زندگينامه سردار شهيد سيدمهدي يحيوي
در سال 1341 پا به دنيا گذاشت، او سومين پسر و پنجمين فرزند خانواده بود. از كودكي در دامان پر مهر مادر و توجهات پدر كه همراه با آموزشهاي مذهبي بود، بزرگ شد. از همان سنين كودكي با جلسات مذهبي و مسجد اُنس گرفت. اولين باري كه پا به كلاس گذاشت، در سن 6 سالگي بود. كه همراه با مادرش در كلاسهاي پيكار با بيسوادي شركت ميكرد. بعد از سن 7 سالگي در دبستان مسلم بن عقيل (نورالحكما سابق) مشغول درس شد و تا كلاس پنجم در اين مدرسه درس خواند. پس از اتمام دورة راهنمايي به هنرستان صنعتي كرج رفت. اما به علت ضعفهايي كه در اين دبيرستان بود راهي اصفهان شد و در يكي از هنرستانهاي صنعتي اصفهان مشغول به درس شد. بعد از دورة دوم هنرستان به علت برخي مشكلات مجدداً به كرج برگشت. بازگشت او مصادف بود با شروع انقلاب در ايران، اين دوران با قبل فرق ميكرد. چون دوراني نبود كه فقط به درس فكر كند. او به همراه دوستانش هنرستان را سنگر مبارزه عليه رژيم كردند و به هر نحوي كه بود با توزيع اعلاميههاي امام، پخش كتاب و عكس و نوار امام ايجاد بينظمي در شهر، رفتن به تظاهرات چه در تهران و چه در كرج، روزها پشت سرهم ميگذشت. در اين ايام با ايجاد درگيريهايي بين مردم و رژيم و نابوديها به دست رژيم، حال ديگر زمان سازندگي بود. با فرمان امام با تشكيل جهاد سازندگي در آن مشغول به كار شد و به روستاها ميرفت. در اين زمان بود كه دشمنان در غرب كشورمان با آهنگ خودمختاري كُرد شورش كردند. او با عدهاي از دوستان خود بدانجا رفت و براي دفاع از اسلام و انقلاب مشغول به نبرد شد. مدت 4 ماه در تكاب ديگر برادران با دشمنان جنگيد و بعد به كرج برگشت و به عضويت سپاه پاسداران در آمد. با شروع جنگ تحميلي در آبان سال 59 عازم جبهة جنگ شد و بعد از 2 ماه نبرد در آبادان و خرمشهر به كرج بازگشت
. پس از چندي مجدداً عازم جبهه جنگ شد. او بارها دنبال فرصتي بود تا عازم جبههها شود. چون خودش بارها گفته بود كه در خواب ائمه را ديده و به او گفتهاند به جبهه بيا تا ما را زيارت كني. در همين ايام بود كه به عنوان محافظ و پاسدار بيت امام انتخاب شد. او جزء اولين گروه بود كه عازم لبنان شد. بعد از 4 ماه در لبنان و با تلاشهاي بيوقفه خود در راه صدور انقلاب و نابودي كفر و آمرزش رزمندگان لبناني به ايران بازگشت و مجدداً در شهر مشغول فعاليت شد. تا اينكه در اسفند ماه سال 61 بعد از عمليات والفجر مقدماتي مجدداً عازم جبهة جنگ شد. آري مهدي اين بار تصميم خود را گرفته بود. بايد به معبودش و معشوقش ميرسيد و با اين تصميم عازم جبهههاي جنگ شد. او قبل از حركتش وعدة وصال يار را گرفته بود و قبل از رفتنش وصيت نامة خود را نوشته بود و به روي نوار پياده كرده بود. او خودش به يكي از دوستانش گفته بود من چگونه و در كجا شهيد ميشوم. و بالاخره زمان موعود فرا رسيد و با شروع والفجر (1) او آماده وصال شد و در همين عمليات به ملكوت اعلا پيوست.
