🍀🍏🍎🍓🍋
🍃 #دمنوش_های_لاغری
🍃دمنوش چای سبز و عسل↯
✍کاهش وزن و حفظ فرم صورت حین کاهش وزن
🍃دمنوش به لیمو↯
✍کاهش اشتهای عصبی
🍃دمنوش نعناع فلفلی↯
✍کاهش اشتها و کاهش نفخ
🍀🍏🍎🍓🍋
#سلامتی
#دمنوش_های_لاغری
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۵۷ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍃
@Alachiigh
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✍طی یک عملیات تفحص پیکر دو شهید پیدا شد. یکی از آنها نشسته و به جایگاهی تکیه داده بود و سرِ شهید دیگر را به دامن داشت.
شماره پلاکهایشان ۵۵۵ و ۵۵۶ بود.با مراجعه به سیستم متوجه شدیم شهیدی که نشسته، پدر و شهیدی که درازکشیده، پسر است.
«چه ابراهیم هایی که با اسماعیلشان قربانی شدند.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
🔸 اصفهان به رنگ خدا؛
🔴 جشن بزرگ خانوادگی حجاب دراصفهان
🔹مردم مومن اصفهان به مناسبت روز ملی #حجاب و عفاف در صیانت از حریم خانواده، جشن بزرگ خانوادگی حجاب برگزار میکنند.
🔹این مراسم ساعت 18 روز سه شنبه 21 تیرماه 1401 با اجرای عاطفه علی نژاد، شعرخوانی صابر خراسانی و خوانندگی حامد محضرنیا در میدان امام خمینی(ره) اصفهان برگزار می شود.
#زیست_عفیفانه❣
🔷🔹____________________
@es_tajrobeyaramesh
✍️کانال فوق به منظور بارگزاری محتوای موثر شما راه اندازی شده است
📲ارتباط با ادمین کانال:
https://eitaa.com/zan_es
🔷🔹____________________
🎋〰🍃
@Alachiigh
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حاج ابوذر روحی ، در روز یکشنبه نوزدهم تیرماه مصادف با عید سعید قربان ، با حضور در شهر سامراء و حرم امامین عسکرین علیهماالسلام ، ضمن زیارت این حرم مطهر ، برای لحظاتی سرود سلام فرمانده را در کنار ضریح و سراب مقدس برای زائرانزمزمه کرد .
دیدنی👌👌
#سلام_فرمانده
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐💐💐
💞هرکسی در این جهان از عِفتش دم میزند..
💞یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر زینبش
💐۲۱ تیرماه ،روز حجاب و عفاف را گرامی میداریم
💐💐💐
👌نماهنگ زیبا بمناسبت آغاز هفته عفاف و حجاب
#هفته_حجاب_عفاف
#یادگار_مادرم_زهرا
#تولید_محتوای_کانال_آلاچیق
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
💕 عاشقانه_دو_مدافع💕 #قسمت_پنجاه_هفتم ،،دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید ،: بابا اسماء جدیه _ خوب ب
💕 #عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_پنجاه_هشتم
_میشه شما ازشون بپرسید؟
_بله حتما. دیگه چی ؟؟
_دیگه این که من که خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهری کنید،
من واقعا به ایشون علاقه دارم. اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود.
خندیدم و گفتم: باشه چشم، هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا که
همه چی درست میشه...
واقا نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم
_ عروسیتون حتما جبران میکنم
ممنون شما لطف دارید، بابت امروزهم باز ممنون.
هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگی میکردم بعد از مدتها رفته بودم
بیرون.
جعبه ی کادوها مخصوصا جعبه ی بزرگ علی تو دستم سنگینی میکرد
با زحمت کلید رو از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم.
_ راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونه رو باز کردم ، چراغ های
خونه هم خاموش بود اولش نگران شدم اما بعدش گفتم حتما رفتن خونه
ی اردالان.
کلید چراغو زدم
با صدای اردلان از ترس جیغی زدم و جعبه ها از دستم افتاد.
وااااای یه تولد دیگه
همه بودن، حتی خانواده ی علی جمع شده بودن تا برای من تولد بگیرن
تولد ،تولد تولدت مبارک...
_باتعجب به جمعشون نگاه میکردم که اردلان هولم داد سمت مبل و
نشوند.
