🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | #ثامن_23
◀️ حواسمون بود یا رد شدیم؟؟
🍃🌹🍃
splus.ir/mahdian
«رهبری فرمود هرکس مردم را ناامید کند، بداند یا نداند در خدمت دشمن است.»۱۴۰۱/۳/۳۱
چند جمله دیگر را هم مرور کنیم؛
✅ فرمود: هیچ بهانهای...
ناامیدی سمّ است.
هیچ بهانهای مجوّز ناامیدی نمیشود ۱۳۹۸/۰۵/۱۶
✅ بدترین حادثه..
برای یک ملّت بدترین حادثه این است که امیدش به آینده را از دست بدهد. ۱۳۹۶/۱۰/۰۶
✅ و اما راه حل اطمینان و امید...
فرمود: بیعت با خمینی
بیعت با انقلاب، بیعت با پیامبر است.
.
✅ چرا!؟
فرمود:
شما وقتی با انقلاب بیعت میکنید... با پیغمبر بیعت کردهاید. آن کسی که امروز با امام خمینی بیعت میکند، با پیغمبر بیعت کرده... با پیغمبر که بیعت کردید،...خدای متعال آرامش را به دلها خواهد داد. وقتی آرامش داشتید... در عرصهی مقابله با دشمن دچار حیرت و ناامیدی نمیشوید. ۱۳۹۴/۱۰/۱۹
✍ محسن مهدیان
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کی زِ ر زد چرا گوسفند میکشید عید قربون، بجای سفر حج پولشو بدید به فقیرا، این کلیپ رو نشونش بدید...
شاید کمی حرف ِ ... زدن رو کنار بزارن شاااید ...
#عید_قربان
🎋〰🍃
@Alachiigh
❌🔴
🔴❌تبلیغ آرم و نشان همجنسگرایان بنام حجاب، روی روسری
❌به رنگها دقت کنید🧐
❌همینو کم داشتیم 👆
❌یه تهاجم فرهنگی تمیز
#بهوش_باشید
#جهاد_تبیین
#روشنگری_بصیرت_افزایی
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔴 یکی به این سرمایه های اسرائیل داخل ایران اطلاع بده دولت و مجلس رژیم جعلی صهیون بعد از یکسال نبرد تمام عیار و عملیات های گسترده از قویترین سازمان اطلاعاتی ایران شکست خوردند و منحل شدند و فروپاشیدند.....
اونیکه قوی و پا برجاست ماییم به یاری خدا ،اونیکه به فنا رفت دولت صهیون هست....
#سرطان_اصلاحات
#بیداری
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔴🔴اول گفتیم چادرحالا نباشه، #حجاب که به چادرنیست!
کم کم روسری عقب رفت،گفتیم حالا چندتا مودیده بشه چی میشه..روسری دور گردن افتاد!
مانتوها شروع به تنگ وکوتاه شدن کرد،گفتیم چیزی نیست که؛کم کم جلوبازشد و بلوز.
پاچه شلوارها آب رفت و کوتاه شد و کم کم بالاتر آمد،شد شلوارک.
حدش تاکجاست؟!
"امیرحسین آزاد مرد"
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_هشتم بس کن اسماء !!! دستم گذاشتم رو سرمو به دیوار تکیه دادم علی
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_نهم
-پس همکاراتون ....
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلی جدی گفت از خودشون بپرسید
آمپول آرام بخشی روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیرون
علی صندلی آورد و کنارم نشست
لبخندی بهم زدو گفت:خوبی اسماءمیدونی چقد منو ترسوندی
حالا بگو ببینم چیشده بود من نبودم
- لبخند تلخی زدم و گفتم:من چرا اینجام علی از کی،،، الان ساعت چنده !
هیچی یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا، نگران نباش چیزی
نیست. ساعت ۴ بعد از ظهر ،
مامانم اینا کجان
این جا بودن تازه رفتن
علی امروز پنج شنبست باید بریم بهشت زهرا تا فردا هم زیاد وقت نیست
بریم
_ با تعجب نگاهم کردو گفت:یعنی چی بریم دکتر هنوز اجازه نداده
بعدشم من جمعه جایی نمیخوام برم
به حرفش توجهی نکردم سرمم یکم مونده بود تموم بشه از جام بلند شدم.