پيام او اين بود: بين من و خدايم تنها خونم فاصله است. بسم ربالشهداء و الصديقين اللهم الجعلني فيزمره الشهداء گزيدهاي از وصيت نامه شهيد سيد مهدي يحيوي خدايا ميدانم كه مرگ و زندگي به دست قادر و تواناي توست و هر چه را تو مصلحت باشد من خواهان همان هستم (رضاً برضاك) اما آرزوي من حقير اين است و از تو ميخواهم كه مرگ مرا از اين دنياي فاني با شهادت در مسيرت به انجام برساني. آري اگر قطعه قطعه شوم و دوباره زنده شوم دست از خدا و اسلام و انبياء و ائمه اطهار دست برنخواهم داشت. بگذار براي رضاي خدا در خون خود بغلطم خوني كه مرا به هدفم تنها فاصله است. بگذار اين هرچه زودتر صورت گيرد. بگذار بدانند اين دلبستگان به اين دنياي فاني اين سلاطيم ظلم و جور اين ظالينها و مغضوبين اين شياطين جاني و خيانت پيشگان پست، آري بدانند كه ماشيعه علي (ع) و از تبار حسينيم و كربلاها بپا خواهيم كرد و اين سخن را با ريختن خونمان و قطعه شدن بدنمان در روز عاشورايمان به اثبات خواهيم رساند ( كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا) و شاهد من شهداي عصرمان است، شهدايي كه براي رسيدن به لقاءالله ثانيه شماري ميكردند و هميشه براي اين تحول بزرگ و آزادي از اين زندان و اين عروج والاي معنوي آماده بودند. و از شما اي مادر و خواهر و برادر تقاضا ميكنم به اسلام و قرآن و ولايت اهميت و ارزش قائل شويد و بيش از هر چيز به فكر آنها باشيد. مبادا روح شهدا را بيازاريد كه خشم خدا شاملتان ميشود با دوستان خدا دوست و با دشمنانش دشمن باشيد. خود جدا كننده صفت حق و باطل باشيد، نه انسانهاي بيتفاوت. والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته سيد مهدي يحيوي
مدرسه ای در منطقه حصارک می باشد که معلم دینی آن روزهای سه شنبه بچه های کلاس را جهت خواندن زیارت عاشورا و از این قبیل برنامه ها به امام زاده محمد می آورد. از قضا یک روز که رفتم سر مزار مهدی، این خانم معلم را آنجا دیدم. ایشان قسم یاد می کرد که من این آقا(سید مهدی) را هیچ نمی شناختم. یک شب در خواب دیدم قبرشان باز است و صورت ایشان کاملا خیس شده به طوری که آب از محاسن شان می چکید و گوشه قبرشان نوشته بود قطعه ای از بهشت. این نوشته در گوشه راست قبر بود. هراسان از خواب بیدار شده و با خود گفتم فردا حتما باید این قبر را پیدا کنم. توضیح اینکه نام ایشان را به صورت ندایی شنیدم که ایشان سید مهدی یحیوی می باشند. فردای آن روز به تنهایی بدون اینکه بچه ها را ببرم به امام زاده محمد رفتم. همان طور که راه می رفتم و سنگ مزارها را می خواندم مزار شهید را پیدا کرده و زیارت عاشورا خواندم و به این شهید توسل پیدا کردم. در خانه مریضی داشتم. به خود گفتم این شهید محال است شفای مریضم را ندهد. همان جا توسلی پیدا کرده و شفای مریضم را گرفتم و از همان موقع به بعد شهید مرتبا به خوابم می آید. یادم می آید یک روز سه شنبه که بچه ها را برده بودم امام زاده، گویا بچه ها شیر آب را باز گذاشته بودند. شب سید مهدی به خواب من آمد و گفت: بروید امام زاده و شیر آب را ببندید چون بچه ها شیر آب را باز گذاشته اند. من صبح به امام زاده رفته و با مشاهده شیر باز آب آن را بستم. حالا هم سید مهدی بسیار به خوابم آمده و مرا در ارتباط با حجاب و ایمان شاگردانم نصیحت و راهنمایی میکند.
عید سال 79 جمعی از برادران سپاه که از دوستان و همرزمان سید مهدی بودند به منزل ما آمدند. یکی از آنها گفت من خاطره ای از سید مهدی دارم که تا به حال هیچ جا آن را عنوان نکرده ام، چون خود ایشان راضی نبودند تا زنده هستند آن را برای کسی نقل کنم. اما دیگر حالا می توانم بگویم .
ما پنج نفر بودیم و روی تپه ای که پایین آن دره مانند بود حرکت می کردیم . آقا سید مهدی هم زمزمه کنان راه می رفت. یک مرتبه دیدم حالش جور دیگری شد و از تپه به پایین سرازیر گردید. به او گفتیم، آقا مهدی کجا ؟ اینجا در معرض تیر مستقیم دشمن هستیم. گفت اشکالی ندارد،من الان می آیم،شما بروید. ده ، پانزده دقیقه ای طول کشید، بعد که آمد بالا به چشمانش نگریستیم دیدیم خیلی گریه کرده و رنگش پریده و چیزی در دستش است. پرسیدیم چی شده، کجا رفتی؟چیزی را که در دستش بود به من داد و گفت: بخوانید ببینید چیست. وقتی گرفتیم دیدیم قرآنی ست، بازش کردیم دیدیم نوشته از شما پنج نفر چهار نفرتان شهید می شوید و آن یک نفری که باقی می ماند باید رسالت شهدای دیگر را به دوش بگیرد و پیامشان را برساند. امضاء ،مهدی
این قرآن همیشه در سپاه روی میز کار او بود، منطقه هم که می رفت آن را با خود می برد. ایشان که شهید شد به فکر این قرآن افتادم. به سپاه رفتم و هر چه اتاق ایشان را گشتم از قرآن اثری پیدا نکردم . همه یادگاری هایش را گشتم اما قرآن را نیافتم. گویی مهدی زهرا (عج) با بردن سید مهدی، قرآن یادگاریش را نیز با خود برده بود .
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
Nebarek....mp3
15.11M
مولودے بسیـار شـاد☺️ دوزبانه فارسے و عربے❤️
تقدیم به شمـا☺️💐
عیـدتون مبااارڪــ 🌺🌸💐
@modafeaneharaam
﷽
سلام علیکم
بیست و سومین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید محمد صادق دشتی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
در روز ولادت با سعادت
☀️ پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم☀️
و
☀️ امام صادق علیه السلام☀️
سر سفره شهیدی مهمان هستیم که:
💐 ولادت او با 17 ربیع الاول سالروز ولادت حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) مصادف شد و به همین مناسبت نام او را محمد صادق گذاشتند.
💐جهادگر گمنامی که مانع لو رفتن عملیات «والفجر 8» شد.
💐سنگرساز بی سنگری که به گفته همرزمانش« به تنهائی یک جهاد بود.»
💐 و کسیکه در وصیتنامه اش نوشت :
خدایا ! دوست دارم در این دریای بی کران ایثار،
گمنام بجنگم
و گمنام بمانم .
💐و لحظه شهادت
دو زانویش را بر زمین گذاشت و دستهایش را به آسمان بلند نمود و فریاد زد:
" فزت ورب الکعبه"
❣️شهید سیدمحمدصادق دشتی❣️
فرمانده سنگرسازان بی سنگر
جهادگر خستگی ناپذیر
❣️شهید سیدمحمدصادق دشتی❣️
در سال 1342 در یکی از روستاهای اطراف فسا بنام دستجه متولد گردید. ولادت او با 17 ربیع الاول سالروز تولد حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) مصادف شد و به همین مناسبت نام او را محمد صادق گذاشتند.
صادق در عمر کوتاه خود شاهد حوادث تلخ و غم انگیزی بود او در سال 1351 در قیروکارزین شاهد زلزله سهمگینی بود که هزاران نفر را به کام خود کشید و در آن هنگامه مشاهده نمود که براستی در روز قیامت بجز خدا کسی فریاد رس نیست. چون همه برای نجات جان خود از زلزله فرار میکردند و به فریاد کمک افراد زیرآوار اعتنائی نمی کردند.
صادق از همان کوچکی چشمه جوشان ایمان بود .
بارها تعریف می نمود که پیامبر اکرم(ص) به خوابش آمده و بعد از احوال پرسی او را در آغوش گرفته و بوسیده است. صادق در دوران کودکی با وجود سن کم دارای شعوری بس بالا بود.
در سال 1355 در مسجد قیر بهنگام پخش عکس امام خمینی توسط مردم آن عکس را مشتاقانه دریافت کرد و برای برادر بزرگترش در فیروزآباد فرستاد و از همان موقع فعالیتهای سیاسی- مذهبی صادق آغاز شد. او فعالانه در کلاسهای قرآن حوزه علمیه شرکت می نمود و در نمایشنامه هائی که در مسجد قیر برگزار می گردید نقش هائی را ایفا می کرد.
در سال 1357 او همراه با سه نفر از دوستانش با تشکیل یک تیم عملیاتی تصمیم می گیرند به سکوت حاکم بر فیروزآباد خاتمه دهند و با حرکت شهادت طلبانه و ایثارگرانه خود، خفتگان را به بیداری فرا خوانند. آنها تصمیم می گیرند در وهله اول مرکز نشر فساد فیروزآباد سینما کورش را به آتش بکشند و در مرحله بعد سرگرد قربانی رئیس شهربانی فیروزآباد را نیز ترور نمایند.
در مرحله اول عملیات سینما کورش را به آتش می کشند و به علت اشکالی که در حین عمل بوجود می آید همان شب صادق و دیگر دوستانش توسط شهربانی دستگیر می شوند. در شهربانی مزدوران شاه آنها را مورد شکنجه و آزار قرار می دهند. اما صادق که کارش را فقط برای رضای خدا انجام داده بود و آماده پذیرش هرگونه شکنجه و آزاری بود، آن همه اذیت و آزار را به جان خرید و با سکوت خود مزدوران را دیوانه نمود. او در شهربانی به مادرش که برای دیدارش آمده بود گفت: مادر اگر مرا می کشتند تو حق نداشتی به اینجا بیایی.
فردای آن شب مردم با تجمع و تظاهرات و تحصن خواستار آزادی صادق و دوستانش گردیدند. و شهربانی نیز تحت فشار و از روی ناچاری، برای جلوگیری از شورش مردم صادق و همرزمانش را آزاد نمود. حرکت صادق و دوستانش باعث به حرکت درآمدن مردم فیروزآباد گردید که در نهایت منجر به تسخیر ساواک و رژة مسلحانه مردم و عشایر شد و باعث درخشش این مبارزان در سطح ایران اسلامی گردید.
صادق در تمامی آن روزهای مبارزه سر از پا نمی شناخت و پا به پای مردم در تمامی حرکات شرکت می نمود. او خود را قطره ای از دریای خروشان امت حزب الله می دانست و همراه با مردم در 22 بمهن 1357 طعم پیروزی را چشید و با دیگران جشن پیروزی گرفت. اما فردای پیروزی احتیاج به سازندگی داشت از این رو به جهاد سازندگی پیوست و همراه با اکیپ دامپزشکی در اکثر روستاهای اطراف فیروزآباد همراه با دیگر جهادگران دام های روستائیان و عشایر را در برابر امراض مختلف واکسینه نموده و از این طریق خدمت شایانی به مستضعفین روستا کرد.
صادق دیگر سر از پا نمی شناخت انتظار چندین صد ساله بسر آمده و حکومتی به رهبری یکی از سلاله رسول خدا(ص) بر این سرزمین حاکم شده بود. و می رفت که زمینه ساز حکومت عدل مهدی (عج) بشود و از این جهت جهانخواران عالم، بر علیه اش با انواع و اقسام توطئه بسیج شده بودند.
صادق موقعیت را درک نموده فهمید که جای کوتاه آمدن نیست باید مردانه وارد میدان نبرد شد و در نهایت مانند شمع باید سوخت تا دیگران نور هدایت را مشاهده نموده و هدایت پذیرند.
صادق نور آگاهی از ظلم و ستم خوانین مزدور آمریکا را در میان مردم پراکنده و لحظه ای از افشای چهره زشت آنها فرو گذاری نمی کرد تا اینکه بر اثر مبارزه بی امان مردم و بر زمین ریخته شدن خون شهداء از مردم و سپاه سر آنها منطقه کنده شد و در نهایت خسروخان در فیروزآباد اعدام گردید و مردم نفس راحتی کشیدند و در این میان نقش شوم آور گروهکها مخصوصاً منافقین قابل ذکر است که نه تنها با مردم نبودند بلکه به طور غیر مستقیم خوانین را تقویت می نمودند و صادق با تمام وجودش لمس نمود که حرکت جدای از ولایت فقیه و خارج از چتر رهبری امام خمینی چیزی بجز گمراهی و تباهی و اتلاف وقت و روبرو شدن با امت حزب الله به ارمغان نمی آورد. صادق بعد از شهادت یکی از دوستانش بنام صادق کتیرائی که در آتش زدن سینما نیز با او شرکت داشت دیگر سر از پا نمی شناخت و در خانواده مطرح می نمود که بعد از گرفتن دیپلم به جبهه خواهد رفت و آرزویش نیز این است که به توفیق شهادت نائل آید. صادق در اوج طوفان گروهکها در خرداد ماه 1360 دیپلم خود را اخذ نمود و در سطح شهرستان فیروزآباد رتبه اول گردید و بلافاصله چند ماه بعد با درک شرایط پیچیده انقلاب که در اثر ترور گروهکها و شهادت یاران امام خمینی و همچنین جنگ تحمیلی عراق بوجود آمده بود پی برد که در مرحله فعلی باید از همه چیز گذشت و برای تثبیت و به ثمر رسیدن انقلاب باید شبانه روز کار کرد از اینرو و در منطقه دلگان از توابع شهرستان ایرانشهر مشغول خدمت گردید.
صادق در آن منطقه محروم و دچار استضعاف مضاعف برای خدمت به مردم بلوچ سر از پا نمی شناخت او ضمن فعالیت در کمیته کشاورزی به کارهای فرهنگی و تدریس در مدرسه راهنمائی نیز می پرداخت و لحظه ای از دادن آگاهی به دانش آموزان و مردم کوتاهی نمی نمود. او بعد از حدود دو ماه به شیراز برگشت و در جهاد شیراز در قسمت کمیته فرهنگی مشغول خدمت گردید و در قسمت فرهنگی در روستاهای اطراف شیراز کتابخانه های زیادی را برپا نمود. صادق بعد از چندماه در اسفند ماه 1360 همراه با اکیپ اعزامی جهاد شیراز به آبادان رفت و به قول خودش رفت تا در این دریای بیکران ایثار گمنام بجنگد و گمنام بمیرد.
صادق جبهه ها برای بدست آوردن شهادت مانند انسانهای تشنه ای که در جستجوی آبند جبهه های جنوب و غرب را زیر پا گذاشت، او برای وصال معشوق از تنگناهای زیادی گذر نمود و مشکلات زیادی را به جان خرید.
