eitaa logo
الف|نون
183 دنبال‌کننده
128 عکس
51 ویدیو
0 فایل
|پس اگر مقصد پرواز است، قفسِ ویران بهتر...| بی‌که شناخته شوید، با الف|نون مکاتبه کنید: https://harfeto.timefriend.net/17348255401807
مشاهده در ایتا
دانلود
________________ در لشکرِ "متجاوز" باید پرید. باید پرید تا متجاوز و تخم و ترکه‌هایش گمان نکنند دست یازیدن به خاکِ مملکت ما کاری سهل است و به پالوده خوردن آمده‌اند! باید پرید تاااا، متجاوز، به هزیمت، گورش را از منطقه‌ی ما، از خاک ما، از سرزمین‌ ما گم کند. متجاوز را اگر نَدَری، بی‌معطلی می‌دَرَدَت. زنده باد دَرَّندگان دلیرِ ایرانی! که اینجا شیران‌اند! و رحمت خدا بر قلم ابوالفضل بیهقی. _______________ @AlefNoon59
______________ اینکه ما، با اقتدا به سربازانِ آزاده‌ی تاریخِ ایران، به حکم پیروی از هویت ملی، و با اقتدا به اصحابِ عاشوراییِ حسین علیه‌السلام، به حکم پیروی از هویت دینی، استخوان‌های تن‌مان مرگِ با عزت را فریاد می‌زنند و استخوان‌های تن آنها، به پیروی از نمیدانم که و چه، زندگی با ذلت و حقارت و بردگی در برابر متجاوز را، یک بحث است؛ اینکه ما و آنها در خاکی مشترک نفس می‌کشیم و در بزنگاه‌هایی چُنین، تقابل اندیشه‌هامان بیش از همیشه برجسته می‌شود بحث دیگری. اصل بر گفت و گو با آنهاست. تا آنجا که بشود. تا آنجا که راه بدهند. فرع بر این است که اندیشه‌های پوچ و حقارت‌زده‌شان را نادیده گرفت. مسیرِ خود را رفت. این فرع است و اصلِ دیگری هم هست. طرفِ مقابل بداند که ما قرن‌هاست هزارهزار کشته داده‌ایم برای اندیشه‌ی مرگ عزتمندانه! با اَه اَه و پیف پیفِ مشتی شبه روشنفکرِ معتقد به زندگیِ حقارت‌‌‌زده، جهتِ ایران را به خفت پیشین باز نمی‌گردانیم. هرگز! ایران برای قرار گرفتن در مسیر مقابله با استکبار، برای قد علم کردنِ خاکِ زخم‌خورده و تحقیر شده‌‌اش مقابل متخاصمین، میلیون‌ها ‌کشته داده‌. برای این اندیشه ما خون پشت خون داده‌ایم. شبه روشنفکران اندیشه‌ی دیگری اگر می‌پسندند، خمیدگی در برابر متجاوز را اگر می‌پسندند، بردگی برای چنگ‌اندازان به خانه و زن و فرزند را اگر می‌پسندند، سر پایین انداختن و لیسیدنِ کف پا و بله چشم قربان و دریوزگی پیش روی حمله‌کننده را اگر می‌پسندند، بسم‌الله. علی الحساب از زیر پتوها بیرون بخزند! خبر بد اینکه برای کشاندن ایران به خفت پیشین، برای رساندن ایران به اندیشه‌ی واداده‌ی مطلوب‌‌شان، آنها هم باید خون بدهند! کاری که از اساس با الفبایش بیگانه‌اند! @AlefNoon59
﷽ ۲۴ عدد ترسناکی است. خیلی نزدیک به ۲۵ و ۲۶ و بعدترش هم ۲۹ و ۳۰. ۳۰ از ۲۴ هم ترسناکتر است. ف ۲۴ بود که من ۱۷ بودم‌. بعد پیوسته تخیل میکردم ۲۴ بودن چه مدل است؟ آدم وقتی ۲۴ بشود چطور میشود؟ ۲۴ عدد بزرگی‌‌ است. سخت می‌نشیند کنار سن‌ام. به ۲۵ و ۲۶ که فکر میکنم و بعد هم به ۳۰، ۳۰ بودن چه مدل است؟ آدم وقتی ۳۰ بشود چطور میشود؟ من ۲۴ شدم و طور خاصی نشدم‌. همان آدم خل و چل‌‌ام که هنوز دلش میکشد بچه‌ها را دور خودش گِرد کند و یادشان بدهد چطور زامبی شوند. یعنی دهانمان را عمودی باز کنیم، طوری که زبان کوچک ته حلق‌مان پیدا شود. مژ‌ه‌های بالای چشم‌‌‌خانه را هم شل کنیم رو به پایین، اینطور. بعد گردنها را پشت هم عقب جلو کنیم و دستها را رو به جلو دراز، و سکندری بخوریم دور خانه و همه همزمان بگوییم ها ها ها. ۲۴ عدد بزرگی‌ است و من بزرگ نیستم. به ۳۰ هم برسم بزرگ نمیشوم. به ۴۰ و ۵۰ هم. ۶۰ و ۷۰ را هم امید دارم نبینم. اولِ ۲۳ جمله‌ای از بایزیدبسطامی پست کردم. گفته: "چون به قدم اول معرفت رسیدم، گفتم الهی! تو مرا باش و هرچه خواهی کن." از ۲۳ تا ۲۴ من به قدم صفرم معرفت هم نرسیدم. جمله‌ی بایزید جمله‌ی بایزید است. از ته دل بایزید زده بیرون نه من. "تو مرا باش و هرچه خواهی کن"، اگر باشد و فلج باشم چه؟ اگر باشد و کور باشم؟ دست و پام قطع باشد یا...نه. جمله از من نیست‌‌. من ضعیفم. جسمم ضعیف است و روحم ضعیف‌تر. معرفت و قدمهایش را ول میدهم توی بغل بایزید. برای ۲۴ دعای دیگری دارم. جمله‌ای دیگر که مال من است. از ته دل نرگس زامبی‌طور خل و چل مسلک زده بیرون. "الهی مرا در خودت پناه بده. بپیچ خودت را دور من. من ضعیفم." ۰۱/۲۷
_______________ خیلی وقت است متنی بلندبالا، روایتی طولانی دارم از برخورد تندِ یک مامور‌ با زنی بدون حجاب در کافه. عکسِ این روایت را خیلی از زن‌های محجبه هم دارند. از برخورد تلخ و نیشدارِ فروشنده‌ای بی‌اعتقاد به حجاب، مسافری در تاکسی، رهگذر و عابری در کوچه و خیابان و هرجا. روایتِ من توی ذهنم است. خیلی وقت است توی ذهنم مانده و ته نشین نمی‌شود. صدای دادِ مامور، تصویرِ دستِ زن که شال بنفش را از دور گردنش انداخت روی سر، پچ پچِ دوست چادر به سرم که گفت: "همین کارا رو می‌کنند اینا زده میشن دیگه"، و من، که دو متر آنورتر نشسته بودم و سرم را پایین انداختم که نبینم. همه هنوز زنده توی ذهنم است. من محجبه‌ام. حجاب بزرگ‌ترین نعمتی‌ست که بعد از بیست سالگی توفیق داشتن‌ش نصیبم شد. آرزو دارم این نعمت نصیب همه‌ی زنان سرزمینم بشود. که طعم شیرین پوشیدگی روی پُرزهای زبان آن‌ها هم برود. من محجبه‌ام و خجالت می‌کشم از گشت ارشاد. از کسی که با هوار، با توهین، با توحش می‌خواهد روسری‌ها را جلوتر بکشد و قدِ مانتوها را درازتر کند. نه چون کشورم در اوضاع حساسی‌ست و وحدت لازم است و چه و چه و چه. چون گشت ارشاد ساختار منفوری‌ست و کرامت انسان‌ها را لگدکوب می‌کند. نفرتم به امروز و دیروز برنمی‌گردد‌. ریشه‌دار است نفرتم. اگر زنی با نیم‌تنه بیرون بیاید چه؟ اگر همه جاش پیدا باشد؟ باز از گشت ارشاد بیزارم؟ بیزارم! ساختارِ منفور، منفور است‌. نیم‌تنه و تمام‌تنه برنمی‌دارد. راهکارم چیست؟ نمی‌شود که همینطور برهنه بیایند بیرون! راهکار دادن کار من نیست! کار آدم‌هایی‌ست که عنوان "مسئول" عین سیریش چسبیده بغل اسم‌شان و با تریلی بودجه می‌ریزند توی حلق‌شان تا راهکاری به مغزهای یخ‌زده‌شان برسد. بودجه بگیران راهکاری اگر ندارند، سیریش‌های دَم ماتحت‌شان را بِکَنند تا کسانی دیگر با راهکاری بهتر جایگزین شوند‌. راهکار را از این جماعتِ منجمد بخواهید نه من و امثال من که شهروندی عادی‌اند و شرم‌شان می‌شود از برخورد‌های شنیع با زنان بدون حجاب. این شرم و ضجرت و خجالت، اگر مذهبی صورتی بودن و بنفش بودن و نارنجی بودن و هر کوفت دیگری بودن است، باشد. طوری نیست. صورتی بودن بهتر است تا مدافعِ ون‌های لجن‌پراکن. من محجبه‌ام و نفرتم از برخوردِ موهن با زنان بدون حجاب را فریاد میزنم. شبیهِ من چندتا؟ چندتا زنِ بدون حجاب نفرت‌شان از برخورد زننده با زنان محجبه را هوار زده‌اند؟! روایت توی ذهنم ماسیده و حوصله ندارم کلمه‌اش کنم. روایتی تکراری‌ست. همان حکایت همیشه. @AlefNoon59
________________ یک. دانشجویانِ چند ده دانشگاه‌ معتبر آمریکایی، در حمایت از مردم فلسطین تجمع کردند. نه نارنجک‌دستی داشتند نه قمه و کوکتل مولوتوف. نه گلوی پلیس رو بریدند نه پلیس دیگه‌ای رو سوزوندند و نه با ماشین از روی پلیس‌های دیگه رد شدند! چادر زدند حیاط دانشگاه و یه گوشه تجمع کردند. همین. پلیس آمریکا با مسلسل ریخته توی دانشگاه‌ها، یه سری رو دستگیر کرده و یه سری رو هم با مشت و لگد و باتوم و هرچی توی دستش داشته تیکه پاره. در حالت عادی چیز خاصی نیست.‌ همه جای دنیا اگر خلاف قوانین‌ش عمل کنی کوبیده میشی. طبیعیه. پس حالت غیرعادی‌ش کجاست؟ اونجا که انسان شرقی، هنوز در خواب‌های طلایی و مخملی‌ش رویا می‌بینه که در غرب، در آمریکا، در فرانسه، در انگلیس و کانادا، هست؛ و همه با هر باور و عقیده‌ای با سلام و صلوات کنار هم زندگی می‌کنند! توهمی که یقین دارم تا ابد، تا ابد و ابد روز حتی، در اندیشه‌ی انسان شرقی باقی می‌مونه، و غیرممکنه روزی از این خواب مخملی بیدار بشه و واقعیت‌های جهانی رو ببینه. محاله! حتی اگر خود انسان غربی بیاد دم گوشش هوار بزنه بگه عموووو! توی فضایی چرا؟ بخدا اینجا اونجوری نیست که تو فکر میکنی، انسان شرقی می‌کوبه توی دهنش و میگه خفه. اونجا دقیقا همون‌جوریه که من فکر میکنم! دو. خب حالا اینا رو میگیم که چی؟ چون آزادیِ بیان توی آمریکا یه فانتزیِ زرورق پیچ‌شده‌ست و چون پلیس‌ش وحشیانه، دانشجوهای معترض به جنایات صهیونیست‌ها رو می‌کوبه، ما هم باید اینطور بشیم؟ یعنی دیگه پلیس ما هم مجوز داره هرکی به هرچی معترض شد رو بکوبه؟ اومدیم و غرب خواست بیفته توی چاهِ زباله. ما هم باید بیفتیم؟ نه! پس چی؟ اینا رو میگیم که چی؟ اینا رو میگیم تا؛ انسان شرقی در مبارزه با آنچه به عنوان ظلمِ داخلی تعبیر میکنه، از توهم و استحاله و مسخ‌شدگی و حمارشدگی خارج بشه، و ببینه و بفهمه و بدونه که رویای آزادی در غرب، رویای رهایی در غرب، رویای حقوق بشر‌ و احترام به همه باورها و ادیان در غرب، به‌سانِ اسیدی بوده که تمام این سال‌‌ها، جوامع غربی و عمله‌جاتِ غرب‌زده‌شون در ماتحتِ جوامع شرقی فرو کردند! این اسیدِ زرورق‌پیچ‌شده، لحظه به لحظه اعماق آدم‌های جوامع غرب‌زده رو به‌سرعت تمام دریده و مکیده و پیش رفته. تا قلب و چشم و مغز و روح و همه‌جا. و زندگی غرب‌زدگانِ شرقی حالا تصویر روشنیه از دستگاه گوارش کثیفی که اسید، اون رو سوراخ سوراخ و متلاشی کرده. و غرب‌زدگان، این دستگاه گوارشیِ کثیف و سوراخ سوراخ شده رو مثل ودیعه‌ی الهی، مثل یه شیء ارزشمند، مثل یه رویای طلاپیچ شده بغل گرفتند و همه جا می‌برند. مغزهای اسیدخورده‌‌ای که جسم این افراد رو به جغرافیای شیفتگی بَدَل کردند. قلب و روح این افراد اتوبان عریض و طویلی شده که شیفتگی برای غرب درونش ویراژ میده. چشم‌ها گلوله‌های آتشینِ شیفتگی شدند و حنجره‌ها شیفتگی در برابر غرب رو فریاد میزنند و گوش‌ها جز ستایش غرب چیزی نمی‌شنوند. هم اینه که هرگز نمی‌تونند از مسخ‌شدگی و استحاله خارج بشن. سه. اینا رو میگیم که چی بشه؟! که انسان شرقی در مبارزه با ظلمِ داخلی، الگوی پیشنهادی‌ش برای بهتر شدن جامعه‌ش، رسیدن به جوامع غربی نباشه! که تشت رسواییِ الگوهای پوسیده‌ی غرب، مدست‌هاست پایین افتاده از فراز کاخ سفید، الیزه، باکینگهام و همه‌ سوراخ سنبه‌های متعفنِ این جوامع. فلسطین فقط بر طبل این رسوایی کوبید. سخت و محکم کوبید و صدای مهیب‌ش همه وجدان‌های جهان رو بیدار کرد. وجدان اگر وجدان باشه، بعد از کشته شدن "۱۵ هزار کودک و نوزاد" بیدار میشه. اگر وجدان باشه! چهار. ... @AlefNoon59
الف|نون
___________ شما پرچم فلسطین را می‌بینید بر دوشِ مجسمه‌ی جرج واشینگتن. جرج واشینگتن نخستین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمريکا بود. مجسمه در دانشگاه جرج واشینگتن قرار دارد و دانشگاه در نزدیکیِ کاخ سفید. "فرعون همه پسرهای سرزمین‌ش را قتل عام می‌کند و موسی در کاخ فرعونی قد علم می‌کند. آمریکا همه‌ فلسطینی‌ها را می‌کُشد و مدافعان فلسطین در نزدیکیِ کاخ سفید سر برمی‌آورند! در نزدیکیِ کاخی که نبض حیات اسرائیل است، آمریکایی‌ها پرچم فلسطین برافراشته می‌کنند و آزادیِ قدس شریف را فریاد می‌زنند! و اینچنین در بطن تاریخ "یدالله فوق ایدیهم" از کاخ فرعون تا کاخ سفید نبض می‌زند! اینچین است حاکمیتِ اراده‌ای مافوق همه اراده‌ها بر جهان. اینچنین خدا قدرت‌نمایی می‌کند! جمله از آوینی است که جایی گفته: 《من بیشتر به تحولِ درونیِ غربی‌ها امید دارم تا جنگی رو در رو با شرق و اسلام. غرب از درون خواهد پوسید و در خود فرو خواهد ریخت؛ و چون عقربی در محاصره‌ی آتش خود را نیش خواهد زد.》تمدنِ انسان‌‌کُشِ غرب بیش از پیش در سرازیریِ سقوط است. ما تحول درونیِ غرب، نابودیِ تمدنِ بزرگ‌ترین قاتلانِ جهانی را به تماشا نشسته‌ایم! چه خوش صحنه‌ای را به تماشا نشسته‌‌ایم. خوشا نشستن‌هایی اینچنین. بیش باد! که شانزده مردادِ ۵۸ وقتی روح الله خمینی آخرین جمعه‌ی رمضان را روز قدس نامید، وقتی همه مسلمان‌های جهان را دعوت به همبستگی با فلسطین کرد، کسی گمانش نمی‌رفت چند ده سال بعد، این رویای صادقه چُنین جامه‌ی تحققی بپوشد که نه فقط مسلمان‌ها، که همه حنجره‌های بیدارِ جهان را به فریادهایی پیوسته برای آزادی فلسطین وادارد. خیلی این انقلاب چیز عجیبی است! حالا حالاها دردسر برای ارباب‌های دنیا خواهد داشت! این بار نه تبر، که پرچم بر دوشِ بُتِ بزرگ است." شما پرچم فلسطین را می‌بینید بر دوش مجسمه‌ی جرج واشینگتن. جرج واشینگتن نخستین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمريکا بود! @AlefNoon59
🌿 ______________ مرا عطر کرده بودند! ریخته بودندَم توی میله‌ای باریک و شیشه‌ای، نگه‌‌ام داشته بودند بین بهارنارنج و نعنا. من زردِ کدری بودم توی شیشه‌ای قلمی، عطرم خوش، فشرده‌ بودندم توی جعبه‌ای نقش‌دار و کاغذی. جعبه هم‌ردیفِ یاس رازقی بود و علف لیمو، دو سانتی پایین‌تر از ستونِ پرتقال و شمعدانی، بین بهارنارنج بودم و نعنا. مرا عطرم کرده بودند توی شیشه‌ای کم‌قطر و قدکوتاه؛ روی جعبه‌ام نوشته بودند:‌ "طبیعی، صددرصد موثر." ______________ @AlefNoon59
_______ ما و شما، ما و شمایی که در جغرافیایی متفاوت، با تاریخ و فرهنگ و سیاست‌هایی متفاوت زندگی کرده‌ایم، امروز، چفیه بر دوش‌ایم و بی‌که زبانِ مادریِ مشترکی داشته باشیم، شانه به شانه‌ی هم، با مشت‌هایی گره کرده و فریادهایی از ته حلق، محکم و استوار، در درست‌ترین سمت تاریخ ایستاده‌ایم. سمتِ چند ده هزار کودکِ ذبح شده‌ایم و مقابل فرقه‌ی انسان‌کُشِ صهیونیست. ما زبانِ انسانیِ مشترکی یافته‌ایم و این اشتراک، از برکت اقیانوسی از خون‌های به‌ناحق ریخته شده بر زمین است. زمین، خون مظلوم را، جنایت را، نسل‌کُشی و کودک‌کُشی را تا ابد در خود حبس نمی‌کند. به وقتش، همه‌ کثافاتِ درونش را به بیرون از خودش استفراغ می‌کند و صهیونیست‌ و مدافعانِ خون‌خوارش، برای هميشه زیر هجومِ استفراغی که آلوده به خون و نکبت است، خفه خواهند شد. #🇵🇸 @AlefNoon59
_________ امروز دومین روزی‌ است که قوطیِ قرمزرنگِ نوشابه توی یخچال ماست. مامان با ساندویچ برایم خرید. با ساندویچ نوشابه خوردن‌ام حتمی‌ست‌. سوسیس‌هاش خفه‌ام می‌کنند اگر نوشابه نباشد. مامان قوطیِ قرمز را که گذاشت جلوم، لقمه لای دندان‌هایم سفت شد. گفت: "بیا با نوشابه بخور". گفتم: "نه. نمی‌خورم". گفت: "چرا؟ بخور دیگه". گفتم: "نمی‌خورم." همین. توضیح اضافه دادن‌ام نمی‌آمد. توضیح دادن سخت‌ترین کار است برایم. ساندویچ را بدون نوشابه خوردم و سوسیس‌هاش خفه‌ام کردند. نانِ سفتش را گاز می‌زدم و به قوطی نوشابه نگاه می‌کردم. دست به جلد قرمزش نمی‌زدم. مامان بعد شام گذاشتش توی یخچال. دیروز سر ناهار گفت: "تو یخچال نوشابه داریم. با غذات میخوردی". گفتم: "نه. نمی‌خورم". گفت: "میاوردی بابا میخورد". گفتم: "نوشابه واسش ضرره". و قوطی توی یخچال بود هنوز. امروز صبح قوطی را از یخچال درآوردم و ضامنش را کشیدم، درش تقی صدا کرد و باز شد. همه‌ی حجم سیاه و گازدارِ درونش را خالی کردم توی سینک ظرف‌شویی. حباب‌های سیاه‌سفیدی که به قهوه‌ای می‌زدند، وسط سطح فلزیِ سینک بالا پایین می‌شدند. شبیه مگس‌هایی که با دمپایی می‌زنیم پسِ کله‌شان و چند ثانیه قبل از مرگ بالا پایین می‌پرند. قوطیِ قرمز حالا توی سطل زباله است؛ لابه‌لای آت و آشغال‌های دیگر. محتویات درونش هم جایی توی لوله‌های فاضلاب. مامان که از پیاده‌روی برگردد و قوطی را که توی سطل زباله ببیند، حتما مردمک‌هاش می‌پرند پسِ کله‌اش و می‌پرسد: "سر صبح نوشابه خوردی؟" توضیحش میدهم که نه؛ نوشابه کوکاکولا بود و ریختمش دور. ______________ @AlefNoon59