eitaa logo
الف|نون
183 دنبال‌کننده
128 عکس
51 ویدیو
0 فایل
|پس اگر مقصد پرواز است، قفسِ ویران بهتر...| بی‌که شناخته شوید، با الف|نون مکاتبه کنید: https://harfeto.timefriend.net/17348255401807
مشاهده در ایتا
دانلود
حمدِ خدا که سرداران‌مان عزیزان‌مان پاره‌های تن‌مان نه در رختخواب و در تصادف نه در اثر پیری و در دعواهای خیابانی، که "در نبرد با ظالم‌ترین ابناء بشر" کشته می‌شوند... افتخاری‌ست بزرگ! شکر که قدر یک هموطن بودن، سهیم‌ایم در مبارزه با شیاطینِ زمین. @AlefNoon59
________ گفتم، تو عزیزِ کدام هموطن منی؟ مادر و خواهرت کجان؟ زن و فرزندی داشتی هیچ؟ من این گل را از گلفروشیِ نزدیک بهشت زهرا خریدم. مردِ گلفروش گفت سه تا ببر ۱۰۰ تومان. گفتم نه، فقط یکی. گل را برای تو خریدم. همه‌ی قطعه‌ها و ردیف‌ها را زیر و رو کردم برای پیدا کردنت، نبودی. یکی گفت گل‌ را بگذار روی مزار یکی از همین شهدا؛ می‌رسانند دستش، غمت نباشد. غمم بود! گفتم نه، گل باید مستقیم برسد دست خودش. گفتم شما نمیدانید کجاست؟ گفت از توی گوشی بگردم پیدایش کنم؟ تو توی گوشی چه میکنی جانم؟ گفتم نه. رفتم و پیدایت نکردم. پا درد امانِ گشتنِ بیشترم نداد. دردش که زد بالا پهنِ زمین شدم. چشمم افتاد به واژه‌ی "گمنامِ" خیس‌خورده. ناواضح و محو حک شده بود روی سنگِ مزارِ کهنه‌ای که کنارش ولو شده بودم. یکی آبش داده بود حتم. گفتم، تو عزیزِ کدام هموطن منی؟ مادر و خواهرت کجان؟ زن و فرزندی داشتی هیچ؟ گفتم کس و کارت چه خبر دارند یکی حالا اینجاست، در تاریک‌ترین و دورترین نقطه از بهشت زهرای تهران، کنار مزار عزیزشان. گفتم تو کس و کاری داری و امشب تک به تک یادت کرده‌اند. حتم دل‌‌هاشان پوست پوست شده‌ برایت؛ رشته‌های پُرسلولِ تکه تکه و خُرد. گفتم تو شهید کدام عملیات، کدام منطقه، شهیدِ حفظ کدام تکه از خاک سرزمین من بودی؟ گل را گذاشتم روی مزارش. گفتم گمنام‌ها حساب‌شان جداست‌. گفتم گلِ من را برساند دستت. گفتم هر زمان آمد سروقت تو، یا تو رفتی سروقتش، پیغامت بدهد که همین یکی دو هفته پیش فاصله‌ام با تو قد چند بند انگشت بود، قد چند نفس فقط. این‌ها را که خودت میدانی چرا گمنام را واسطه کردم پس؟ گفتم بگوید من از کنار تو رد شدم، بی‌که از نزدیک بیایم به ملاقاتت. نشد. باز هم نشد. این همه نشدن تو را خسته‌ نکرده؟ گفتم گل را برساند دستت و بگوید رسمش نیست هر بار تا یک قدمی‌ت می‌آوریم و بی‌ملاقات بَرَم می‌گردانی. با خاک‌های لای حروف گمنامِ مزارش تیمم کردم. آب دور بود و درد پا امان می‌بُرید. نماز خواندم و برگشتم، و تو هنوز دوری ازم. شیهد گمنام مرا مهمان مزارش کرد و تو غریبی میکنی هنوز. تو شناسی برای همه و گمنامی برای من، غریبی میکنی هنوز... @AlefNoon59
______________ من مردی عرب سراغ دارم که نامش "محمد" است. خدا کتابی بر او نازل کرده به نام "قرآن". یک‌جایی توی این کتاب هست که خدا به محمدش می‌گوید: "گویی اگر [مردم] به این سخن ایمان نیاورند، می‌خواهی خودت را به خاطر آنها از غم و