کارهای زیادی را که صادق در عرض 4 سال در جبهه انجام داد بدرستی نمی توان بیان نمود. بهترین نصب را دوستان و هم رزمانش به او عطا نمودند که او باب الحوائج جبهه بود و به درستی که او در انجام دادن کارهای جبهه با توکل بر خدا پیش میرفت و از هیچ مشکلی هراس در دل نداشت و چون در کارهایش صداقت حکمفرما بود در انجام دادن همة آنها موفق گردید. صادق در اوایل ورود به جهاد به انجام کارهای دفتری مشغول گردید اما تنها به این کارها اکتفا نمی نمود بلکه بیشتر مواقع همراه با رزمندگان اسلام در کنار اروند رود با سلاحهای گوناگون با مزدوران عراقی وارد نبرد می شد بعد از چندی بعلت انجام عملیات های گسترده توسط سپاه اسلام به کارهای مهندسی روی آورد و در عملیات بیت المقدس بعنوان رابط تدارکاتی مسئولیت تدارکات بین اکیپهای مختلف را بعهده گرفت.
بلافاصله بعد از عملیات بیت المقدس در عملیات رمضان او مسئولیت قرارگاه شهید مهدی خلیفه را بعهده داشت و برای تدارکات این عملیات فعالیت مینمود.
یکی از ویژگیهای مهم صادق این بود که در هنگام عملیات در بیشتر مواقع که احساس میکرد کارش کم است تفنگ بدست همراه با سایر رزمندگان اسلام با مزدوران عراقی مشغول نبرد می گردید. بعد از عملیات رمضان همراه با اکیپ اعزامی جهاد فارس به دو راهی دهلران مقر شهید رضا رحیمی خرسند اعزام گردید و در آنجا مسئول معاون منطقه و همچنین بعنوان شهردار منطقه جنگی مشغول خدمت گردید.
در عملیات والفجر 1 نیز او در مهندسی نبرد شرکت داشت و در مرحله ای از این عملیات آنها به محاصرة نیروهای عراقی در آمدند که به خواست خدا نجات یافتند.
صادق در طول وقفه ای که در بین عملیات ها بوجود می آمد اکیپ هائی را برای خراب کردن سنگرهای عراقی در دشت عباس و سایر نقاط بوجود می آورد. پیلت ها، الوار و سایر وسائل را به مقر جهاد می آورد تا نیروهای خودی از آنها استفاده نمایند و این یکی از کارهای صادق بعنوان صرفه جوئی در امکانات خودی بود.
در عملیات والفجر 2 که در ناحیة پیران شهر رخ داد و منجر به آزادی پادگان حاج عمران و نیز منطقة وسیعی از خاک عراق گردید رابط بین تدارکات از ستاد حمزه به جهاد فارس بود و در شب عملیات نیز رابط موتوری بین اکیپ های مختلف را بعهده داشت. این مسئولیت بسیار سنگین و مشکل بود زیرا صادق باید سوار بر موتور در زیر آتش سنگین دشمن می بایست نیروهای مختلف را با همدیگر هماهنگ مینمود و در حین همین عملیات بود که با عباس مقصودبیگی یکی از دوستانش در نزدیکش به لقاء الله پیوست و صادق را در سوگ دوری و فراق نشاند. بعد از عملیات والفجر 2 صادق همراه با اکیپ اعزامی به آبادان بازگشت و بعد از چندی بخواست دوستانش مسئول ستاد گردید. صادق با کار شبانه روزی به وضعیت آشفته ای که میرفت بر جهاد فارس مستقر در آبادان حاکم شود سرو سامان داد و با متانت و صبر و تحمل سختیها بر مشکلات موجود فائق آمد.
صادق در طول انجام دادن این مسئولیت خطیر انجام دادن کارهای دیگر را فراموش نمی نمود. و مخصوصاً شبها را به شب کاری و زدن خاکریز و سایر کارها همت می گماشت و روز نیز مسؤولیت ستاد را انجام می داد. صادق با انجام کارهای شبانه روزی تسلط عجیبی بر منطقه و امکانات آن داشت بطوری که می دانست امکانات مورد احتیاج در کجا یافت می شود و از این طریق خیلی از کارها را به راحتی راه می انداخت و بسیاری از مشکلات را به آسانی حل می نمود.
یکی از کارهای صادق فعال نمودن امکانات موجود در منطقه که در زیر باران و آفتاب و همچنین آتش عراقی ها نابود نمی شدند و این امکانات را اعم از لدر و بوبولدوزر را به جهاد و بعد از راه اندازی در خدمت جنگ قرار می داد و از این طریق صرفه جویی های عظیمی در امکانات موجود می نمود.
صادق در مراحل خیلی سخت بعنوان راننده کمپرسی وارد کارزار می شد و در کنار اروند در 200 متری عراقی ها خاکریز می زد و در شبهای سرد زمستان بعلت اینکه نمی شد امکانات را به خط اول ببرند همان جا سیمان را آماده می کرد و برخلاف روشهای موجود دوپایی بداخل سیمان و شن می رفت و آنها را مخلوط می نمود و بقول معروف سیمان را چاق میکرد و در کنار اروند رود برای رزمندگان اسلام سنگر بتونی می ساخت در جایی که جرثقیل نمی توانست کاری بکند روز به آرماتور بعد می گفت آرماتور سنگر را ببندد و شب با این روش سنگر بتونی می ساخت او عاشق بچه های بسیج بود و لحظه ای از خدمت به آنها غافل نمی گردید در مواقع بیکاری جایگاه او تیپ المهدی بود صادق به آنجا می رفت و مخصوصاًدر کنار بچه های الفتح می آرمید و اگر احیاناًاحتیاجی داشتند آنها را برآورده می نمود بطوری که بچه های گردان الفتح و تیپ المهدی عاشق او بودند و آنها نیز در مواقع بیکاریشان بجهاد می آمدند و در کنار صادق احساس آرامش می نمودند .
چندی از عملیات خیبر نگذشته بود که در 17 اردیبهشت سال 1363 در جزیرة مجنون از ناحیة سینه مجروح گردید در هنگام اصابت ترکش نیز لبخند از لبانش دور نمیشد و در طول مجروحیتش مدتی در بیمارستان امام خمینی تهران بود و در طول مدت بستری لحظه ای از اوضاع و احوال مجروحین دیگر غافل نمیشد بطوری که همة مجروحین مجذوب حسن رفتار او شده بودند تا اینکه از بیمارستان مرخص شد و بعد از دیدار خانواده باز راهی جبهه شد، صادق آرام و قرار نداشت او عاشق و شیفتةشهادت در راه خدا بود و برای بدست آوردن آن به هر راهی میزد اما خواست خدا از همه چیز بالاتر بود.
این ایام اوج فعالیتهای او بود صادق در حین اینکه به دلائلی از مسئولیت ستاد کنار رفته بود ولی باز عملاً کارهای ستاد را انجام میداد و در حین انجام این کارها برای راه اندازی، دوبه ها (بارج ها) نیز سر از پا نمی شناخت
در حالی که تا نزدیک سر در لجن فرو میرفت لجن و گل و لای را از داخل دوبه ها خالی می نمود تا هر چه زودتر راه اندازی شده و در پل سازی و غیره مورد استفاده قرار گیرد و در همین ایام مأموریت مستقیمی را از برادر سرهنگ صیاد شیرازی دریافت نمود تا برای تهیه بارج (دوبه) اقدام نماید.
او برای راه انداختن کارهای مربوط به جنگ در حقیقت از جان مایه میگذاشت و سنگین ترین کارهای جبهه را بدوش میکشید و در حقیقت شانه اش را زیر بار جنگ میبرد و بار جنگ را بلند میکرد. صادق آنچنان جنگ برایش مسئله بود که در طول این مدت 4 سال و 40 روز در خانواده اش نبود و هرگاه نیز به خانه میامد از کارهایش تعریف نمی نمود و در نهایت میگفت که من یک جاروکش هستم!
صادق در جبهه با خلوص و صداقتش افراد زیر دست خود را تسخیر می نمود. او در حین انجام مسئولیتهای ستاد و روابط عمومی مانند یک فرد عادی پشت لودر و بولدوزر می نشست و خاکریز میزد، وارد دوبه میشد و لجن و گل و لای آنرا خالی می نمود، با افراد تحت فرمانش میگفت و میخندید و هیچگاه خود را از آنها جدا نمی دانست و چون خودش در انجام دادن کارها پیشتاز بود از اینرو افراد تحت نظرش بشدت جذبش میشدند چون میدیدند کسی سرپرستشان است که ذره ای استکبار و خودباختگی در او موجود نیست و از اینرو نیروها نیامده جذب او میشدند و مثل پروانه گرد شمع وجود او می چرخیدند و بسیاری از پشت تلفن عاشق او شده بودند
در عملیات بدر صادق در حین انجام کارهای ستاد، روابط عمومی و کارهای دیگر مسئول احداث پت های هلی کوپتر و اورژانس های مادر از طرف جناح راست و هوردر داخل جزیره مجنون بود در این عملیات بود که یکی از همسنگرانش بنام حاج احمد پورمیدانی را از دست داد او دیوانه وار میخواست از آبهای هور بگذرد و بدنبال حاج احمد برود که دوستانش مانع او گردیدند. شهادت حاجی احمد تأثیر عمیقی بر روی، او گذاشت و آتش وجود او را شعله ورتر ساخت.
صادق دارای خصلت عجیبی بود در حین اینکه صبر و مقاومت او تا حدی بود که دوستانش در موقع نا امیدی به او مراجعه میکردند اما بی تاب و عاشق بود و در فراق دوستانش سیلاب اشک از چشمانش سرازیر میشد. صادق در این اواخر یک عارف بتمام معنی شده بود و ورد زبانش شعر حافظ بود و کلام آیت ا... دستغیب و سایر شخصیت های عرفانی. بعد از عملیات بدر چون نیاز زیادی برای پل های خیبری حس میشد از اینرو صادق در میان ناباوری دوستانش مسئولیت آموزش نصب پلهای خیبری بر روی رودخانه های جریان دار را قبول نمود. در مدت کوتاهی مقر آموزشی پلهای خیبری را راه اندازی نمود و نیروهای زیادی را برای مواقع احتیاج آموزش داد. صادق در حین انجام این کار به کارهای مهم دیگری نیز همت می گماشت و آن نصب دکلهای دیده بانی در خشکی و در هور بود که اعجاب همگان را بر می انگیخت بدون وجود صادق نصب دکلها در هور مشکل بود و یا غیر ممکن.
خلاصه یادگار و یادبود صادق این دکلهای قد برافراشته از عشق و ایمان بخدا همچنان در هور پا برجاست. صادق ابتکارات جالبی را در جنگ انجام داد که بعنوان مثال میتوان از ساخت دوبه ای یاد کرد که برای حمل بار و مهمات در هور از آن استفاده می شد. صادق پس از موفقیت در راه اندازی مقر نصب پلهای خیبری که بعداً بعلت شهادت یکی از بچه ها بنام مقر شهید عزیزی نام گرفت به کردستان رفت تا همراه با دوستانش مأموریت محوله از قرارگاه حمزه سیدالشهداء را انجام دهد در آنجا جهاد مسئول احداث یک جاده بطول بیست کیلومتر در منطقه کلاشین لولان بود که با کار شبانه روزی بچه ها در کمترین زمان ممکن احداث گردید. در عملیات قادر صادق مسئولیت مهندسی یکی از محورها بود صادق در زیر آتش سنگین دشمن برای انجام وظیفه اش سر از پا نمی شناخت در زیر آتش سنگین نیروهای تحت فرمانش را به خط اول و یا حتی جلوتر از خط اول میبرد و با ایثارگری هایش دوستانش انگشت حیرت و تحیر را بدندان میگرفتند. در آن عملیات صادق بهمراه دیگر دوستانش اعجاب فرماندهان مخصوصاً سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی را برانگیخت .
هیچ یک از دوستانش بیاد ندارند که صادق شبی را در جبهه آرام خوابیده باشد تمامی شبها را بدون استثناء مشغول شب کاری و زدن خاکریز و سر پل و نصب دکل و احداث جاده و کارهای دیگر بود و بر اثر همین تلاش و کوشش شبانه روزی بود که در عمل نشان داد که سر به فرمان امام امت خمینی بت شکن دارد چرا که جنگ را با تمام وجودش مسئله اصلی میدانست او با تمام وجودش به امام عشق می ورزید و میگفت که ما باید با جانمان سخن او را بشنویم و عمل نمائیم. صادق دوستانش را به اطاعت و پذیرش هر چه بیشتر فرامین امام خمینی فرا میخواند و در بیشتر سخنرانی ها و حرفهایش روی این موضوع تأکید مینمود چرا که او خود را سرباز کوچک و پرورش یافته ای از مکتب خروشان امام می دانست.
یکی از کارهای عجیب صادق که بنظر غیر ممکن میاید عدم استفاده او از کولر در گرمای سوزان خوزستان بود او اظهار میداشت در شرایطی که رزمندگان در کنار اروند رود روزها از گرمای سوزان خورشید و شب نیز از آزار و اذیت پشه ها آرامش ندارند آیا خدا راضی است که من در ستاد آرام زیر کولر بخوابم؟
از اینرو زیر کولر نمی خوابید و دیگران را نیز از زیر کولر خوابیدن نهی میکرد.
صادق در تخلیه یکی از سفرهای جهاد در سه راه طلاییه درس بزرگی به دوستانش داد. در هنگام تخلیه مقر مشاهده نمود که پلیتی در داخل توالت افتاده و همه راه افتاده بودند که بروند و بی تفاوت و بی خیال از کنار آن می گذشتند اما صادق در اوج تعجب همرزمانش داخل توالت رفت! آن پیلت را بیرون آورد و سپس با کمال خونسردی آنرا تمیز نمود و بر روی سایر پلیت ها گذاشت و اظهار داشت: حالا خدا هیچی! آیا آن پیرزنی که تخم مرغ هایش را جمع میکند و برای جبهه میفرستد راضی است که این پلیت در داخل توالت بیفتد و من آنرا برای استفاده دوباره رزمندگان برندارم!
همانطور که گفته شد صادق واقعاً جنگ را مسئله اصلی میدانست و شانه اش را زیر بارجنگ میبرد و آن را بلند میکرد در یکی از روزها یک تریلی سیمان به جبهه آمده بود صادق با گردشی که در اطراف مقر مهندسی میماند مشاهده میکند که نیروی بیکاری نیست که تریلی سیمان را خالی نماید بنابراین تریلی را کنار میزند و خودش به تنهائی آن را از سیمان خالی میماند! برای اینکه کار مربوط به جنگ لنگ نشود.
از خصوصیات دیگر صادق این بود که به نماز جماعت اهمیت میداد هر جا صادق بود حتماً نماز جماعت برگزار می شد او گاهی اوقات در بین دو نماز صحبت میکرد چون حرف زدن و عمل کردنش یکسان بود. صحبتهایش همه را شیفته میکرد و همه را میگرفت از بزرگ و کوچک همه را، چون میدیدند صادق هر چه میگوید عمل مینماید. صادق سید و آقای جبهه را هیچگاه خسته ندیدند، هیچگاه ندیدند که از کار اظهار خستگی نماید او بارها در حین کار بر روی دکل از ارتفاع بلند دکل (30 – 150 متر ) به زمین سقوط کرد ولی خیلی خونسرد از زمین بر می خاست و بکار ادامه میداد و با این کارش دوستانش را دیوانه می کرد و این حرف یکی از همرزمانش کاملاً درست است که:
" او به تنهائی یک جهاد بود."
عشق سرخ #شهادت
در روز 23 مهرماه 64 در کربلای آبادان مشغول احداث سکوی تانک برای رزمندگان اسلام بود.
صادق میدانست که لحظه موعود فرا رسیده، آگاه بود که روزهای هجران و فراقت بار آخر شده است و لحظاتی چند به وصل معشوق نمانده، ناگهان خمپاره ای از طرف مزدوران بعثی به محل کار او پرتاب شد صادق در این هنگام از هر لحظه شادمان تر و خندان تر بود چنان شاد و خوشحال که دوستانش را به تعجب وا داشته بود ناگهان ترکش خمپاره سینه اش را شکافت، صادق از سکوی تانک سرازیر شد و قدمی چند را دوان دوان طی نمود که ناگهان زانوانش سست گردید دو زانویش را بر زمین گذاشت و دستهایش را به آسمان بلند نمود و فریاد زد:
" فزت ورب الکعبه"
او میدانست که خدا عادل است و بالاخره مزد زحمات چندین ساله اش را میدهد، خون از سینه اش سرازیر شده بود در، این لحظه سرش بر روی زانوی یکی از همرزمانش قرار داشت و صادق آرام آرمیده بود و روح پاکش به ملکوت اعلی پرواز کرده بود.
آری در این لحظه صادق مزد جهاد شهادت را دریافت نمود و به وصل جانان رسید و به جاودانگان تاریخ پیوست. صادق به آرزویش رسید اما جبهه یکی از نیروهای مخلص خود را از دست داد.
صادق را میتوان در جاده های پر پیچ و خم کردستان در دکل های برافراشته هور در دوبه های ساخته شده و تعمیری در خاکریزها و جاده های جبهه های جنوب و غرب و در سر تا سر سرزمین های آزاده شده از خون شهدا مشاهده نمود.
صادق زنده است و در کنار ما منتظر است که ما در ادامه دادن راهش چکار میکنیم.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
#وصیتنامه
خدايا هم اكنون كه لحظه موعود فرارسيده برناسپاسي ها وگناهانم معترفم .
خدايا برآنچه بدكردم ونافرمانى كردم مرا بيامرز .
خدايا اگر كشته شدنم فقط ارزش گفتن يك تكبير را داشته باشد مرا بسيار كافى است .
وخدايا ازتومى خواهم كه سخت ترين مرگ را نصيب من بگردانى كه شرافت مسلمان در از خود گذشتگى وبه خدا پيوستن است
خدايا دوست دارم دراين درياى بيكران ايثار
گمنام بجنگم
وگمنام بميرم
واالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محضر نورانی
☀️ پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم☀️
و
☀️ امام صادق علیه السلام☀️
به نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید محمدصادق دشتی❣️
پنج صلوات محمدی
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
هدایت شده از ستاد پشتیبانی جبهه مقاومت
🔴 طرح بزرگ ختم #صلوات برای پیروزی مردم یمن
🌺 ذکر : الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌺
🔴 از کلیه خواهران و برادران ایمانی دعوت میشود در این طرح بزرگ شرکت نمایند و تعداد صلوات های درخواستی را برای ما ارسال نمایند:
👇👇👇
@salamygarm
نشر این پیام صدقه جاریست...
🔴 توجه: بر اساس روایات نقل شده از بزرگان دین
۱۴۰۰ صلوات نذر حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام برای برآورده شدن حوائج مشروعه و رفع گرفتاری ها بسیار مجرب و موثر است...
اجرکم عندالله
التماس دعا
#یمن
ستاد پشتیبانی #جبهه_مقاومت
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3071541250C3f7d25e894