سرمو از دستم درآردمو رفتم سمت لباسام
اومد سمتم. اسماء داری چیکار میکنی بیا بخواب
_ علی من خوبم ،برو دکترمو صدا کن اجازه بگیریم بریم
کجا بریم اسماء چرا بچه بازی در میاری بیا برو بخواب سر جات
- علی تو نمیای خودم میرم. لباسامو برداشتم و رفتم سمت در، دستمو
گرفت و مانع رفتنم شد
آه از نهادم بلند شد ، دقیقا همون دستم که سوزن سرم زخمش کرده بود
رو گرفت
دستمو از دستش کشیدم و شروع کردم به گریه کردن
گریم از درد نبود از حالی که داشتم بود درد دستم رو بهانه کردم
اصلا منتظر یه تلنگر بودم واسه اشک ریختن
علی ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهی میکرد
دکتر وارد اتاق شد. رفتم سمتش، مثل بچه ها اشکامو با آستین لباسم پاک
کردم و رو به دکتر گفتم: آقای دکتر میشه منو مرخص کنیدمن خوب
شدم...
دکتر متعجب یه نگاه به سرم نصفه کرد یه نگاه به من و گفت: اومده بودم
مرخصت کنم اما دختر جان چرا سرمو از دستت درآوردی؟چرا از جات بلند
شدی؟
آخه حالم خوب شده بود .
از رنگ و روت مشخصه با این وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولی من میخوام برم. تو خونه بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار های من دکتر بالاخره راضی شد که مرخصم کنه
علی یک گوشه وایساده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردی
لبخندی از روی پیروزی زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستان رفتیم بیرون
بخاطر آرام بخشی که تو سرم زده بودن یکم گیج میزدم سوار ماشین که
شدیم به علی گفتم برو بهشت زهرا
چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
تو ماشین خوابم برد، چشمامو که باز کردم جلوی خونه بودیم
پوووووفی کردم و گفتم: علی جان گفتم که حالم خوبه، اذیتم نکن برو
بهشت زهرا خواهش میکنم.
- آهی کشید و سرشو گذاشت رو فرمون و تو همون حالت گفت: اسماء به
وهلل من راضی نیستم
به چی
_ این که تو رو ، تو این حالت ببینم. اسماء من نمیرم
کی گفته من بخاطر تو اینطوری شدم، بعدشم اصلا چیزیم نشده که،مگه
نگفتی فقط یکم فشارت افتاده
سرشو از فرمون بلند کردو تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسه ی خون بود
طاقت نیوردم، نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد
تمام راه بینمون سکوت بود
از ماشین پیاده شدم ، سرم گیج میرفت اما به راهم ادامه دادم
جای همیشگیمون قطعه ی سرداران بی پلاک
شونه به شونه ی علی راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعه نه از گل یاس خبری
بود نه از گلاب و آب
علی میخواست کنارم بشینه که گفتم: علی برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چراخوب حالا اونجا هم میرم
برو
ای بابا،باشه میرم
_ میخواستم قبل رفتنش به درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ، یقین
داشتم که حاجتشو از اون هم خواسته و بیشتر از اون به این یقین داشتم
که حاجتشو میگیره
رفت و کنار قبر نشست
اول آهی کشید ، بعد دستشو گذاشت رو پیشونیش و طوری که من متوجه نشم اشک میریخت ...
پشتمو بهش کردم که راحت باشه
خودمم میخواستم با شهیدم درد و دل کنم
سرمو گذاشتم رو قبر. خاک های روی قبرشو فوت کردم از کارم خندم
گرفت مثل بچه ها شده بودم . بین خنده بغضم گرفت
لبخند رو لب داشتم اما اشک میریختم
حالم رو نمیدونستم. از خودش خواستم تو انتخابم کمک کنه
کمکم کرد و علی رو انتخاب کردم
حالا هم اومده بودم علیمو بسپرم بهش ، بگم مواظبش باشه
_ بگم علی که بره قلبمو هم با خودش میبره، کمکش کن خوب ازش
نگهداری کنه
با صدای علی به خودم اومدم
اسماء بسته دیگه پاشو بریم. هوا تاریک شده
بلند شدم ، تمام چادرم خاکی شده بود
خاک چادرمو با دستش پاک کرد و من
با لبخند تلخی بهش نگاه میکردم
چند قدم که برداشتم سرم گیج رفت، اگه علی نگرفته بودم با صورت
میخوردم زمین
علی کمکم کردتا سوار ماشین بشیم.
عصبانی شد و با صدایی که عصبانیت هم قاطیش بود گفت:
-بیا ، خوبم خوبمت این بود
-چیزی نیست علی از گشنگیه
خیله خوب بریم...