اندوه هلاک سازی!" من، تا به حال، تا به این سن که رسیده‌ام، آدمی پیدا نکرده‌ام که چون او، از تندیِ غصه برای انسان‌ها تا یک قدمی مرز هلاکت برود! من بیست و سه سال دارم. شما که سی، چهل، پنجاه و پنج، شصت، هفتاد و هشتاد سال دارید، شما که سن و سال‌‌تان دو تا و پنج تا و ده تای من است، شما که صد برابر من خوانده‌اید، دیده‌اید، شنیده‌اید و زندگی کرده‌اید، شما که هزار هزار یقه‌ی پیراهن بیشتر از من پاره پاره کرده‌اید، شما که ایران و توران را پشت سر گذاشته‌اید و عینهو من، محدود در این غرب آسیای جنگ زده‌‌ی غارت‌شده نیستید و چپ و راستِ ممالک متمدنه را زیر و رو کرده‌اید، همه‌ی شماهایی که خیلی بیشتر از من حالی‌تان می‌شود کلا، سراغ دارید کسی چون محمد را؟ نشانم دهید. . . . رمضان نام ماهی‌ست که در آن قرآن بر محمد صلوات الله نازل شده است. ماهِ رمضان دارد تمام می‌شود، قرآنِ محمد ولی هست هنوز. معجزه‌‌ی پیامبر من "کتاب" است. @AlefNoon59
الف|نون
﷽ ____________ من آدمِ "به نیابت از" هستم. شده قبلِ آب خوردن توی دلم گفته‌ام می‌خورمش به نیابت از ف
. آوینی با همان خودکار ساده‌ بغل جیبش جادو می‌کرد. او یک نفر بود اما وقتی قلم دست می‌گرفت، انگار انگشت‌های همه حق‌نویسانِ تاریخ می‌چسبیدند به انگشت‌هاش و او با هزاران دستِ حقْ کلمه می‌نوشت. یک نفر بود اما وقتی روایت فتح می‌خواند، انگار هزاران نفر از پیچاپیچ تاریخ، از میان جبهه‌های حق علیه باطل خیز می‌گرفتند توی صداش و هم‌نفس با او، اعجازِ سربازان خمینی را می‌خواندند. ...... در رابطه با مردی که تولدش بیست و یک شهریور هزار و سیصد و بیست شش است در تهران، اما بیستم فروردين هزار و سیصد و هفتاد و دو، بار دیگر در فکه متولد شد.‌ مردی که در نوشته‌هایش خدا را دیدم، لحن جبهه‌های جنگ را شنیدم. .
________________ "جنگ، جنگ ایران است و فرقه‌ی یهود." جنگی که ریشه‌ی تاریخی دارد. جنگی که یهود شروعش کرد و خاکِ عزیزِ سرزمین ما را نشانه گرفت. در این جنگ نابرابر، ما تمام قد در کنار ایرانیم. کنار وطنِ عزیزتر از جان‌مان. مایی که جنگ را ندیده‌ایم اما زندگی‌ کردیم‌اش. ما چیزی که از نزدیک با چشم‌های خود ندیدیم را چند صد سال است زندگی می‌کنیم. ما عشق را در جنگ شناختیم و خانواده و فرزند را هم. ما آرزو و آرمان و هدف، همه را در جنگ دیده‌ایم. جز این چیزی برای ما نبوه. ما را پیوسته حرامیان غارت کرده‌اند و تاریخ سرزمین‌مان را با خون نوشته‌اند. الفبای میهن ما به رنگ خون است. پرچم سه رنگ‌مان به رنگ خون است. سبزِ پرچم ما خون است و سفیدش هم. خاک وطن ما پر از خون است‌. روی همه دیوارهاش جابه‌جا رد خون و گلوله افتاده. ما زندگی در جنگ را چند صد سال است آموخته‌ایم. وادارمان کرده‌اند زیستن در جنگ را بیاموزیم. ما زاده‌ی جنگ‌ایم. چند صد سال است که خاک ما را نشانه رفته‌اند‌. ما در جنگ متولد شده‌ایم، در جنگ زندگی کرده‌ایم، در جنگ عاشق شده‌ایم و در جنگ خواهیم مُرد. ما یک جان به خداوندِ جهان بدهکاریم. چه نیک اگر این