ماه من
عشق من
جان من
زندگی ام
به عشقت قسم....
به یاد صبح ها، وقتی که تسنیم زودتر از او برخاسته بود و با یک تکه پنیر در سفره ای ساده، انتظار آمدنش را می کشید و با دیدنش، همچون دختران کم سن و سال گردن کج می کرد و با لبخند به جای صبح بخیر می گفت " نور چشمم بفرما " ، و دل او قنج می رفت از این عشقی که با او صبح را آغاز می کند، و با همه وجودش فریاد می زد «تسنیم زندگی ام»...
یا شاید به یاد وقت رفتن از خانه ، وقتی او کفش هایش را می پوشید،
آخرین لحظه، تسنیم از داخل خانه با کودک می دوید، صورت لابه لای دو در می گذاشت و رندانه او را تماشا می کرد، از بستن بندها که رها می شد، بوسه ای بدرقه اش می کرد..
او هم دست بر سر تسنیم می گذاشت و بعد، از روی شیرینی، لپ هایش را می کشید، دندان بر هم می فشرد و با انتهای عشق می گفت "قلبی ، قمری ، حیاتی ..." تسنیم هم خودش را با یک آخ آرام برایش لوس می کرد و می گفت زندگی ام، در پناه خدا...
یا شاید به یاد وقت بازگشت به خانه،
آنگاه که با قدری میوه و چند نان باز می گشت و با صدایی رسا برای فراخواندن همسرش می گفت " حبّی، حیاتی، قمری "، و تسنیم با کودک در آغوشش به استقبال او می آمد، با حسن و ملاحت زنانه اش لبخندی می زد و با ناز می گفت " عینی "، صورت نزدیک لب هایش می آورد و او هم همراه با سلام بوسه ای به صورت تسنیم می زد..
یا شاید به وقت دردهای تسنیم، همین چند ماه پیش، آنگاه که می خواست میوه زندگی شان به دنیا بیاید، همانی که امروز هم آغوش پدر با مادرش پر کشیده، وقتی که درمان دردی برای او نداشت، و از اضطراب پشت سر هم تکرار می کرد " ماه من، عشق من، جان من، زندگی ام، صبر کن، طاقت بیار" و هر دو به امید آمدن نوگلشان درد را به جان می خردیدند، آه...
ماه من
عشق من
جان من
زندگی ام
به عشقت قسم....
با آه و بغض این بار بر کفن، می نویسد "قلبی تسنیم محمود" ...
#فلسطین
#غزه
#عشق
#جنایت
#متن_ادبی
🌐https://eitaa.com/Alamesorkh
هدایت شده از علم سرخ
ماه من
عشق من
جان من
زندگی ام
به عشقت قسم....
به یاد صبح ها، وقتی که تسنیم زودتر از او برخاسته بود و با یک تکه پنیر در سفره ای ساده، انتظار آمدنش را می کشید و با دیدنش، همچون دختران کم سن و سال گردن کج می کرد و با لبخند به جای صبح بخیر می گفت " نور چشمم بفرما " ، و دل او قنج می رفت از این عشقی که با او صبح را آغاز می کند، و با همه وجودش فریاد می زد «تسنیم زندگی ام»...
یا شاید به یاد وقت رفتن از خانه ، وقتی او کفش هایش را می پوشید،
آخرین لحظه، تسنیم از داخل خانه با کودک می دوید، صورت لابه لای دو در می گذاشت و رندانه او را تماشا می کرد، از بستن بندها که رها می شد، بوسه ای بدرقه اش می کرد..
او هم دست بر سر تسنیم می گذاشت و بعد، از روی شیرینی، لپ هایش را می کشید، دندان بر هم می فشرد و با انتهای عشق می گفت "قلبی ، قمری ، حیاتی ..." تسنیم هم خودش را با یک آخ آرام برایش لوس می کرد و می گفت زندگی ام، در پناه خدا...
یا شاید به یاد وقت بازگشت به خانه،
آنگاه که با قدری میوه و چند نان باز می گشت و با صدایی رسا برای فراخواندن همسرش می گفت " حبّی، حیاتی، قمری "، و تسنیم با کودک در آغوشش به استقبال او می آمد، با حسن و ملاحت زنانه اش لبخندی می زد و با ناز می گفت " عینی "، صورت نزدیک لب هایش می آورد و او هم همراه با سلام بوسه ای به صورت تسنیم می زد..
یا شاید به وقت دردهای تسنیم، همین چند ماه پیش، آنگاه که می خواست میوه زندگی شان به دنیا بیاید، همانی که امروز هم آغوش پدر با مادرش پر کشیده، وقتی که درمان دردی برای او نداشت، و از اضطراب پشت سر هم تکرار می کرد " ماه من، عشق من، جان من، زندگی ام، صبر کن، طاقت بیار" و هر دو به امید آمدن نوگلشان درد را به جان می خردیدند، آه...
ماه من
عشق من
جان من
زندگی ام
به عشقت قسم....
با آه و بغض این بار بر کفن، می نویسد "قلبی تسنیم محمود" ...
#فلسطین
#غزه
#عشق
#جنایت
#متن_ادبی
🌐https://eitaa.com/Alamesorkh