادی که حداقل نصف نمره آزمون را کسب کنند ⏳آخرین مهلت ثبت نام در مسابقه: ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ 📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۲۵ و ۲۶ فروردین ۱۴۰۱ ✅ ثبت‌نام در مسابقه، دانلود نسخه PDF جزوه‌ی «آشنای غریب» و عضویت در کانال اطلاع‌رسانی: 🆔 zil.ink/ashenaye_gharib 📌 کلیه‌ی جوایز این مسابقه، از جانب دوستان و اعضای تامین شده و کاملا مردمی است. ✅RooyinDezh 🎋〰🍃 @Alachiigh
💢 سکوت «سلبریتی های گرین کارتی» در برابر بازداشت هنرمند ایرانی در آمریکا ✍️بیداری 🎋〰🍃 @Alachiigh
بیانیه بازیگران زن ایرانی علیه آزارگران جنسی 🔹بسیاری از زنان سینماگر ایرانی همچون نیکی کریمی، هدیه تهرانی و پوران درخشنده در اعتراض به خشونت و آزارگری بر زنان در محیط سینما بیانیه صادر کردند و تشکیل کمیته‌ای مستقل در خانه سینما برای رسیدگی به این روایت‌ها را خواستار شدند. 🔹در این بیانیه آمده:« هر فرد صاحبت‌ قدرت و شهرت در سازوکار سینمای ایران از موقعیت خود برای قلدری، تهدید، توهین، تحقیر و تعرض به زنان بهره‌برداری می‌کند. بی‌آنکه نهادهای قانونی، خانه سینما، سینماگران و منتقدان آن‌ها را وادار به پاسخگویی و پذیرش مسئولیت کارشان کنند. 🔹ما زنان دست‌اندرکار سینما اعلام می‌کنیم هرگونه خشونت، آزار و باج‌گیری جنسی در محیط کار از نظر ما محکوم است و برای توقف آن خواستار عواقب قانونی جدی برای متخلفین هستیم». Farsna 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 1⃣4⃣ #جای_تزریق داروی چرک خشک کن خیلی وقت بود که #چرک کرده بود و دردناک
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿قسمت 2⃣4⃣ صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد.... ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد و رفت مدرسه گفت: _"شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟" هدی تازه اول راهنمایی بود خنده م گرفت. _آره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش جهیزیه درست کنم." خیلی جدی نگاهم کرد. _ "جهیزیه؟ اصلا، آن قدر از این کاسه و بشقابی که به اسم به دختر می دهند بدم میاید. به دختر باید فقط داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، داشته باشد." _ اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟ چقدر هم جدی گرفتی!" دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف _ "اگر یک روز پسر خوب ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش می کنم" صورتش را نیشگون گرفتم + "خاک بر سرم، یک وقت این کار را نکنی. آن وقت می گویند دخترمان کور و کچل بوده" خنده اش گرفت _"خب می آیند می بینند. می بینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم خانم است" می دانستم ایوب کاری را که میگوید "میکنم"، انجام می دهد. برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی پا پیش بگذارد. عصر دوباره را از دست داد... اصرار داشت از خانه بیرون برود، التماسش کردم فایده ای نداشت. را فرستادم ماشینش را دستکاری کند که راه نیفتد. درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود. اگر از خانه بیرون می رفت حتی راه برگشت را هم می کرد. دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه می نشیند و به این فکر می کند که اصلا کجا می خواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید. تلفن را برداشتم. با شنیدن صدای ماموران آن طرف، بغضم ترکید. صدایم را می شناختند. منی که به سماجت برای درمان ایوب معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم: _"آقا تو را به خدا...