شهید سرلشکر"مسعود رستگار "در یکی از روستاهای تهران به دنیا آمد و پس از اینکه با افکار انقلابی توسط برخی از معلمانش آشنا شد شروع به فعالیت های انقلابی نمود و در اکثر تظاهرات و درگیری های انقلاب شرکت می کرد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مدت دو سال عضو کیته شد و با شروع جنگ تحمیلی به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت و پس از مجاهدت های زیادی در جبهه های حق علیه باطل در همان سال های ابتدایی دوران دفاع مقدس در تاریخ 26 بهمن ماه سال 1359 در منطقه عملیاتی ایلام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید رستگار دربخشی از وصیت نامه اش می گوید:" ما پیروزیم زیرا که خدا وعده پیروزی را به مستضعفین داده است. پدرم من با اجازه شما به جبهه آمده ام، پس از شهادت من لباس سیاه نپوش و بگو خدایا این قربانی را از من قبول کن تا شاید خدا با دعای شما مرا جزء شهدا قرار دهد.
این شهید بزرگوار خطاب به مادرش نیز می گوید: مادرم مبادا بی تابی کنی. هر زمان خواستی گریه کنی برای امام حسین(ع) گریه کن. روحش شاد و راهش پر رهرو.
امید است که در این را ه ثابت قدم بمانیم وقیامت شرمنده شهدا نباشیم
سلام بر شهیدان انانکه از هستی خود گذشتند
دعا یم این است
که زلال شویم
چون آب
و ببخشیم
چون خورشید
و زنده شویم
بر قدم مولایم
حضرت عشق
👇👇👇👇
در روز آخر چله (امروز)
جهت شکرانه سه کار انجام دهیم:
۱)صدقه برای سلامتی امام زمان علیه السلام
۲) خواندن دو رکعت نماز شکر
۳) اطعام در حد توان
یا علی مدد ✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
○کشف پیکر مطهر شهید در چنگوله
سربند یا صاحب الزمان💔
○۲۵ تیر ۹۹
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #ﺣﺘﻤﺎببینید
🔻 شهیدانه
🔅 ﺗﺼﻮﺭ اﻳﻨﻜﻪ ﺑﻪ ﻏﻴﺮ اﺯﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻤﻴﺮﻳﻢ ﺳﺨﺖ اﺳﺖ
😭😭
اﻱ ﻛﺎﺵ ﻣﺮﮒ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﺮﮒ ﺷﻬﺪا اﺳﺖ ....
🤲🤲
🌹🌷🌹🌷🌹
✳ به مردم بگویید امام زمان پشتوانهی این انقلاب است
🔻 بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که بهطرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم. داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
در وصیتنامه نوشته بود:
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.
اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم.
جنازهام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود. و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، #امام_خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم دلداری بدهید.
به آنها روحیه بدهید و بگویید که #امام_زمان (عج) پشتوانهی این انقلاب است.
بگویید که ما فردا شما را شفاعت میکنیم.
بگویید که ما را فراموش نکنند.
🔸 بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
👤 راوی: #سردار_حسین_کاجی
📚 برگرفته از کتاب #خاطرات_ماندگار
📖 ص١٩٢ تا ١٩۵
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم ...
#ﺷﻬﺪا_ﻣﺪﺩ
🌹🌹🌷🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️تا حالا مقایسه به این زیبایی دیده بودین؟
دلتنگم ؛
تو بگو چه کنم . . .
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
#آخرین_یک_شنبه ماه ذی قعده
#نماز_روز_یکشنبه
👈فضیلت نماز روز یکشنبه
در روز یکشنبه این ماه نمازى با فضیلت بسیار از رسول خدا صلّى الله علیه و آله روایت شده که #مجملش آن است که هر که آن را بجا آورد، #توبهاش مقبول و گناهش آمرزیده شود و دشمنان او در روز قیامت از او راضى شوند و با #ایمان بمیرد و دینش گرفته نشود و #قبرش گشاده و نورانى گردد و
#والدینش از او راضى گردند و مغفرت شامل حال والدین او و #ذرّیه ی او گردد و #توسعه_رزق پیدا کند و #ملک_الموت با او در وقت مردن مدارا کند و به آسانى جان او بیرون شود . *
👈کیفیت خواندن:
روایت شده که رسول خدا صلوات الله علیه در روز یکشنبه ماه ذیالقعده فرمود: مردم! کدام یک از شما میخواهید توبه کنید؟ راوی میگوید: گفتیم: رسول خدا! همه ما میخواهیم توبه کنیم.حضرت فرمودند:
*#غسل کند
*#وضو بگیرد
*و #چهار_رکعت نماز گزارد
در هر رکعت #حمد یک مرتبه و #قُلْ_هُوَ_اللَّهُ_أَحَدٌ سه مرتبه و #معوذتین یک مرتبه،
*پس از اتمام نماز هفتاد مرتبه #استغفار کند،
*پس از اتمام استغفار، بگوید لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.
سپس بگوید : یَا عَزِیزُ یَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ .
التماس دعا
26.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ۲ دقیقه تکاندهنده را از دست ندهید!
این وعده خداست که حق الناس را نمی بخشد!
خون شهدا حق الناس است.
نمی دانم با این حق الناس بزرگی که به گردن ماست، چه خواهیم کرد؟!
🔴 تندگویان شهید نشده، کاش شهید میشد!
گفت: به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از زمین فاصله داشت، بردند آنجا شبیه یك مرغدانی بود وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر(یک متر در دو متر) بود شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم... نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت:چیه؟... چرا داد میزنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجابیرون بیاوریدكه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم... او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زدو بیمقدمه پرسیدایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگرایرانی باشی، حتما مرا میشناسی... گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟ گفتم: آری، شنیدهام. پرسید:كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد گفت من تندگویان هستم و یازده سال است که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروزعراق به نام الرشید است محبوس هستم دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با "اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود"گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد...گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان میرسانم خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
کتاب خاطرات دردناک ناصر کاوه
📚منبع : راوی: عیسی عبدی، کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89
از همکاران شهید مصطفی رضایی که شاهد حادثهای بود که منجر به شهادت او شد نیز میگوید: اشرار به سمت اداره عمران ملارد نزدیک میشدند. مهندس شهید مصطفی رضایی برای کاری از محل کار بیرون آمد و رو به این آشوبگران با زبان خوش صحبت کرد و گفت: «عزیزان من این سمت نیایید. اینجا که چیزی برای غارت کردن و آتش زدن ندارد. مردم در این محل زندگی میکنند و از سر و صدای شما وحشت زده شدهاند...» هنوز صحبتش تمام نشده بود که او را با گلوله هدف قرار دادند.