eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۴۴۰ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🎋〰🍃 @Alachiigh
🌹سردار شهید کوروش باباپور🌹 ✍ما نمی‌خواهیم فقط قدس و کربلا را آزاد کنیم،بلکه می‌خواهیم کاخ سفید را به حسینیه تبدیل کنیم... ⭐️ شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یدالله جوانی؛ چرا طائب جابجا شد20220624_050542.m4a
3.12M
📢 شماره ۳۸۸ 💠 گمنامی و خوشنامی 💠 چرا رئیس سازمان اطلاعات سپاه تغییر کرد؟ 💠 کارشناس: دکتر یدالله جوانی 💠 سازمان اطلاعات سپاه از مجموعه های سخت کوش و خدوم انقلاب است. با تغییر مسئول این سازمان عده ای که ماهیت آنها همیشه در شبهه پراکنی و نفرت علیه انقلاب بوده شروع به شبهه افکنی نموده نموده اند. علت این تغییر چیست؟ 🎋〰🍃 @Alachiigh
نهایت تنـــاقض 🔺تا دیروز بخاطر همین بریکس، شرق هراسی میکردند اما امروز که از جناب رییسی برای سخنرانی در آن دعوت شده، (بجای عذرخواهی) از بی فایده بودنش سخن میگویند و بهرمندی از مزایای آنرا نیز منوط به برجام میکنند؛ هرچند از منظر این جماعت اساسا هیچ گره‌ای از کار کشور بدونِ برجام گشوده نخواهد شد اما کاش دقت میکردند که دورانِ گذاشتن تمام تخم مرغ ها در سبد برجام، دلخوش کردن به لبخندها و معطل نگه داشتن کشور گذشته است! 🎋〰🍃 @Alachiigh
🌿 ما دوباره سبز می شویم 🌿 این تصویر بهترین استعاره است از وضعیت جمهوری اسلامی ایران که علیرغم توطئه ها و خباثت ها در ۴ دهه ی گذشته؛ توانسته است از قیود و سد تحریم های ظالمانه دشمنان و سایر مشکلات عبور کند و اینک در گام دوم انقلاب؛ شاهد رویش شکوفه های این نهال حیات بخش واین شجره طیبه یکی پس از دیگری هستیم. . من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم: ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب می رسد. ما دوباره سبز می شویم… ما دوباره سبز می شویم… ” قیصر امین پور ” پی نوشت: 📸 تصویر مربوط است به ارتفاعات دربند(شمال تهران) ✍ مسعود حسنوند ✅‌‌ بصیرت 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اقتــــــدار سازمان اطلاعات سپاه ⚠️ از دستگیری افسر ارشد MI6 "جین ماریوت" و جاسوس موساد "مور گیلبرت" تا دستگیری "روح‌الله زم" سرشبکه سایت آمد نیوز و "نازنین زاغری" مسئول جذب و آموزش افراد برای سرویس جاسوسی انگلیس 🎋〰🍃 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو‌_مدافع💕 #قسمت_چهل_و_یکم با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا؟؟؟ سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان کو اردلان اردلان چی؟ منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون اخبار تموم شده بود بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردالن رو کجا دیدی؟ دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه هارو نشون میدادن بچم اونجا بود رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی چرا با خودت اینطوری میکنی _ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد از زهرا اسم تیپشو پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشه _ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشه با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم رو سرم به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو قسم میدادم چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم اردلان سعادتی دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت - زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد اسماء؟ سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش،اسمش نبود - پس چرا تو اینطوری شدی؟ هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام - اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم - إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی بود زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه هگوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونه رو زد آیفون رو برداشتم:کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره پرسیدم کیه؟ ایندفعه جواب داد: مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین آیفون رو گذاشتم . زهرا پرسید کی بود شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم.... - اردلان بود ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب - کجا زشته تو کوچه خندیدمو همونطور نگاهش میکردم - چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پله ها رفتیم بالا _ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم _ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید... زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره - نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده خیله خوب باباتم صدا کن - باشه چشم _ بابا بیا مامور گاز بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز خوب تو خونه چیکار داره - نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد،از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو ،مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش افتاد ،اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام،گذاشت رو چشماش مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده .اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر من.. مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار - باشه چشم زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود ⭐️‌1صݪواٺ‌ ✍خانم.علـــی.آبادی 🎋〰🍃 @Alachiigh
✨✨ داشتن باور مثبت،مثل آب دادن به یک دانه است در ابتدا چیزی مشخص نمی شود اما بعد از مدتی,، میوه ی باور مثبت تان را خواهید چشید 👌😊 ✨✨ 🎋〰🍃 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا