قصه حدیث کسا با زبان کودکانه و شعر گونه.pdf
1.2M
🔆قصه حدیث کسا با زبان کودکانه و شعر گونه🔆
💠چون بچهها قصّههای بدون تنش و درگیری را دوست دارند. 💠
☘️قصّۀ حدیث کساء حادثۀ تلخی ندارد که بچه بدش بیاید، ضمن اینکه در این قصه خانواده وجود دارد، خصوصاً که محور داستان هم پدربزرگ خانواده است و بچهها به لحاظ روانشناسی این را دوست دارند. ☘️
💜این داستان سرشار از لطف، زیبایی، صفا و صمیمیت است و خواندش هم خیلی سفارش شده است.💜
#قصه
#شعر
#حدیث_کسا
#پیش_دبستان
🌸 @atreeman 🌸
🔰 خانم هایی که از ظاهر زیبا برخوردارند یا با ظاهری زیبا
(و آرایش و کم حجاب⛔)
به خیابان می آیند,این داستان عجیب را حتماً بخوانند و برای دیگران بفرستند*👇👇👇
⭕ *هنوز جای تاوَلها روی مچ دستم باقیست*❗
🛑خاطره ای عجیب از راویِ کتاب سه دقیقه در قیامت
✔️(این خاطره، در ویرایشِ جدید به کتاب اضافه شده است)
📗كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته .
بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نميشناختند و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.
✍️ *اصل داستان*
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم .
يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد.
✴️بي مقدمه سلام كرد و گفت:ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟
گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.
اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم .
خيلي تشكر كرد و پياده شد .
✴️من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و ...
چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم .
✳️همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهرًا او خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير.
گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم.
گفتم: بله، حال شما خوبه؟
رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبودكهيك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود .
✴️ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.
گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد .
گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم.
✳️گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟!
درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شدهام .
يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم .
❇️من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشتهام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم ،تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!
من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما ،ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!
✴️دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود.
اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
✴️يكي از دو مأموريت كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟
گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم
حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و...
ادامه دارد.....👇👇👇
❇️آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي!
🩸وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟!
❇️با لباسهاي تنگ و نامناسب⛔
آرايش و موهاي رنگ شده⛔
و بدون حجاب⛔
صحيح از خانه بيرون
ميآمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند .
👌🏻بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و ...
گفتم: خُب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند .به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.
اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي .
❇️تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حقالناس است. پس به واسطه حقالناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري.
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم
هرچه گفتند قبول كردم
🛑بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم .
✴️درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم .
✳️همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده. خدا...
🩸تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم .
✴️اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده . دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم ،مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
❇️دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
✳️من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم .
✴️ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد .
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد،جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
***
خواهشمند است که کتاب «سه دقیقه در قیامت»را حتما و حتما بخوانید و تهیه و به دیگران(خصوصاً جوانان و نوجوانان) نیز هدیه بفرمائید،که باعث تحول روحی انسان و مراقب اعمال می شود.
در فضای مجازی نیز کتاب «سه دقیقه در قیامت» وجود دارد.
✍️ وسخن آخر:
خانم هایی ک به آشکار ساختن موهای خود و آرایش خود به نامحرم کم اهمیت هستند،
*فقط👌🏻یک درصد*👌🏻
*احتمال میدهند*
*این داستان راست باشد*❓❓❓
اگر احتمال یک درصدی هم میدهند
پس باخود و خدا عهد ببندند🤝🏻 تا بخاطر خدا
زیبایی خود را برای نامحرم به نمایش نگذارند.
#سه_دقیقه_در_قیامت
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
✨ا ﷽ ا✨
#چله_بیستونهم
جوانان انقلابی ؛ یاران مهدی عج
مراقبتهای معنوی 👇👇
تلاوت قرآن و ذکر هدیه به شهدای روز
درماه شعبان 👈 مناجات شعبانیه
درماه رمضان 👈 دعای افتتاح و ابوحمزه ثمالی
✅ مرور ویژگیهای جوانان انقلابی و مطالبات حضرت آقا از جوانان
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
✨ا ﷽ ا✨ #چله_بیستونهم جوانان انقلابی ؛ یاران مهدی عج مراقبتهای معنوی 👇👇 تلاوت قرآن و ذکر هدیه
هفتمین روز از 🌟💫چله ( بیست و نهم) 🌟💫 مهمان سفره شهید 🌷 سید حسن ایزدهی 🌷 هستیم.