تو را به جان عزیزتان آمبولانس بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ.....می خواهد از خانه بیرون برود" - چند دقیقه نگهش دارید،الان می آییم. چند دقیقه کجا، غروب کجا...... از صدای بی حوصله آن طرف گوشی باید می فهمیدم دیگر از من و ایوب و سرکارمان گذاشته اند. ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود. دوباره راه افتاد سمت در _ "من دارم میروم تبریز، کاری نداری؟" از جایم پریدم + "تبریز چرا؟" _ میخواهم پایم را بدهم به همان دکتری که خرابش کرده بگویم خودش قطعش کند و خلاص.... به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🍁〰🍂 @Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
💐✨💐✨💐✨💐 🍃یه روزهایی تو زندگیمون هست که هیچ اتفاق خاصی نمیفته 🍃ما به این روزها می گیم تکراری؛ ولی حواسمون نیست که می تونست اتفاق های بدی بیفته!🙏😊 💐✨💐✨💐✨💐 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۳۸۷ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🎋〰🍃 @Alachiigh
🌹شهید محمد صفایی حائری 🌹 وصیت نامه شهید پدرم ... همیشه سخن شما در گوشم طنین افکنده که می گفتید: اول باید شهید شد بعد به جبهه رفت نه اینکه به جبهه برویم تا شهید شویم. من هم سعی کردم چنین باشم ... روح این شهید بزرگوار و مرحوم استاد، قرین رحمت خاصه خدای متعال باد. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
🇮🇷 📝 | وقتی مردم نمی‌فهمند! ما به جایشان تصمیم می‌گیریم! 🍃🌹🍃 🔻ایالات‌ متحده تاریخچه‌ مستندی از مداخله و حتی تخریب روند دموکراسی در دیگر کشورها را در کارنامه‌ خود جای داده است. 🔹 تحقیقات مجلس سنای آمریکا در اواخر دهه ۱۹۷۰ به راه افتاد تا نقش سیا در انتخابات فرامرزی را بررسی کند. در این گزارش‌ها آمده است: «نزدیک به چهار میلیون دلار خرج پانزده عملیات مخفیانه شده است: از سازماندهی کوخ‌نشینان حاشیه شهر گرفته تا تأمین بودجه‌ احزاب سیاسی» 🔸 ایالات ‌متحده مانع از آن شد که در انتخابات سال ۱۹۶۴ شیلی پیروز شود. 🔹 برخی اوقات این سیاست‌ها به طور واضح با منافع تجاری آمریکا همگرا بود؛ در سال ۱۹۵۴ واشنگتن رئیس‌جمهور چپ‌گرای گواتمالا - - را برکنار کرد زیرا با تهور و شجاعت قوانین کشاورزی را به سود مزرعه‌داران گواتمالایی تصویب کرده بود که به ضرر شرکت آمریکایی یونایتدفروت کمپانی تمام می‌شد. 🔺از نقل ‌قول می‌کنند که به کنایه گفته است: «نمی‌فهمم چرا باید یک گوشه بایستیم و تماشا کنیم که چگونه یک کشور به خاطر بی‌مسئولیتی مردمش به قعر فرو برود.» 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 🎥 خاطره جالب یکی از دشمنان انقلاب از رهبر انقلاب ☺️آقای خامنه‌ای ماه بود، ماه! pasdarenghelab 🎋〰🍃 @Alachiigh
✅✅✅✅ بسته توییت گروه B جام جهانی برد و باخت نداره یا می‌بریم یا شهید میشیم 😂 👤حسین عباسی فر (دلاوار) شیفت از سالار عقیلی به میثم مطیعی! ‌ 👤 محمد اکبرزاده با این قرعه‌کشی جام جهانی دلم برای زیباکلام می‌سوزه؛ الان نمی‌دونه باید طرفدار عشقش آمریکا باشه یا طرفدار کارفرماش انگلیس 👤 آدم تو یه گروهی افتادیم که سردار به هرکی گل بزنه سپهبد میشه. 👤 حسین فراهانی افتادیم با استکبار قدیم و استکبار جدید :) 👤 نیکی کاظمی به جای تولید مجدد یه آهنگ برای جام جهانی، "ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش" پلی کنید:))) 👤سید محمد میرحسینی اینا کار خودشون بود که همه با هم بگیم مرگ بر آمریکا ، مرگ بر انگلیس ( صحبت راننده های تاکسی از فردا ) 👤 مهبد باید بازی‌های ایرانم مینداختن ۱۳آبان و ۱۶آذر و ۲۲بهمن 👤 موقعیت مقداد توئیت انقلابی 🎋〰🍃 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿قسمت 2⃣4⃣ صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد.... ایوب با چشم هدی را دنبال کر