⭐️1صݪواٺ به نیت فرج
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️رفع گرمازدگی در تابستان👇
🔸تخم شربتی
🔸گلاب خالص
🔸هندوانه(عالیه)
🔸به لیمو
🔸خاکشیر و شربت آبلیمو
🔸عناب
❌هنگام گرمازدگی از دوش سرد ، باد مستقیم کولر و مایعات سرد اجتناب کنید
#مراقبت
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
#ظهورنزدیک_است
✅کانال #صالحان_المهدی را به بهترین دوستان و همکاران خود معرفی کنید💐
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@salehanolmahdi_rey
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۸ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹شهید امیر حاج امینی🌹
✍بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدم، و آن در این جمله خلاصه می شود:
خدایا عاشقم کن...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
🇮🇷
📝 #یادداشت_کوتاه | #ثامن_23
◀️ معنای انتظار عارفانه
🍃🌹🍃
🔹انتظار عارفانه یعنی اولاً منتظر رهایی از این دنیا و مشتاق ملاقات خدا بودن و ثانیاً اکنون که در زندان این دنیا گرفتاریم و در رنج و دوری از خدا میسوزی ، منتظریم تا وجه الله و ولی الله بیاید تا هم با دیدن او، آن رنج دوری کمی تسکین پیدا کند و هم در سایه ولایت او بتوانیم با سرعت و سهولت بیشتری به سمت خدا حرکت کنیم و آمادگی بیشتری برای دیدار و ملاقات خدا کسب کنیم و بشریت را هم راحتتر بتوانیم به سوی خدا رهنمون شویم 🌺🌿
🔹نکته قابل توجه درباره تکلیف مشتاقان ملاقات پروردگار و ولی او در دوران غیبت برای تسکین رنج فراق، این است که اولیای خدا ایشان را به دیدار با علمای دین ترغیب فرمودهاند.
دیدار با عالمان ربانی و مجالست با ایشان مسئله مهمی است که ترک آن سبب میشود تا خدا انسان را مجازات کرده و از خود طرد کند. این مطلب را امام سجاد علیهالسلام در دعای ابوحمزه چنین فرمودهاند :
او لعلّک فقدتنی من مجالس العلماء فخذلتنی؛ یا شاید مرا در مجالس اهل علم نیافتی که به خواری و خذلانم انداختی.
🔹کسانی که نمی توانند علم امام یا برخی دیگر از فضائل یک امام را باور کنند، مشکل بزرگشان این است که آدم ندیدهاند 👌
امیدواریم به زودی این انتظار همان گونه که نشانههای فراوان آن را میبینیم به پایان برسد و منتظران سربلند و مفتخر به مولایشان، بار رنج سنگین فراق را زمین بگذارند. آمین 🤲🏻
📚منبع: انتظار عامیانه، عالمانه، عارفانه -
علیرضا پناهیان، صص ۲۵۵ - ۲۵۳
✍ امراله عباسی- ناحیه درچه
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌ماجرای نصب سوپر کولر گازی، در شهر آبادان به دستور شاه و شکستن آن توسط خلخالی جهت کمک به سوریه😊😕
طنز صعودی عنترنشنال😁
🎋〰🍃
@Alachiigh
💠دشمن دستکاری ذهنی جامعه را دنبال می کند
امنیت روانی چگونه بدست می آید؟
⭕️باتوجه به اینکه فضای مجازی در ایران فضایی رها شده، بیضابطه و بیقانون است، دشمن از این فضا سوء استفاده میکنند
⭕️فضای مجازی و سایبری با خدماتی که ارائه می دهد، فقط بستر سرگرمی، اطلاع رسانی و خدمات نیست بلکه بستر جنگ شهودی و جنگ روایت هاست. با بررسی مشخصات و داده کاوی می بینیم عمده پلتفرم ها برضد مردم ما و حاوی محتواهای یاس آور، ناامید کننده که مردم را به سمت خود تحقیری هدایت می کند.
⭕️از دو عامل در جنگ شناختی برای این جنگ شهودی برای یاس و ناامیدی مردم استفاده می کند 1. بمباران اطلاعاتی اخبار منفی ، جعلی 2. تصویر سازی غلط با تحریم های مغرضانه در پلتفرم های تصویر محور است.
⭕️در سال های اخیر محتواهای تصویری استقبال شده است، علت این رویه هم تاثیر تصویرسازی بر قسمت تصویری ذهن است که محل احساسات انسان است.
⭕️پایگاه بصیرت / گروه فرهنگی
سید_علیرضا_آل_داود
✅ تحلیل سیاسی
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛هر دم ازین باغ بَری میرسد...