وقتی سید حسن شهید شد، گریه های مادرم قطع نمی شد. بعد از مدتی یکی از همسایه ها خوابی دیده بود
می گفت: امام زمان (عج) را در خواب دیدم.
فرمودند: به فلانی بگویید چرا این قدر گریه و زاری می کند، حسن آقا پیش ماست و حالش هم خوب است.
از آن به بعد قلب مادرم آرام گرفت و از گریه هایش کم شد.
کتاب تو شهید می شوی؛
وصیت نامه شهید سیدحسن ایزدهی:
بسم الله الرحمن الرحیم و ایاک نستعین وانه خیر ناصر ومعین
((من المومنین رجال صدقوا اما عاهد و علیه فمنهم قضی نحبه و منهم من منتظر و ما بدلوا تبدیلا))
برخی از مومنان مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستن و کاملا وفا کردند پس ...
ایستادگی کردند تا در راه خدا شهید شدند و برخی به انتظار فیض شهادت مقاومت کرده و هیچ احد خود را تغییر ندادند .
با درود و سلام خدمت آقا امام زمان (ع) یگانه منجی عالم بشریت برپا کننده حکومت عدل اسلامی به اهتزاز در آورنده ی پرچم لا اله الا الله و با سلام و درود خدمت رهبر کبیر انقلاب اسلامی ، پیر جماران مرد ثابت و استوار در راه خدا و با سلام و درود خدمت دلیر مردان جبهه های حق علیه باطل این زاهدان شب و شیران روز و باسلام خدمت امت حزب و شهید پرور به ویژه خانواده شهدا اسرا مجروحین و معلولین جنگ تحمیلی .
پروردگارا بر محمد و آل محمد درود فرست و ما را در راه خودت ثابت و استوار بدار بار الها جوانی هستم امیدوار به تو و تصمیم گرفتم در راه تو و برای برقراری حکومت اسلامی با کافران جهاد کنم نیتم را خالص کن بار خدایا یاوری جز تو ندارم و به تو علاقه دارم دا به تو بستم و از شهر هجرت کردم و به دشت و کویر رفتم نه پدری همراه داشتم و نه مادری و نه برادری فقط تو همراهم بودی .
الهی تو بهتر میدانی که من برای چه چیز رفتم تو حاجت و احتیاج مارا میدانی تو بهتر میدانی در دلم چه میگذرد معبودا مرا در گروه شهدا و صلحا قرار ده و اینک قلم در دستم میلغزد و به روی صفحه وصیت نامه ام را می نویسم به من کمک کن
(( انا لله و انا الیه راجعون)) به درستی که همه ما از خدا هستیم و به سوی او برمیگردیم ای مردم و ای امت حزب الله توجه کنید که ما مسافر هستیم مسافری که حق ماندن تا ابد را در یک جا ندارد بیایید و با هم آماده شویم برای لقا خدا وبرای مهمانی رفتن پیش خدا بیایید و با هم لباس نو بپوشیم و بهترین لباس ، لباس تقوا است (( و لباس التقوی ذلک خیر ذلک من آیات الله لعلهم یدکرون)) چه جوری وقتی ما میخواهیم برای مهمانی رفتن پیش یکی از بزرگتر های شهر یا کشور خودمان را درست لباسمان را تمییز میکنیم برای مهمانی رفتن پیش خدا باید لباس تقوا داشته باشیم ای مردم بدانید راه دراز و طولانی است باید کمر همت بست و رفت وبدانید که راه مشکل و سخت است وباید توشه راه داشته باشیم وگرنه گرفتاریم حال که مرگ مانند یک دام بزرگ است و حتما چه بخواهیم و چه نخواهیم به دام میافتیم چه بهتر که راحت وبهتر به دیدار دام برویم مرگ هم همین است چه بخواهیم وچه نخواهیم باید بمیریم چه بهتر که آزادانه و آگاهانه در راه معبود بمیریم معبودی که به هر کسی در راهش کشته شود به آن اجر و مزد میدهد .
(( ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه - یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوراته والانجیل))
(( آنکس که تو را شناخت جان راچه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهتنش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند ))
ای مردم بدانید که من این راه را آگاهانه انتخای کرده ام زیرا فهمیدم که دیگر جام ماندن و درنگ کردن نیست باید هرچه زود تر رفت و با کافران جنگید ای کسانی که به پول خود و به مال و فرزند خود مینازید بدانید مرگ در انتظار شماست و آنوقت نمیتوانید با اموال وارد قبر شویید به فعون نگاه کنید به قارون نگاه کنید که در آخر گرفتار عذاب خدا شدند ای جوانانی که در سر چهار راهها ود رخیابان با لباس های تنگ وننگ آور و ذلت قدم میزنید و شهر و روستا را به خرابی و کثافت کاری کشاندید بدانید که جوانیتان از بین میرود و گرفتار خشم خدا میشوید.
پدر گرامی میدانم که برای من زحمت کشیدی و من نتوانستم جبران کنم امیدوارم که اگر هر بدی و نا فرمانی از من دیدی آن را ببخشید انشاء ا.. که خدا به شما صبر عظیم و اجر جزیل عنایت فرماید .
مادرم فهمیدم که زحمت برایم زیاد کشیدی برایم سختی دیدی مرا ببخش شیر پاکت را بر من ببخش امید وارم با حضرت زهرا(س) محشور شوی مادرم برادرم مهدی را خوب تربیت کن و آن را نماز خوان کن زیرا که نماز بهترین وسیله برای نزدیک شدن با خداست .
برادر گرامیم محمد کارهایت را برای خدا انجام بده و فرزندانت را با تربیت اسلامی بزرگ کن.
برادر عزیز حسین وعلی تنها چیزی از شما میخواهم این است که نمازتان را بخوانید و به پدر و مادر کمک کنید ، انشاءا... موفق باشید.
خواهر گرامی از حضرت زینب (س) سر مشق بگیر و حجابت را حفظ کن که بهترین زینت باری زنان همان حجاب اسلامی است. و در پایان از امت حزب الله و شهید پرور میخواهم که امام را تنها نگذارن و پیرو امام باشید و راهش را ادامه دهید که همان راه خداست.
دعای کمیل و دعا های توسل را حتما بپا دارید و به جبهه ها کمک کنید .
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته غفر الله لناو لکم انشاءالله
4_5935892957692430294.mp3
4.56M
💐خوشبختی یعنی
💐خدا مراقب دلت باشه
🎤 #مهدی_رعنایی
👏 #سرود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازبهانه ای شد به هوای دختری سه ساله
بنام رقیه سلام الله علیها
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
(امروز به روایتی تولد دوردوانه ،حضرت رقیه سلام الله علیها )
#شهداء
#فرزندان_شهدا
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی یادگاران #شهدا
#صلوات
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شعرخوانی مطیعی برای شعار سال 1400
🔹میثم مطیعی سرودی با عنوان «سال مهدی(عج)» برگرفته از شعر میلاد عرفانپور با موضوعات میلاد امام زمان(عج)، شعار سال 1400 «تولید، پشتیبانیها و مانع زداییها»، آغاز قرن جدید و ... خواند.
✓ پزشکی که با وجود داشتن پنج_فرزند دو دکترا گرفته است.
دکتر مریم اردبیلی عروس آیت الله حائری شیرازی بوده و ایشان را مشوق خود در این راه معرفی می کند.
بانویی که هجده سالگی #ازدواج کرده و در بیست سالگی طعم مادری را می چشد.
این بانوی ۴۶ ساله، ثمره نگاه رهبری ست که بارها تاکید کرده اند که کارِ خانه و مادری با پیشرفت زنان در میادین علمی، ورزشی، اجتماعی و سیاسی منافات ندارد.
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
🌺 نماز شب هجدهم ماه شعبان 🌺
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: هركس در اين شب ده ركعت نماز گزارد و در هر ركعت حمد و پنج مرتبه سوره توحيد بخواند، هر حاجتي داشته باشد براورده مي شود و ...
(كتاب اقبال الاعمال مرحوم سيد بن طاووس/ صفحه ٧٢٠)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ويژه "روز جمهوری اسلامی"
📹 رهبرانقلاب دوران کنونی را دوران عزت جمهوری اسلامی ایران دانستند.
🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
✨ا ﷽ ا✨
#چله_بیستونهم
جوانان انقلابی ؛ یاران مهدی عج
مراقبتهای معنوی 👇👇
تلاوت قرآن و ذکر هدیه به شهدای روز
درماه شعبان 👈 مناجات شعبانیه
درماه رمضان 👈 دعای افتتاح و ابوحمزه ثمالی
✅ مرور ویژگیهای جوانان انقلابی و مطالبات حضرت آقا از جوانان
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
✨ا ﷽ ا✨ #چله_بیستونهم جوانان انقلابی ؛ یاران مهدی عج مراقبتهای معنوی 👇👇 تلاوت قرآن و ذکر هدیه
هشتمین روز از 🌟💫چله ( بیست و نهم) 🌟💫 مهمان سفره شهید 🌷 ماشاالله رشیدی 🌷 هستیم.
پدرش میگفت:
آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت،نیمه شب با صدای ناله اش ازخواب پریدم رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد میگفت:«خدایا اگرشهادت را نصیبم کردی میخواهم مثل مولایم امام حسین #سر نداشته باشم مثل حضرت عباس #بی دست شهیـد شوم »
دعایش مستجاب شد
و یڪجا سر و دستش را داد...
عملیات کربلای پنج
فرمانده گردان سیدالشهدا
لشکر۴۱ ثارالله
🌹شهید ماشاءالله رشیدی
#سردار_بےدست_بےسر
شهید ماشاالله رشیدی در سال ۱۳۴۴ در بخش طغرالجرد به دنیا آمد، قبل از پیروزی انقلاب در تظاهرات شرکت فعال داشت و در راهپیمایی هایی که از مدرسه آغاز می شد نقش به سزایی داشت.
پس از پیروزی انقلاب با توجه به سن کمی که داشت به دنبال فرمان امام مبنی بر تشکیل جهاد سازندگی با این نهاد همکاری داشت و در اوایل سال 1360 رهسپار جبهه جنگ شد.
در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و به عنوان فرمانده گردان ۴۱۱ سیدالشهدا (ع) شهرستان زرند از لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات کربلا ی5 در جبهه حق علیه باطل جنگید و در 7 بهمن ماه سال ۱۳۶۵ درحالیکه گردان را درعملیات کربلای ۵ در نبرد با تانکهای دشمن رهبری میکرد، بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت رسید.
شهید ماشاالله رشیدی از خدا درخواست کرده بود، هنگام شهادت مثل امام حسین (ع) بدون سرو مثل حضرت ابوالفضل (ع) بدون دست باشد و شهید همانطور که خواسته بود به آرزویش رسید.
وصیت نامه سردار شهید ماشاالله رشیدی:
خدایا! دیگر نمیخواهم به شهرم برگردم. دوستانم شهید شدند. چگونه به صورت پدر و مادر آنها که شهید شدند، نگاه کنم. من فرمانده آنها بودم. خدایا توفیق شهادت نصیب من هم بفرما.
دنیای پر از ظلم و خیانت کنونی، توان سکوت را از ما گرفته است و دیگر وجدان ما جوانان شیعه، مشاهدهی این همه نامردمیها و خیانتها را اجازه نمیدهد.
هر گز پایتان را از رهنمودهای امام بیرون نگذارید. اوست که ان شاالله حکومت را به آقا امام زمان (عج) تحویل خواهد داد.
همه ما رفتنی هستیم پس چه بهتر که در راه خدا برویم. پس من میروم تا در آغوش گرم خون بر پیکرم ندای هل من ناصر ینصرنی رهبرم را در سرخی خون و گرمی شهادت بپذیرم.
مجموعه خاطرات شهید ماشاالله رشیدی در کتاب "مثل حسین، مثل عباس" توسط نویسنده دفاع مقدس عباس میرزایی به چاپ رسیده است.
فصل زمستان بود و خاک نرم خوزستان بعد از کمی بارندگی به گل چسبندهای تبدیل می شد. شبها بعد از رزم شبانه، به قدری گل به پوتین هایمان می چسبید که وزن هر پوتین به سه کیلو می رسید. نیمه شب، وقتی از رزم شبانه برمی گشتیم، پوتین ها را با همان گل و لای بیرون چادر می گذاشتیم. روز بعد پوتین تمام بچه های گردان تمیز و مرتب جلوی چادر چیده شده بود.
بدون شک کار بچه های مخلص گردان بود. ما با شوخی و خنده از آن ها تشکر می کردیم و آنها با خنده انکار می کردند و ما باز هم به حساب اخلاصشان می گذاشتیم.
یک روز در حالی که بچه های گردان بعد از رزم شبانه و نماز شب و نماز و مناجات صبح خوابیده بودند، از چادر بیرون آمدم. پوتین ها سر جایشان نبود. فرصت خوبی بود،
می توانستم مخلصهای گردان را غافلگیر کنم. آهسته پشت چادرها پیچیدم. ماشاءالله کنار منبع آب نشسته بود و به شدت کار می کرد. پوتین های گلی بچه های گردان جلوی رویش بود. بدون آنکه حرفی بزنم، برگشتم.
راوی: سید خلیل حسینی
4_5809951180700254854.mp3
5.18M