جان در نبرد با شیاطینِ زمین از تن‌مان بیرون شود! کنار وطن‌مان هستیم‌-می‌مانیم. کنار ایرانِ عزیزتر از جان‌‌مان. که مردن برای وطن نهایتِ شرف است. ما شرافت را از مردان و زنانِ جنگنده در تاریخ سرزمین‌مان وام داریم. برای این وطن، مُردن رواست. @AlefNoon59
__________________ متجاوزِ وحشی را با لگد ادب می‌کنند. با دریدن گلوی نجس‌اش. با تکه تکه کردنِ جسم متعفن‌اش. متجاوز را با نوازش ادب نمی‌کنند. با قربانت بروم و چاکرم نوکرم ادب نمی‌کنند. متجاوز را باید درید. با لگد بکوبید توی دهان هرکس که امروز "صلح خوب است" و عبارت‌های لجن‌مال شده‌ای از این دست را نشخوار می‌کند. دست و پنجه‌ی هرکس را که پهپاد و موشکی به قلب شیطان نشانه رفته می‌بوسیم. در برابر سربازان وطن خم می‌شویم و بوسه بر دست‌های پاک‌شان می‌زنیم. جنگ را اسرائیل شروع کرده اما پایانش را ما ترسیم می‌کنیم. نشخوار کنندگان امروز اگر از جنگ وحشت کرده‌اند، تن لش‌شان را جمع کنند بروند گلوی صهیونیست را بدرند. عرضه‌ی بوسه زدن بر دست سربازان وطن اگر ندارند، خفه‌خون بگیرند. خفه‌خون گرفتن که بلدی نمی‌خواهد. تنها کاری‌ست که تمام این سال‌‌ها خوب بلدش بوده‌اند. تمام سال‌هایی که اسرائیلِ وحشی ایرانِ ما را درید، به وطن ما رنگ خون پاشید، عزیزان‌مان را جلو چشم‌مان ترور کرد، و صلح‌فروشان همه خفه خون گرفته بودند، هم حالا هم لال شوند. کار دشواری نیست! ____________________ @AlefNoon59
____________________ ف در جواب متنی که داستانِ صفحه‌ی اینستاگرام‌ام کرده‌ام نوشته: "مقصر اسرائیل است اما من نگرانم." برای ف می‌نویسم چرا وقتی فرزندان ایران را تکه تکه می‌کردند نگران نبودی؟ وحشت از چیزی چرا خِرَت را نگرفته بود آن روز؟ همان روز که تن و بدن پدر آرمیتا را جلو چشمش گلوله‌باران کردند‌. آرمیتا فقط چهار سال داشت که خون پدرش پاشیده شد توی صورت نیم‌وجبی‌ش. پدر آرمیتا برای وطن تو ترور شد. تو آن روز کجا بودی؟ روز ترور فخری زاده کجا بودی؟ روز ترور احمدی روشن و شهریاری و علی‌محمدی و...؟ آنقدر کشته‌اند از ما که فضا برای نام بردن ازشان کم است. تو آن روز توی فلان مهمانی با جمعی از دوست و رفیق‌هات خوش بودی. تو آرمیتا و پدرش را می‌شناسی هیچ؟ چرا حالا که کشورت در پاسخ به جنایاتِ وحوش صهیونیستی اقدامی کرده نگران شده‌ای؟ تو خوش داری تا خرتلاق از یهود لگد بخوری و هیچ دم نزنی؟ چرا همیشه بعدِ دفاعِ مظلوم از خودش همه نگران می‌شوند؟ وقتی ظالم گلوی ایرانی‌ها را می‌درید نگرانی‌ها در کدام قبرستانی چال شده بودند؟ اینکه دچارش هستید نامش نگرانی نیست. ترس از جنگ هم نیست. ترس از تو دهنی زدن به ظالم است. وحشت از مقابله با استکبار است. ترس از ایستادن در چشم باد! استکبار در چشم شما غول است و آنچه دچارش هستید و مشتاقش، بردگی کردن برای این غول جهانی! برده که باشیم خوب است. بیایند و بزنند و بدرند و پاره‌پاره‌مان کنند هیس، طوری نیست، صدا ازمان درنیاید. مبادا به لشکر وحوش بگوییم بالا چشم‌تان ابرو! اینکه دچارش هستید حقارت است. ف مذهبی است. حسین حسین از دهانش نمی‌افتد. می‌گوید این کار دیوانگی است. ج.ا دارد ما را به کشتن می‌دهد. جوانی‌مان رفت‌. جلوی اسرائیل مگر می‌شود ایستاد؟ برای ف می‌نویسم کار حسین هم دیوانگی بود. با ۷۲ نفر مگر می‌شد مقابل چند ده هزار نفر ایستاد؟ حسین هم خودش و اُمّتش را به کشتن داد. حسین دیوانه بود و جوانیِ اصحابش را به باد سپرد. برای ف می‌نویسم چه خوب که تو در کربلا نبودی. _____________________ @AlefNoon59
_______________ ایرانِ عزیز ایرانِ زخمی ایرانِ رنج‌دیده ایرانِ شکسته از حمله‌ی دائمیِ کفتارها و لاشخورها، این‌بار، به عکس شهریور ۲۰، به عکس تمام دفعاتی که در صد سال اخیر، به خاکش، هویتش، تمامیت ارضی‌اش تجاوز کردند و توان مقابله نداشت، به عکس تمامِ دفعاتی که زیر چکمه‌های خناثانِ خارجی تحقیر شد، له شد، نابود شد، به عکس تمام دفعاتی که تلاش کرد بجنگد و شکسته‌تر شد و یک تکه از خاکش را دزدیدند و بردند و عهدنامه‌های ننگین بَرَش تحمیل کردند، حالا، به پشتوانه‌ی ۸ سال جنگیدن و ایستادن در برابر متجاوزین، سرش را بالا می‌گیرد و مستقیم، بی‌لکنت، بی‌ترس، بی‌واهمه، دلیر و شجاع و استوار، قلب شیطان را، قلب متجاوز را، قلب حمله‌کننده به خاکش را نشانه می‌گیرد. تمامِ تاریخِ صدساله‌ی حقارت بارِ ایران، ایستاده و پیوسته برای ایرانِ امروز کف می‌زند! نتیجه پس از این هر چه شود، یک جهان، ایستاده ایرانِ امروز را ستایش می‌کند‌. که ایران، تنها کشوری بود که جرئت ایستادگی مقابلِ شیطان را، در جهانِ منجمد و واداده‌ی امروزی برانگیخت. سلام و درودِ خدا بر امام عزیز؛ بنیان‌گذار چُنین اراده‌هایی استوار، بر حسن طهرانی مقدم، بر قتیل فرودگاه بغداد، بر سرداران و دلاوران و حافظان این خاک از گذشته تا حال. سلام و درود خدا بر همت، بر حججی، بر کوچک جنگلی، بر رئیسعلی دلواری، بر ستارخان و باقرخان و نابغه‌ی جبهه‌های جنگ حسن باقری، بر آوینی و باکری و حسین خرازی. رحمت بر شیر پاک همه دلاور مردان ایرانی. مردانی ایستاده در برابر طوفان. محکم. مصمم. سخت و قوی. @AlefNoon59
________________ در لشکرِ "متجاوز" باید پرید. باید پرید تا متجاوز و تخم و ترکه‌هایش گمان نکنند دست یازیدن به خاکِ مملکت ما کاری سهل است و به پالوده خوردن آمده‌اند! باید پرید تاااا، متجاوز، به هزیمت، گورش را از منطقه‌ی ما، از خاک ما، از سرزمین‌ ما گم کند. متجاوز را اگر نَدَری، بی‌معطلی می‌دَرَدَت. زنده باد دَرَّندگان دلیرِ ایرانی! که اینجا شیران‌اند! و رحمت خدا بر قلم ابوالفضل بیهقی. _______________ @AlefNoon59
______________ اینکه ما، با اقتدا به سربازانِ آزاده‌ی تاریخِ ایران، به حکم پیروی از هویت ملی، و با اقتدا به اصحابِ عاشوراییِ حسین علیه‌السلام، به حکم پیروی از هویت دینی، استخوان‌های تن‌مان مرگِ با عزت را فریاد می‌زنند و استخوان‌های تن آنها، به پیروی از نمیدانم که و چه، زندگی با ذلت و حقارت و بردگی در برابر متجاوز را، یک بحث است؛ اینکه ما و آنها در خاکی مشترک نفس می‌کشیم و در بزنگاه‌هایی چُنین، تقابل اندیشه‌هامان بیش از همیشه برجسته می‌شود بحث دیگری. اصل بر گفت و گو با آنهاست. تا آنجا که بشود. تا آنجا که راه بدهند. فرع بر این است که اندیشه‌های پوچ و حقارت‌زده‌شان را نادیده گرفت. مسیرِ خود را رفت. این فرع است و اصلِ دیگری هم هست. طرفِ مقابل بداند که ما قرن‌هاست هزارهزار کشته داده‌ایم برای اندیشه‌ی مرگ عزتمندانه! با اَه اَه و پیف پیفِ مشتی شبه روشنفکرِ معتقد به زندگیِ حقارت‌‌‌زده، جهتِ ایران را به خفت پیشین باز نمی‌گردانیم. هرگز! ایران برای قرار گرفتن در مسیر مقابله با استکبار، برای قد علم کردنِ خاکِ زخم‌خورده و تحقیر شده‌‌اش مقابل متخاصمین، میلیون‌ها ‌کشته داده‌. برای این اندیشه ما خون پشت خون داده‌ایم. شبه روشنفکران اندیشه‌ی دیگری اگر می‌پسندند، خمیدگی در برابر متجاوز را اگر می‌پسندند، بردگی برای چنگ‌اندازان به خانه و زن و فرزند را اگر می‌پسندند، سر پایین انداختن و لیسیدنِ کف پا و بله چشم قربان و دریوزگی پیش روی حمله‌کننده را اگر می‌پسندند، بسم‌الله. علی الحساب از زیر پتوها بیرون بخزند! خبر بد اینکه برای کشاندن ایران به خفت پیشین، برای رساندن ایران به اندیشه‌ی واداده‌ی مطلوب‌‌شان، آنها هم باید خون بدهند! کاری که از اساس با الفبایش بیگانه‌اند! @AlefNoon59
﷽ ۲۴ عدد ترسناکی است. خیلی نزدیک به ۲۵ و ۲۶ و بعدترش هم ۲۹ و ۳۰. ۳۰ از ۲۴ هم ترسناکتر است. ف ۲۴ بود که من ۱۷ بودم‌. بعد پیوسته تخیل میکردم ۲۴ بودن چه مدل است؟ آدم وقتی ۲۴ بشود چطور میشود؟ ۲۴ عدد بزرگی‌‌ است. سخت می‌نشیند کنار سن‌ام. به ۲۵ و ۲۶ که فکر میکنم و بعد هم به ۳۰، ۳۰ بودن چه مدل است؟ آدم وقتی ۳۰ بشود چطور میشود؟ من ۲۴ شدم و طور خاصی نشدم‌. همان آدم خل و چل‌‌ام که هنوز دلش میکشد بچه‌ها را دور خودش گِرد کند و یادشان بدهد چطور زامبی شوند. یعنی دهانمان را عمودی باز کنیم، طوری که زبان کوچک ته حلق‌مان پیدا شود. مژ‌ه‌های بالای چشم‌‌‌خانه را هم شل کنیم رو به پایین، اینطور. بعد گردنها را پشت هم عقب جلو کنیم و دستها را رو به جلو دراز، و سکندری بخوریم دور خانه و همه همزمان بگوییم ها ها ها. ۲۴ عدد بزرگی‌ است و من بزرگ نیستم. به ۳۰ هم برسم بزرگ نمیشوم. به ۴۰ و ۵۰ هم. ۶۰ و ۷۰ را هم امید دارم نبینم. اولِ ۲۳ جمله‌ای از بایزیدبسطامی پست کردم. گفته: "چون به قدم اول معرفت رسیدم، گفتم الهی! تو مرا باش و هرچه خواهی کن." از ۲۳ تا ۲۴ من به قدم صفرم معرفت هم نرسیدم. جمله‌ی بایزید جمله‌ی بایزید است. از ته دل بایزید زده بیرون نه من. "تو مرا باش و هرچه خواهی کن"، اگر باشد و فلج باشم چه؟ اگر باشد و کور باشم؟ دست و پام قطع باشد یا...نه. جمله از من نیست‌‌. من ضعیفم. جسمم ضعیف است و روحم ضعیف‌تر. معرفت و قدمهایش را ول میدهم توی بغل بایزید. برای ۲۴ دعای دیگری دارم. جمله‌ای دیگر که مال من است. از ته دل نرگس زامبی‌طور خل و چل مسلک زده بیرون. "الهی مرا در خودت پناه بده. بپیچ خودت را دور من. من ضعیفم." ۰۱/۲۷