🌺 نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 3⃣4⃣ من_ خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما می گیرم برایت.. پایش را توی کفشش کرد من_ "محمد حسین را هم می برم." + "او را برای چی؟ از درس و مشقش می افتد." محمد حسین آماده شده بود. به من گفت: _"مامان زیاد اصرار نکن، می رویم یک دوری می زنیم و برمی گردیم." ایوب عصایش را برداشت. _ "می خواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما می فرستم." گفتم: _" پس لا اقل صبر کن برایتان میوه بدهم ببرید." رفتم توی آشپزخانه + "ایوب حالا که می روید کی برمی گردید؟" جلوی در ایستاد و گفت: _محمد حسین را که فردا برایت می فرستم، خودم... کمی مکث کرد _"فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم" تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین آمد که از پیچ کوچه گذشت... ساعت نزدیک پنج صبح بود. جانمازم را رو به قبله پهن بود. با صدای تلفن سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: _"الو..مامان" + تویی محمد؟ کجایید شماها؟" محمد حسین نفس نفس می زد. - "مامان.مامان....ما....تصادف کردیم......یعنی ماشین چپ کرده" تکیه دادم به دیوار + "تصادف؟ کجا؟ الان حالتان خوب است؟" - من خوبم ....بابا هم خوب است....فقط از خون می آید. پاهایم سست شد... نشستم روی زمین _الو ...مامان آب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض آلود نباشد. + "خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم." - توی هستیم، دارم با موبایل یک بنده خدا زنگ می زنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام، حالا می رسد، فعلا خداحافظ.... تلفنمان یک طرفه شده بود... چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی آقای نصیری سر و صدا بیرون می آید.... یاد خواب مامان افتادم، بود، اذان صبح را می گفتند که مامان تلفن زد: _"حال ایوب خوب است؟" صدایش می لرزید و تند تند نفس می کشید. گفتم: _"گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور؟" - هیچی شهلا خواب دیده ام. + خیر است ان شاءالله - دیدم سه دفعه توی آسمان ندا می دهند: "جانباز ایوب بلندی شهید شد" به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze1.mp3
4.13M
✅(تندخوانی)تحدیر، 🎙:استاد معتز آقایی 〰〰🌺〰〰 ✅دعای روز خدایا! روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده، و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی و مرا از خواب غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش ای معبود جهانیان و در گذر از من ای بخشنده ی گنهکاران 〰🌺🌺〰 ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف♥️🙏 🙏💐التماس دعا 🎋〰🍃 @Alachiigh
🌹شهید حسین مالکی نژاد🌹 ✍موقعی که صدای دلنشین اذان و تکبیر حسین به گوش عاشقان می رسید و فضای ملکوتی لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) را پُر می کرد می دیدم که عده زیادی از نوای اذان حسین گریه می کنند. حسین ذاکر اهل بیت ع بود.. ✨حسین بار آخر که به قم آمد تمام کارهای خودش را انجام داد و آماده شهادت شد تا جایی که صحبت هایی که بین مادر و حسین ردّوبدل شد؛ حسین به مادرش گفت: من 10 روز دیگر شهید می شوم و 12 روز دیگر مرا در حرم زیارت می کنی و عین گفته خودش از روز اعزام تا تشییع جنازه درست 12 روز کشید و حسین در تاریخ 2/5/1366 در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) روی دست مردم تشییع شد و در جوار همسنگرانش در گلستان شهدای علی بن جعفر (ع) به خاک سپرده شد. ⭐️ شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔴هادی مهرانی مدیر پایگاه خبری جانبازان اصلاح طلب کارنامه کاری: توهین به امام حسن عسکری (ع) توهین به آیت‌الله العظمی بهجت (ره) توهین به مدافعین حرم و حاج قاسم سلیمانی توهین به سید حسن نصرالله ... و دست آخر، توهین به سردار شجاع کشورمان، حاجی زاده 🔻شمر هم جانباز جنگ صفین بود البته ما سند جانبازی ایشون رو ندیدیم! 🔻مسئولین محترم این فرد هتاک به اهل بیت و شهدا رو نمیخواید جمعش کنید؟ چرا نباید چنین فرد هتاکی برخورد قضایی شود؟ pedarefetneh 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ خدا به ما علاقه داره! دیگه چجوری باید نشون بده دوستمون داره ؟ دیگه چجوری باید باهامون حرف بزنه؟ میخوای فارسی حرف بزنه ؟؟ بهانه ت اینه که چرا فارسی حرف نزده ( قرآن)؟ شما با فارسی هم مشکل دارید که ترجمه نمیخونید ؟؟؟ زبان تورات و انجیل ،،انگلیسی ،پرتغالی ،آلمانی هست؟؟ چرا اونا این حرفها رو نمیزن؟؟ چرا فقط بعضی از فارسی زبانان فرهییییخته این بهانه هارو دارند؟؟😏 خودتون بهتر از هررررر کسی میدونید این جور سوالات فقططط بهانه ست 😊 🎋〰🍃 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 3⃣4⃣ من_ خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما می گیرم برایت.. پایش را تو
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺 ✿ قسمت 4⃣4⃣ صدای خانم نصیری را شنیدم، بیدار شده بودند.... اشکم را پاک کردم و در زدم. آن قدر به این طرف و آن طرف تلفن کردم تا مکان تصادف و مکان نزدیک ان را پیدا کردم... را فرستادم مدرسه زنگ زدم داداش رضا و خواهر هایم بیایند. و را سپردم به رضا می دانستم هدی داییش را خیلی دوست دارد و کنار او آرام تر است. سوار ماشین آقای شدم. زهرا و شوهر خواهرم آقا نعمت هم سوار شدند. عقب نشسته بودم. صدای پچ پچ آرام آقا نعمت و آقای نصیری با هم را می شنیدم و صدای زنگ موبایل هایی که خبرها را رد و بدل می کرد. ساعت ماشین ده صبح را نشان می داد. سرم را تکیه دادم به شیشه و خیره شدم به بیابان های اطراف جاده. کم کم سر وصدای ماشین خوابید.... محسن را دیدم که وسط بیابان افسار اسبی را گرفته بود و به دنبال خودش می کشید. اسب ایوب نشسته بود. قیافه اش درست عین وقت هایی بود که بعد از موج گرفتگی حالش جا می آمد، مظلوم و خسته. + ایوب چرا نشسته ای روی اسب و این بچه پیاده است؟ بلند شو.... محسن انگشتش را گذاشت روی بینی کوچکش، هیس کشداری گفت: "هیچی نگو خاله، عمو ایوب تازه از راه رسیده، خیلی هم خسته است. صدای ایوب پیچید توی سرم: "محسن می رود و من تا چهلمش بیشتر دوام نمی آورم. شانه هایم لرزید. زهرا دستم را گرفت. _"چی شده شهلا؟" بیرون وسط بیابان دیگر کسی نبود... صدای آقا نعمت را می شنیدم که حالم را می پرسید. زهرا را می دیدم که شانه هایم را می مالید. خودم را می دیدم که نفسم بند آمده و چانه ام می لرزد. هر طرف ماشین را نگاه می کردم چشم های خسته ی ایوب را می دیدم. حس می کردم بیرون از ماشینم و فرسنگ ها از همه دورم. تک و تنها و بی کس با چشم های خسته ای که نگاهم می کند. قطره های آب را روی صورتم حس کردم. زهرا با بغض گفت: _"شهلا خوبی؟ تو را به خدا آرام باش" اشکم که ریخت صدای ناله ام بلند شد. _"ایوب رفت...من می دانم....ایوب تمام شد..." برگه آمبولانس توی پاسگاه بود. دیدمش رویش نوشته بود: _"اعلام مرگ، ساعت ده، احیا جواب نداد" . به روایت همسر شهید ⭐️برای خواݩدݩ‌هرقسمٺ‌از رماݩ‌1صݪواٺ‌ به نیت فرج اݪـزامیسٺ 🎋〰🍃 @Alachiigh