همه اومدن بغلم کردن و تولدمو تبریک گفتن.
لبخندی نمایشی رو لبم داشتم و ازشون تشکر کردم.
راستش اصلا خوشحال نبودم، اونا میخواستن در نبود علی خوشحالم کنن
اما نمیدونستن، با این کارشون نبود علی و رو بیشتر احساس میکنم.
_ وای چقدر بد بود که علی تو اولین سال تولدم بعد از ازدواجمون پیشم
نبود. اون شب نبودشو خیلی بیشتر احساس کردم.
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشه تا برم تو اتاقم و جعبه ی کادوی علی
رو باز کنم.
زمان خیلی دیر میگذشت. باالخره بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها،
خستگیرو بهونه کردم و رفتم تو اتاقم
_ نفس راحتی کشیدم و لباسامو عوض کردم
پرده ی اتاقو کشیدم و روبروی نور ماه نشستم، چیزی تا ساعت ۱۰ نمونده
بود.
جعبه رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم انگار داشتم جعبه ی مهمات رو
جابه جا میکردم.
آروم درشو باز کردم بوی گل های یاس داخل جعبه خوردن تو صورتم...
آرامش خاصی بهم دست داد. ناخدا گاه لبخندی رو صورتم نشست
_ گل هارو کنار زدم یه جعبه ی کوچیک تر هم داخل جعبه بود
درشو باز کردم یه زنجیر و پلاک طلا
که پلاکش اسم خودم بود و روش با نگین های ریز زیادی تزئین شده بود
خیلی خوشگل بود
گردنبند رو انداختم تو گردنم خیلی احساس خوبی داشتم.
چند تا گل یاس از داخل جعبه برداشتم که چشمم خورد به یه کاغذ
_ برش داشتم و بازش کردم یه نامه بود
"یاهو"
سلام اسماء عزیزم، منو ببخش که اولین سال تولدت پیشت نبودم. قسمت
این بود که نباشم، ولی به علی قول بده که ناراحت نباشی، خیلی دوست
دارم خانمم، مطمئن باش هر لحظه بیادتم
مواظب خودت باش
"قربانت علی"
_ بغضم گرفت و اشکام جاری شد
ساعت ۱۰ بود طبق معمول هرشب، به ماه خیره شده بودم چهره ی علی
رو واسه خودم تجسم میکردم، اینکه داره چیکار میکنه و به چی فکر میکنه
ولی مطمءن بودم اونم داره به ماه نگاه میکنه.
انقدر خسته بودم که تو همون حالت خوابم برد.
_ چند وقت گذشت، مشکل محسنی و مریم هم حل شد و خیلی زود باهم
ازدواج کردند.
یک ماه از رفتن علی میگذشت. اردالان هم دوهفته ای بود که رفته بود. قرار
بود بلافاصله بعد از برگشتن علی تدارکات عروسی رو بچینیم.
_ دوره ی علی ۴۵ روزه بود. ۱۵روز تا اومدنش مونده بود. خیلی خوشحال
بودم برای همین افتادم دنبال کارهام و خرید جهزیه
دوست داشتم علی هم باشه و تو انتخاب وسایل خونمون نظر
بده."خونمون"با گفتن این کلمه یه حس خوبی بهم دست میداد.
حس مستقل شدن. حس تشکیل یه زندگی واقعی باعلی ...
_ اصلا هرچیزی که اسم علی همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم
با ذوق وسلیقه ی خاصی یسری از وسایل رو خریدم.
از جلوی مزون های لباس عروس رد میشدم چند دقیقه جلوش وایمیسادم
نگاه میکردم. اما لباس عروسو دیگه باید باعلی میگرفتم.
اون۱۵ روز خیلی دیر میگذشت...
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
✍خانم.علـــی.آبادی
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️❌شش نشانه خطرناک در نوزاد 👇
🔸1. تب بالای 38 درجه سانتیگراد
🔸2. زرد شدن رنگ پوست
🔸3. كبودی لبها (طب یرقان ازرق)
🔸4. نفس های سخت و فشرده
🔸5. كم آب شدن بدن
🔸6. استفراغ زردآب
👈با دیدن یکی از این شش علائم به پزشک مراجعه شود
#کودکان
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh