فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یک دانشجوی دختر آمریکایی به نام "جسیکا پلاتمور" 27 ساله دارای مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی یک آزمایش جالب اجتماعی در مورد آزار و اذیت جنسی انجام داد و فیلم خود را در یوتیوب منتشر کرد.
جایی که او در ابتدا لباسهای تنگ و باز پوشید و شروع به حرکت معمولی در خیابانهای منهتن نیویورک کرد! و به شدت مورد آزار و اذیت کلامی مردان قرار گرفت و برخی از آنها سعی کردند به او نزدیک شوند و ...
بار دوم، جسیکا "با حجاب" همان مسیر قبلی و همان خیابانهایی که دفعه اول قدم زده بود را پیاده رفت ... نتیجه بسیار جالب بود!! در بار دوم و با پوشش جدید دیگر هیچکس او را مورد هیچ نوع آزار و اذیت قرار نداد!!
جسیکا برای اخذ درجه دکترا از دانشگاه نیویورک یک تحقیق طولانی و چندین آزمایش اجتماعی انجام داد و مصاحبهای با تعدادی از مزاحمان و زنانی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند، انجام داد و دریافت که "نوع لباس زنان رابطه مستقیمی با جنایات جنسی، مزاحمتهای مختلف و حتی تجاوز دارد!"
زنان هرچه برهنهتر، خطر و تجاوز بیشتر ...
pedarefetne
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 قسمت 5⃣ اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می
🌺 بی تو هرگز 🌺
#قسمت6⃣
هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ...
علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ...
اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضرش شده بودم ... باورش داشتم ...
9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ...
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ...
و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ...
مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ...
هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ...
خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ...
- شرمنده ام علی آقا ... دختره ...
نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذر
می خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ...
مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ...
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ...
- خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ...
و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ...
بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد .
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ...
و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ...
به روایت همسر ودختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
187990_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۱۲_۵۱_۳۱_۷۲۶.mp3
3.79M
🏴🏴🌴🌴🌴🌴
السلام علیک یااباعبدالله
السلام علیک یا اباالفضل
السلام علیکِ یا ام البنین
🥀چهارتا بچه هام فدای حسین زهرا
🥀تموم زندگیم فدای حسین زهرا
وفات حضرت ام النبین سلام الله علیها تسلیت
🎙 سید مجید بنی فاطمه
پیشنهاد دانلود
#هیئت_مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
✅میتونی از دور ببینی و حسرت بخوری.
✅میتونی بگی من بدستش میارم و لذتشو ببری.
〰〰〰⭐️⭐️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۱۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید موسی رجبی🌹
✅✍شهید معتقد بود سالها مداحی کرده ام وفقط حرف زده ام حالا وقت عمل کردن است..
این شهید بزرگوار با وجود دو فرزند خردسال و نوجوانش، پای بر روی حوائج دنیوی خود گذاشت و راه سرخ شهادت که همانا راه رسوال الله و فرزندان اطهرش است را انتخاب نمود.
و سرانجام در روز پنج شنبه 31 خرداد سال 97 در حالیکه روزه بوده به همرزمش میگوید خواب دیدم شهید میشوم . غسل شهادت میکند و بعد از انکه روزه خود را با افطار باز میکند و نماز میخواند به درجه رفیع شهادت نائل میشود.
👈شهید موسی رجبی می گفت خوش به حال شهید حججی ، شهدا همه پیش خداجایگاه خاصی دارن اما اگه شهید بی سر بشی یعنی امام حسین هم به نوکری قبولت کرده مثل اربابت شهید بشی خیلی لذت داره.
پیکر شهید موسی به مشابه مولایش امام حسین (ع) بی سر شد و دو تا از انگشتهای دستش و همونایی که انگشتر مینداخت قطع شد..
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌀 #پرسش_و_پاسخ (۴۰) | چرا حصر سران فتنه هنوز ادامه دارد؟
🍃🌹🍃
❌ در این خصوص باید به چند نکته اشاره کرد:
1⃣ مرجع حصرکننده سران فتنه، شورای عالی امنیت ملی بوده است و این شورا باید درباره رفع حصر تصمیمگیری کند.
2⃣ اگرچه در مقاطعی تخفیفهایی درباره شدت حصر به سران فتنه داده شده است، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که با رفع حصر، آنها از فتنهگری دست برداشته باشند.
3⃣ هیچ نشانهای هم دال بر ابراز ندامت سران فتنه و تمایل آنها برای رفع حصر وجود ندارد.
4⃣ سران فتنه با راهاندازی فتنه ۸۸، خسارتهای بزرگی به نظام و مردم تحمیل کردند و آنها حداقل باید ضمن عذرخواهی از پیشگاه رهبری و ملت، ابراز ندامت کرده و تعهد دهند که هیچگاه درصدد تکرار حوادث گذشته نخواهند بود. این در حالی است که سران فتنه هیچ تحرکی در این راستا از خود نشان ندادهاند. آنها حتی در انتخابات شرکت نمیکنند.
#روشنگری | #ثامن
🍁〰🍂
@Alachiigh
📸 محمد انصاری بازیکن پرسپولیس: بزرگترین قلب دنیا متعلق به مادران شهداست
🔹هرکسی فرزند داشته باشد میداند که جگرگوشهاش را با دنیا عوض نمیکند اما مادران شهدا فرزندانشان را در راه خدا دادند
بیداری ملت
پ ن: منِ استقلالی به یک پرسپولیسی با این تفکر افتخار میکنم🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ تحریف برای تطهیر پهلوی!
👈🏼 بزککنندگان پهلوی و وارونه نمایان حقایق تاریخ ایران چه هدفی را دنبال میکنند؟
🔹 ۴۳ سال از روزی میگذرد که محمدرضا، پسر ارشد رضاخان میرپنج، درحالیکه داشت فرودگاه مهرآباد تهران را به مقصد قاهره پایتخت مصر ترک میکرد، گفت: «مدتی است، احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت دارم»؛ از آن روز تا ۵ مرداد ۱۳۵۹ که در اوج آوارگی در قاهره از پای درآمد و مُرد و تا امروز، عدهای دائماً تلاش کردهاند تا روایتی دیگر از ماجرای شاه فراریِ ایرانِ آن روز را در تاریخ ثبت کنند.
🔹تصویرسازی دروغین از واقعیتهای دوران سیاه پهلوی در ذهن نسل جوان که خفقان و شرایط سخت آن دوران را از نزدیک لمس نکرده یکی از اصلیترین کارهای بزک کنندگان پهلوی است.
🔹 اسدالله علم، در کتاب خاطراتش میگوید: «شاه در سال ۱۳۵۳ مبلغ ۵۰۰ میلیون لیره استرلینگ به انگلیس کمک مالی کرد!! تا شاید صنایع غذایی انگلیس از ورشستگی نجات پیدا کند. در همان سالی که این مبلغ هنگفت بهعنوان کمک به انگلیس داده شد، تنها یک درصد از روستاهای کشور آب آشامیدنی سالم و چهار درصد برق داشتند.»
🍁〰🍂
@Alachiigh
❌حراج فقط اینجا و دیگر هیچ😐😐
🚫فقط اون تابلو سفیده که ۲۵۰ میلیون تا ۳۰۰ میلیون قیمت گذاشتند
رسما تو حراج تهران دارن پولشویی میکنند و کسی هم کاریشون نداره! هنر رو هم فقط اینا میفهمن، بقیه مردم نمیفهمن!
#بیسیمچی
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺 بی تو هرگز 🌺 #قسمت6⃣ هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی
🌺 بی تو هرگز 🌺
قسمت7⃣
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...
خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ...
زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...
حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ...
منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
- چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ...
از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ...
- اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ...
- نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ...
ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ...
خودش پیگیر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ...
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...
اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ...
به روایت همسر ودختر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ثانیه به ثانیه این همخوانیِ دختران تیم ملی فوتبال
یه تو دهنیه به همهی دشمنای ورزش بانوان و به خصوص
امثال مسیح علینژاد!
همیشه بدرخشین قهرمانای ایران ❤️
✍️ صمصام
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترور قهرمان مهار و مقابله با ویروس استاکس نت!
برجام موثرترین راه دشمن، برای مهار و نابودی صنعت هسته ای ایران!
برشی از مستند "جانور گرسنه" مستندی که توسط دولت غربگرایان، یعنی دولت خیانتکار روحانی توقیف شده بود!
#شهید_احمدی_روشن
#عموفیدل
🍁〰🍂
@Alachiigh
پشت سر هر آدم موفقی،
سال های ناموفق زیادی هست،،،
پس تسلیم نشو 👌
⚜⚜⚜⚜〰〰
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۱۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
#به_یاد_شهدا
🌹شهید_حسن_باقری🌹
اگه دو چیز را رعایت کنی خدا شهادت را نصیبت میکنه..
یکی پرتلاش باش ، دوم مخلص..
این دو را درست انجام بدی
خدا شهادت را نصیبت میکند.
⭐️ شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حامد حدادی، بسکتبالیست: آمریکاییها فکر میکنند مردم در ایران به جای ماشین، سوار شتر میشوند و کفش نمیپوشند!
وقتی در آمریکا کت و شلوار میپوشیدم، به من میگفتند خوشحالی که کت و شلوار پوشیدی!
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴از ظریف بپرسید!
روزنامه کیهان در ستون گفتوشنود خود نوشت:
🔹گفت: مدعیان اصلاحات و برخی از سایتها و روزنامههایشان بدجوری به تکاپو افتادهاند و خودشان را به در و تخته میزنند که ملاقات آقای خاتمی با جرج سوروس را تکذیب کنند!
🔸گفتم: چرا وقتی کیان تاجبخش عامل «سیا» و نماینده بنیاد سوروس در اعترافات خود که از تلویزیون پخش شد، به دیدار خاتمی و جرج سوروس اعتراف کرد، آقایان اعتراضی نکردند و به غیرتشان برنخورد و اصلاً به روی خودشان نیاوردند؟!
🔹گفت: چرا تا حالا خود آقای خاتمی ملاقاتش با این سرمایهدار صهیونیست و دشمن تابلودار ایران را انکار نکرده است؟!
🔸گفتم: برای اینکه میداند ملاقات کرده و نمیخواهد با انکار آن دروغ گفته باشد!
🔹گفت: خُب از «کنت تیمرمن» مسئول سابق میز ایران در «سیا» بپرسند و یا از «استیون کلمنز» که در ملاقات حضور داشته سؤال کنند و یا از مدیر نشریه «نیوزمکس» بپرسند و یا از «ریچارد بلوم» دوست و مشاور کارتر بپرسند و یا…!
🔸گفتم: اصلاً چرا راه دور بروند؟ از آقای ظریف بپرسند!
bidariymelat
🍁〰🍂
@Alachiigh