❌🔴کشف حجاب، هوس بازی چند تا نوجوان نیست ، بلکه حمله ای سازمان یافته و خطرناک جهت ضربه زدن و فشار آوردن وسلب امنیت قشر مستضعفین حامی انقلاب اسلامی است..دستگاههای مسوول شرمتان باد ...! چرا کوتاهی می کنید ...!
اینها همانها هستند که قائله عاشورای سال ۸۸ را راه انداختند ...!
❌🔴آتاتورک زنان ترکیه را بی حجاب کرد زن خودش تا آخر پوشش کامل حجاب داشت
این جماعت اصلاحاتچی آرزو دارند قوانین طویله را در این مملکت پیاده کنند
سند ادعای ما تصویب سند جهانی حزب خران (سند 2030) در دولت اصلاح طلب حسن فریدون (روحانی)
#فائزه_هاشمی
#حجاب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🎋〰🍃
@Alachiigh
44.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 بسمه تعالی 🍃
🍃🌹با استعانت از خدای بزرگ و با عنایت امام عصر(عج)، پویش عظیم کشوری سلام فرمانده(چالش دهه نودیها)، به همت #ثامن_اصفهان برگزار گردید.
🇮🇷 پویش (عشق ولایت «سلام فرمانده»)🇮🇷
🔹 طی این پویش تعداد ۳۷۲ اثر فردی و گروهی از مدارس، مهدهای کودک، پایگاههای بسیج، مساجد، فامیلی، هیئتهای محلی و... ارسال گردید.
🔹 شرکت کنندگان از استان اصفهان و استانهای آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، یزد، البرز، ایلام، تهران و خراسان رضوی و خراسان جنوبی، خوزستان، فارس، قم، قزوین، کرمانشاه، کهگیلویه و بویراحمد، گلستان، گیلان، مرکزی، همدان و از ۶۷ شهرستان، بودند.
🎁 به برگزیدگان گروهی(۶ اثر) و فردی (۶ اثر) هدایای نقدی تعلق خواهد گرفت، ضمناً به قید قرعه نیز به ۴ اثر گروهی و ۶ اثر فردی جوایز نقدی تعلق گرفت.
📍جهت مشاهده اسامی برندگان، به کانال صراط مراجعه بفرمایید 👇👇
eitaa.com/roshangari_samen
آلاچیق 🏡
❤️ عاشقانه_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_نهم -پس همکاراتون .... پرستار حرفشو قطع کرد وخیلی جدی گفت از خودشون
💞 عاشقـــانه_دو_مدافـــع 💞
#قسمت_پنجاه
چیزی نیست علی از گشنگیه
خیله خوب بریم
_ روبروی یه رستوران وایساد
- دیگه از عصبانیت خبری نبود نگاهم کردو پرسید:خوب خانمم چی
میخوری
اوووووووم، فلافل
- فلافل ؟؟
آره دیگه علی فلافل میخوام
- آخه فلافل که
حرفشو قطع کردم. إ مگه ازمن نپرسیدی هوس کردم دیگه
- خیله خب باشه عزیزم
فلافل رو خوردیم و رفتیم سمت خونه ی علی اینا وارد خونه که شدیم
مامان علی زد تو صورتشو گفت:خاک به سرم اینجا چیکار میکنیداسماء
جان، حالت خوبه دخترم؟
پشت سر اون بابا رضا اومدو با خنده گفت: سلام، منظور خانم این بود که
خدارو شکر که مرخص شدی و حالت خوبه
خوش اومدی دخترم
بعد هم رو به علی کرد و با اشاره پرسید: قضیه چیه
_ علی شونهاشو انداخت بالا و گفت: نمیدونم بابا با اصرار خودش مرخصش
کردم
لبخندی زدم و گفتم:حالم خوبه نگران نباشید
راستی فاطمه کجاست
مامان علی دستشو گذاشت رو شونمو گفت: خسته بود خوابید
تو هم برو تو اتاق علی استراحت کن
چشمی گفتم و همراه علی از پله ها رفتم بالا
در اتاقو برام باز کرد
وارد اتاق شدم و رو تخت نشستم
اومد سمتم و چادرمو از سرم در آورد و
آویزون کرد. لباسام بوی بیمارستان میداد و حالمو بد میکرد
لباسامو عوض کردم یه نفس راحت کشیدم
دستی به موهام کشیدم. موهام بهم ریخته بود، دستام جون نداشت اما
نمیخواستم علی بفهمه
شونرو برداشتم و کشیدم به موهام
علی شونرو از دستم گرفت و خودش موهامو شونه کرد!!!...
احساس خوبی داشتم اما یه غمی تو دلم بود
چشمامو بستم و گفتم: علی جان وسایلاتو آماده کردی؟
جوابمو نداد
شونه کردن موهام که تموم شد شروع کرد به بافتنشون
برگشتم سمتشو دوباره پرسیدم: وسایلاتو جمع کردی
پوفی کردو سرشو انداخت پایین
- جمع نکردم
_ إ خوب بیا باهم جمعشو کنیم
باشه واسه فردا الان هم من خستم هم تو
حرفشو تایید کردم اما اصلا دلم نمیخواست بخوابم
میخواستم تا صبح باهاش حرف بزنم و نگاش کنم
اصلا کاش صبح نمیشد...
دلم راضی به رفتنش نبود، اما زبونم چیز دیگه ای رو به علی میگفت
نشست بالا سرم و گفت: بخواب
- تو نمیخوابی مگه
چرا ولی باید اول مطمئن بشم که تو خوابیدی بعد خودم بخوابم
_ إ علی
دستشو گذاشت رو دهنمو گفت: هیس هیچی نگو بخواب خانوم جان
پلکامو به نشونه ی تایید بازو بسته کردم و لبخند زدم
دستی به سرم کشید و گفت: مرسی عزیز جان
خسته بود، چشماشو بازور باز نگه داشته بود
خوابم نمیبرد پتو رو کشیدم رو سرمو خودمو زدم به خواب
چند دقیقه بعد برای این که مطمئن بشه که خوابم صدام کرد
میشنیدم اما جواب ندادم
آهی کشیدو زیر لب آروم گفت: خدایا به خودت توکل
انقدر خسته بود که تا سرشو گذاشت رو بالش خوابش برد
پتو رو کنار زدم و سرجام نشستم
برگشتم سمتش
چه آروم خوابیده بود
گوشه ی چشمش یه قطره اشک بود
موهاش بهم ریخته بود و ریشهاش یکم بلند شده بود
خستگی رو تو چهرش میشد دید
بغضم گرفت ، ناخداگاه اشکام جاری شد
دلم میخواست بیدار شه و باهام حرف بزنه، تو چشمام زل بزنه و مثل
همیشه بگه اسماء
من هم بگم جانم علی
لبخند بزنه و بگه چشمات تموم دنیامه هاااا
منم خجالت بکشم و سرمو بندازم پایین...
خدایا من چطوری میتونم ازش دل بکنم ، چرا دنیات انقدر نامرده
من تازه داشتم زندگی میکردم
_ حاضر بودم برگردم به اون زمانی که علی نیومده بود خواستگاری
همون
موقعی که فکر میکردم یه بچه حزب الهی خشک و بد اخلاقه و ازمن هم
بدش میاد
اخم کردناش هم دوست داشتنی بود برام
علی اونقدر خوب بود که مطمئن بودم شهید میشه...
وااای خدایا کمکم کن
از جام بلند شدم
رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم، نسیم خنکی به صورتم خورد و اشکامو
رو صورتم به حرکت درآورد
درد شدیدی تو سرم احساس کردم
پنجره رو بستم و به دیوار تکیه دادم که تو همون حالت خوابم برد
باصدای اذان صبح بیدار شدم یه نفر روم پتو کشیده بود
_ به اطرافم نگاه کردم
علی رو تخت نشسته بود و سرشو بین دوتا دستش گذاشته بود
سرشو آورد بالا، چشماش هنوز قرمز بود
اسماء چرا نخوابیده بودی؟ منو میخواستی گول بزنی؟اونجا چرا ؟میخوای
دوباره حالت بد بشه؟من که گفتم تا دلت راضی نباشه نمیرم؟ چرا میشینی
فکرو خیال الکی میکنی؟
_ الکی خندیدم و گفتم:اوووووو چه خبرته علی این همه سوال اونم این
وقت صبح
پاشو بریم وضو بگیریم
نمازمون رو اول وقت بخونیم
نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود این حالت هام
بدون توجه به علی از اتاق رفتم بیرون
رفتم سمت دستشویی. تو آیینه خودمو نگاه کردم چشمام پف کرده بود
آهی کشیدم و
صورتمو شستم
_ وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علی و خودم و پهن کردم
چادر نمازمو سر کردم و منتظر علی نشستم
علی نماز رو شروع کرد
الله اکبر
با اولین الله اکبری که گفت: اشک از چشمام جاری شد..
⭐️1صلوات
#ادامه_دارد
🎋〰🍃
@Alachiigh
⚜⚜⚜⚜
چیزی که سرنوشت انسان را می سازد
" استعدادهایش " نیست ،
بلکه " انتخاب هایش" است....
⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۴۹ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh