صادق در مراحل خیلی سخت بعنوان راننده کمپرسی وارد کارزار می شد و در کنار اروند در 200 متری عراقی ها خاکریز می زد و در شبهای سرد زمستان بعلت اینکه نمی شد امکانات را به خط اول ببرند همان جا سیمان را آماده می کرد و برخلاف روشهای موجود دوپایی بداخل سیمان و شن می رفت و آنها را مخلوط می نمود و بقول معروف سیمان را چاق میکرد و در کنار اروند رود برای رزمندگان اسلام سنگر بتونی می ساخت در جایی که جرثقیل نمی توانست کاری بکند روز به آرماتور بعد می گفت آرماتور سنگر را ببندد و شب با این روش سنگر بتونی می ساخت او عاشق بچه های بسیج بود و لحظه ای از خدمت به آنها غافل نمی گردید در مواقع بیکاری جایگاه او تیپ المهدی بود صادق به آنجا می رفت و مخصوصاًدر کنار بچه های الفتح می آرمید و اگر احیاناًاحتیاجی داشتند آنها را برآورده می نمود بطوری که بچه های گردان الفتح و تیپ المهدی عاشق او بودند و آنها نیز در مواقع بیکاریشان بجهاد می آمدند و در کنار صادق احساس آرامش می نمودند .
چندی از عملیات خیبر نگذشته بود که در 17 اردیبهشت سال 1363 در جزیرة مجنون از ناحیة سینه مجروح گردید در هنگام اصابت ترکش نیز لبخند از لبانش دور نمیشد و در طول مجروحیتش مدتی در بیمارستان امام خمینی تهران بود و در طول مدت بستری لحظه ای از اوضاع و احوال مجروحین دیگر غافل نمیشد بطوری که همة مجروحین مجذوب حسن رفتار او شده بودند تا اینکه از بیمارستان مرخص شد و بعد از دیدار خانواده باز راهی جبهه شد، صادق آرام و قرار نداشت او عاشق و شیفتةشهادت در راه خدا بود و برای بدست آوردن آن به هر راهی میزد اما خواست خدا از همه چیز بالاتر بود.
این ایام اوج فعالیتهای او بود صادق در حین اینکه به دلائلی از مسئولیت ستاد کنار رفته بود ولی باز عملاً کارهای ستاد را انجام میداد و در حین انجام این کارها برای راه اندازی، دوبه ها (بارج ها) نیز سر از پا نمی شناخت
در حالی که تا نزدیک سر در لجن فرو میرفت لجن و گل و لای را از داخل دوبه ها خالی می نمود تا هر چه زودتر راه اندازی شده و در پل سازی و غیره مورد استفاده قرار گیرد و در همین ایام مأموریت مستقیمی را از برادر سرهنگ صیاد شیرازی دریافت نمود تا برای تهیه بارج (دوبه) اقدام نماید.
او برای راه انداختن کارهای مربوط به جنگ در حقیقت از جان مایه میگذاشت و سنگین ترین کارهای جبهه را بدوش میکشید و در حقیقت شانه اش را زیر بار جنگ میبرد و بار جنگ را بلند میکرد. صادق آنچنان جنگ برایش مسئله بود که در طول این مدت 4 سال و 40 روز در خانواده اش نبود و هرگاه نیز به خانه میامد از کارهایش تعریف نمی نمود و در نهایت میگفت که من یک جاروکش هستم!
صادق در جبهه با خلوص و صداقتش افراد زیر دست خود را تسخیر می نمود. او در حین انجام مسئولیتهای ستاد و روابط عمومی مانند یک فرد عادی پشت لودر و بولدوزر می نشست و خاکریز میزد، وارد دوبه میشد و لجن و گل و لای آنرا خالی می نمود، با افراد تحت فرمانش میگفت و میخندید و هیچگاه خود را از آنها جدا نمی دانست و چون خودش در انجام دادن کارها پیشتاز بود از اینرو افراد تحت نظرش بشدت جذبش میشدند چون میدیدند کسی سرپرستشان است که ذره ای استکبار و خودباختگی در او موجود نیست و از اینرو نیروها نیامده جذب او میشدند و مثل پروانه گرد شمع وجود او می چرخیدند و بسیاری از پشت تلفن عاشق او شده بودند
در عملیات بدر صادق در حین انجام کارهای ستاد، روابط عمومی و کارهای دیگر مسئول احداث پت های هلی کوپتر و اورژانس های مادر از طرف جناح راست و هوردر داخل جزیره مجنون بود در این عملیات بود که یکی از همسنگرانش بنام حاج احمد پورمیدانی را از دست داد او دیوانه وار میخواست از آبهای هور بگذرد و بدنبال حاج احمد برود که دوستانش مانع او گردیدند. شهادت حاجی احمد تأثیر عمیقی بر روی، او گذاشت و آتش وجود او را شعله ورتر ساخت.
صادق دارای خصلت عجیبی بود در حین اینکه صبر و مقاومت او تا حدی بود که دوستانش در موقع نا امیدی به او مراجعه میکردند اما بی تاب و عاشق بود و در فراق دوستانش سیلاب اشک از چشمانش سرازیر میشد. صادق در این اواخر یک عارف بتمام معنی شده بود و ورد زبانش شعر حافظ بود و کلام آیت ا... دستغیب و سایر شخصیت های عرفانی. بعد از عملیات بدر چون نیاز زیادی برای پل های خیبری حس میشد از اینرو صادق در میان ناباوری دوستانش مسئولیت آموزش نصب پلهای خیبری بر روی رودخانه های جریان دار را قبول نمود. در مدت کوتاهی مقر آموزشی پلهای خیبری را راه اندازی نمود و نیروهای زیادی را برای مواقع احتیاج آموزش داد. صادق در حین انجام این کار به کارهای مهم دیگری نیز همت می گماشت و آن نصب دکلهای دیده بانی در خشکی و در هور بود که اعجاب همگان را بر می انگیخت بدون وجود صادق نصب دکلها در هور مشکل بود و یا غیر ممکن.
خلاصه یادگار و یادبود صادق این دکلهای قد برافراشته از عشق و ایمان بخدا همچنان در هور پا برجاست. صادق ابتکارات جالبی را در جنگ انجام داد که بعنوان مثال میتوان از ساخت دوبه ای یاد کرد که برای حمل بار و مهمات در هور از آن استفاده می شد. صادق پس از موفقیت در راه اندازی مقر نصب پلهای خیبری که بعداً بعلت شهادت یکی از بچه ها بنام مقر شهید عزیزی نام گرفت به کردستان رفت تا همراه با دوستانش مأموریت محوله از قرارگاه حمزه سیدالشهداء را انجام دهد در آنجا جهاد مسئول احداث یک جاده بطول بیست کیلومتر در منطقه کلاشین لولان بود که با کار شبانه روزی بچه ها در کمترین زمان ممکن احداث گردید. در عملیات قادر صادق مسئولیت مهندسی یکی از محورها بود صادق در زیر آتش سنگین دشمن برای انجام وظیفه اش سر از پا نمی شناخت در زیر آتش سنگین نیروهای تحت فرمانش را به خط اول و یا حتی جلوتر از خط اول میبرد و با ایثارگری هایش دوستانش انگشت حیرت و تحیر را بدندان میگرفتند. در آن عملیات صادق بهمراه دیگر دوستانش اعجاب فرماندهان مخصوصاً سرهنگ صیاد شیرازی و محسن رضایی را برانگیخت .
هیچ یک از دوستانش بیاد ندارند که صادق شبی را در جبهه آرام خوابیده باشد تمامی شبها را بدون استثناء مشغول شب کاری و زدن خاکریز و سر پل و نصب دکل و احداث جاده و کارهای دیگر بود و بر اثر همین تلاش و کوشش شبانه روزی بود که در عمل نشان داد که سر به فرمان امام امت خمینی بت شکن دارد چرا که جنگ را با تمام وجودش مسئله اصلی میدانست او با تمام وجودش به امام عشق می ورزید و میگفت که ما باید با جانمان سخن او را بشنویم و عمل نمائیم. صادق دوستانش را به اطاعت و پذیرش هر چه بیشتر فرامین امام خمینی فرا میخواند و در بیشتر سخنرانی ها و حرفهایش روی این موضوع تأکید مینمود چرا که او خود را سرباز کوچک و پرورش یافته ای از مکتب خروشان امام می دانست.
یکی از کارهای عجیب صادق که بنظر غیر ممکن میاید عدم استفاده او از کولر در گرمای سوزان خوزستان بود او اظهار میداشت در شرایطی که رزمندگان در کنار اروند رود روزها از گرمای سوزان خورشید و شب نیز از آزار و اذیت پشه ها آرامش ندارند آیا خدا راضی است که من در ستاد آرام زیر کولر بخوابم؟
از اینرو زیر کولر نمی خوابید و دیگران را نیز از زیر کولر خوابیدن نهی میکرد.
صادق در تخلیه یکی از سفرهای جهاد در سه راه طلاییه درس بزرگی به دوستانش داد. در هنگام تخلیه مقر مشاهده نمود که پلیتی در داخل توالت افتاده و همه راه افتاده بودند که بروند و بی تفاوت و بی خیال از کنار آن می گذشتند اما صادق در اوج تعجب همرزمانش داخل توالت رفت! آن پیلت را بیرون آورد و سپس با کمال خونسردی آنرا تمیز نمود و بر روی سایر پلیت ها گذاشت و اظهار داشت: حالا خدا هیچی! آیا آن پیرزنی که تخم مرغ هایش را جمع میکند و برای جبهه میفرستد راضی است که این پلیت در داخل توالت بیفتد و من آنرا برای استفاده دوباره رزمندگان برندارم!
همانطور که گفته شد صادق واقعاً جنگ را مسئله اصلی میدانست و شانه اش را زیر بارجنگ میبرد و آن را بلند میکرد در یکی از روزها یک تریلی سیمان به جبهه آمده بود صادق با گردشی که در اطراف مقر مهندسی میماند مشاهده میکند که نیروی بیکاری نیست که تریلی سیمان را خالی نماید بنابراین تریلی را کنار میزند و خودش به تنهائی آن را از سیمان خالی میماند! برای اینکه کار مربوط به جنگ لنگ نشود.
از خصوصیات دیگر صادق این بود که به نماز جماعت اهمیت میداد هر جا صادق بود حتماً نماز جماعت برگزار می شد او گاهی اوقات در بین دو نماز صحبت میکرد چون حرف زدن و عمل کردنش یکسان بود. صحبتهایش همه را شیفته میکرد و همه را میگرفت از بزرگ و کوچک همه را، چون میدیدند صادق هر چه میگوید عمل مینماید. صادق سید و آقای جبهه را هیچگاه خسته ندیدند، هیچگاه ندیدند که از کار اظهار خستگی نماید او بارها در حین کار بر روی دکل از ارتفاع بلند دکل (30 – 150 متر ) به زمین سقوط کرد ولی خیلی خونسرد از زمین بر می خاست و بکار ادامه میداد و با این کارش دوستانش را دیوانه می کرد و این حرف یکی از همرزمانش کاملاً درست است که:
" او به تنهائی یک جهاد بود."
عشق سرخ #شهادت
در روز 23 مهرماه 64 در کربلای آبادان مشغول احداث سکوی تانک برای رزمندگان اسلام بود.
صادق میدانست که لحظه موعود فرا رسیده، آگاه بود که روزهای هجران و فراقت بار آخر شده است و لحظاتی چند به وصل معشوق نمانده، ناگهان خمپاره ای از طرف مزدوران بعثی به محل کار او پرتاب شد صادق در این هنگام از هر لحظه شادمان تر و خندان تر بود چنان شاد و خوشحال که دوستانش را به تعجب وا داشته بود ناگهان ترکش خمپاره سینه اش را شکافت، صادق از سکوی تانک سرازیر شد و قدمی چند را دوان دوان طی نمود که ناگهان زانوانش سست گردید دو زانویش را بر زمین گذاشت و دستهایش را به آسمان بلند نمود و فریاد زد:
" فزت ورب الکعبه"
او میدانست که خدا عادل است و بالاخره مزد زحمات چندین ساله اش را میدهد، خون از سینه اش سرازیر شده بود در، این لحظه سرش بر روی زانوی یکی از همرزمانش قرار داشت و صادق آرام آرمیده بود و روح پاکش به ملکوت اعلی پرواز کرده بود.
آری در این لحظه صادق مزد جهاد شهادت را دریافت نمود و به وصل جانان رسید و به جاودانگان تاریخ پیوست. صادق به آرزویش رسید اما جبهه یکی از نیروهای مخلص خود را از دست داد.
صادق را میتوان در جاده های پر پیچ و خم کردستان در دکل های برافراشته هور در دوبه های ساخته شده و تعمیری در خاکریزها و جاده های جبهه های جنوب و غرب و در سر تا سر سرزمین های آزاده شده از خون شهدا مشاهده نمود.
صادق زنده است و در کنار ما منتظر است که ما در ادامه دادن راهش چکار میکنیم.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
#وصیتنامه
خدايا هم اكنون كه لحظه موعود فرارسيده برناسپاسي ها وگناهانم معترفم .
خدايا برآنچه بدكردم ونافرمانى كردم مرا بيامرز .
خدايا اگر كشته شدنم فقط ارزش گفتن يك تكبير را داشته باشد مرا بسيار كافى است .
وخدايا ازتومى خواهم كه سخت ترين مرگ را نصيب من بگردانى كه شرافت مسلمان در از خود گذشتگى وبه خدا پيوستن است
خدايا دوست دارم دراين درياى بيكران ايثار
گمنام بجنگم
وگمنام بميرم
واالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محضر نورانی
☀️ پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم☀️
و
☀️ امام صادق علیه السلام☀️
به نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید محمدصادق دشتی❣️
پنج صلوات محمدی
💐اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
هدایت شده از ستاد پشتیبانی جبهه مقاومت
🔴 طرح بزرگ ختم #صلوات برای پیروزی مردم یمن
🌺 ذکر : الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌺
🔴 از کلیه خواهران و برادران ایمانی دعوت میشود در این طرح بزرگ شرکت نمایند و تعداد صلوات های درخواستی را برای ما ارسال نمایند:
👇👇👇
@salamygarm
نشر این پیام صدقه جاریست...
🔴 توجه: بر اساس روایات نقل شده از بزرگان دین
۱۴۰۰ صلوات نذر حضرت باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام برای برآورده شدن حوائج مشروعه و رفع گرفتاری ها بسیار مجرب و موثر است...
اجرکم عندالله
التماس دعا
#یمن
ستاد پشتیبانی #جبهه_مقاومت
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3071541250C3f7d25e894
هدایت شده از آقا تنها نیست
پیامبر رحمت(ص):
🔸حاکم باید نسبت به مردم همچون پدری مهربان نیکی کند.
🆔👇👇👇
@agha_tanha_nist
🌺زیارت حضرت رحمه للعالمین ، محمد مصطفی ،ص،:
🌹ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺭَﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺑَﺮَﻛَﺎﺗُﻪُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻣُﺤَﻤَّﺪَ ﺑْﻦَ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺧِﻴَﺮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒِﻴﺐَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻِﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﻣِﻴﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧَّﻚَ ﺭَﺳُﻮﻝُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧَّﻚَ ﻣُﺤَﻤَّﺪُ ﺑْﻦُ ﻋَﺒْﺪِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭَ ﺃَﺷْﻬَﺪُ ﺃَﻧَّﻚَ ﻗَﺪْ ﻧَﺼَﺤْﺖَ ﻟِﺄُﻣَّﺘِﻚَ ﻭَ ﺟَﺎﻫَﺪْﺕَ ﻓِﻲ ﺳَﺒِﻴﻞِ ﺭَﺑِّﻚَ ﻭَ ﻋَﺒَﺪْﺗَﻪُ ﺣَﺘَّﻰ ﺃَﺗَﺎﻙَ ﺍﻟْﻴَﻘِﻴﻦُ ﻓَﺠَﺰَﺍﻙَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻳَﺎ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺃَﻓْﻀَﻞَ ﻣَﺎ ﺟَﺰَﻯ ﻧَﺒِﻴّﺎ ﻋَﻦْ ﺃُﻣَّﺘِﻪِ ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَ ﺁﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﺃَﻓْﻀَﻞَ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﻭَ ﺁﻝِ ﺇِﺑْﺮَﺍﻫِﻴﻢَ ﺇِﻧَّﻚَ ﺣَﻤِﻴﺪٌ ﻣَﺠِﻴﺪٌ
🌺صلوات خاصه بر پیامبر ص
صلوات بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا حَمَلَ وَحْيَكَ وَ بَلَّغَ رِسَالاتِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ عَلَّمَ كِتَابَكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ دَعَا إِلَى دِينِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا صَدَّقَ بِوَعْدِكَ وَ أَشْفَقَ مِنْ وَعِيدِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ وَ سَتَرْتَ بِهِ الْعُيُوبَ وَ فَرَّجْتَ بِهِ الْكُرُوبَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا دَفَعْتَ بِهِ الشَّقَاءَ وَ كَشَفْتَ بِهِ الْغَمَّاءَ وَ أَجَبْتَ بِهِ الدُّعَاءَ وَ نَجَّيْتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا رَحِمْتَ بِهِ الْعِبَادَ وَ أَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلادَ وَ قَصَمْتَ بِهِ الْجَبَابِرَةَ وَ أَهْلَكْتَ بِهِ الْفَرَاعِنَةَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَضْعَفْتَ بِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الْأَهْوَالِ وَ كَسَرْتَ بِهِ الْأَصْنَامَ وَ رَحِمْتَ بِهِ الْأَنَامَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا بَعَثْتَهُ بِخَيْرِ الْأَدْيَانِ وَ أَعْزَزْتَ بِهِ الْإِيمَانَ وَ تَبَّرْتَ بِهِ الْأَوْثَانَ وَ عَظَّمْتَ بِهِ الْبَيْتَ الْحَرَامَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما .
🌺 #هفته_وحدت #صلوات
🌺 #محمد_رسول_الله
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ســربلنــــد📚
✨بسم الله النور✨
⚜مَن کانَ یُریِدُ العِزَّهَ فَللّهِ العِزَّهُ جَمیعا
💢سربلند، داستان #سر_بلندی است که می
خواست سری در میان سر ها درآورد؛ هر چند
که #بی_سر باشد😔.
💢سربلند، داستان #جابر است. جابری که به
زیارت ارباب بی سرش رفت👥اما با
#سری_بریده
💢سربلند، داستان #محسنی است که
میخواست حسین باشد؛ تاثیرگذار باشد👌.
💢سربلند، به معنای واقعی کلمه یعنی #سر
#محسن_حججی یعنی سر
#سر_تعلقات را بریدن و درنهایت بی سر
شدن
💢سربلند، یعنی
#عمار_رهبر شدن. یعنی آنقدر والا شدن که از
دست راهبر انقلاب، لقب #حجت_خداوند
گرفتن.
💢سربلند، یعنی
از هزاران منبر و سخنرانی درباره ارزش
#مدافعان_حرم بالاتر بودن، یعنی جریان
ساز شدن✊؛ یعنی نماینده هزاران گل
گلگون کفن مدافع حرم🌷 شدن.
💢سربلند، یعنی
تلاش های بی وقفه، یعنی شب نخوابیدن های
طولانی، یعنی #نماز_شب های قضا نشده🚫.
💢سربلند، یعنی
#مارکوپولو، البته صد رحمت به مارکوپولو!
💢سربلند، یعنی
پاسدار کتاب و کتابخوانی📚 بودن، یعنی
#نخبه_فرهنگی شدن، یعنی باذوق😃 و تمیز
کار کردن، آتش به اختیار فرهنگی بودن.
💢سربلند، یعنی
چک برگشتی که #پاس_شد یعنی #روسفید،
یعنی آن که بردن اش، و همه می دانیم که
رفتن کجا، بردن کجا😞.
💢سربلند، یعنی
با #ابهت_زینبی جلوی دوربین🎥 ایستادن،
یعنی #تانک، یعنی فرمانده دبابه بودن.
💢سربلند، یعنی
زندگی به سبک #جهادی.
و در نهایت
💢سربلند، یعنی
روضه مجسم #اسارت_و_شهادت و غریب
گیر آمدن بین وحوش درنده😈.
📚مطالعه این کتاب( #سربلند) اکیدا به همه دوستان توصیه می شود✅.
🌹🍃🌹🍃
﷽
سلام علیکم
بیست و چهارمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید حسن ولی واسکسی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
شهید سید حسن ولی واسکسی بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق می ورزید .
خواهر این شهید بزرگوار میگوید وقتی حسن دو دستش را باز میکرد کبوترانش یکی یکی روی دستانش می نشستند. وقتی شهید قرار بود به جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن به جبهه روانه میشد می رفتند و برمی گشتند.
بعد از اعلام خبر شهادت سید حسن به خانواده، مادر اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و می گفت پسرم این دو کبوتر را خیلی دوست داشت.
بنابراین وقتی خانواده شهید برای تحویل پیکر پاک سید حسن روانه بنیاد شهید شهرستان آمل میشدند دو کبوتر را نیز با خود بردند. یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی…
در بنیاد شهید موقع تحویل جنازه، مادر شهید دو کبوتر را بر روی سینه او قرار داد که همه مشاهده کردند کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم روی سینه شهید جان داد و با شهید همراه گشت.
شهید سید حسن ولی واسکسی یکی از شهدای استان مازندران و شهرستان آمل می باشد.خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل پیکر شهید روانه بنیاد شهید شهرستان آمل میشدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند یک کبوتر سفید و یک کبوتر مشکی…وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد و کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در دم جان داد و با شهید همراه گشت
وصيتنامه شهيد سيد حسن ولي واسكي*
بسم الله الرحمن الرحیم
وَلا تَحسَبَنَّ الذينَ قُتِلوا في سَبيلِ الله أمواتا بَل اَحياء عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان و با درود و سلام بر منجي عالم بشريت و نائب برحقاش امام خميني و با درود و سلام بر شما مردم شهيدپرور ايران كه پشتيباني خود را بر رزمندگان اسلام اعلام ميكنيد و با درود فراوان بر شما پدران و مادراني كه فرزندانتان را براي مقابله بر عليه دشمنان اسلام ميفرستيد چند جمله وصيتي دارم با شما و آن اين است كه اگر روزي من شهيد شدم گريه و زاري نكنيد چون كه براي اسلام و قرآن جان خود را نثار ميكنم بلكه همه جوانان مثل من جان خود را نثار ميكنند. به دوستانام ميگويم كه اگر من شهيد شدم، هميشه و در همه حال راه هم را ادامه دهيد. نكند خانواده گرامي همانطور كه شما سالها نماز و روزه گرفته و براي معصومين خصوصاً به سالار شهيدان اشك ميريزيد و دشمنان را لعن ميكنيد، من هم براي نابودي دشمنان رفتم تا إنشاالله بتوانيم اميدي كه در دل ما براي زيارت كربلا ماند، هر چه زودتر باز شود و بتوانيم اماممان را از نزديك زيارت بكنيم. خانواده گرامي همه ما بعد از معصومين تابع ولايت فقيه و ادامه دهنده راه انبياء بوده و فرمايشات او را با دل و جان قبول كنيم. بنابراين خدا را شكر كه خداوند زمان رهبري براي هدايت ما فرستاد كه در اسلام ذوب شده و ما هم كه مقلد اين رهبر هستيم بايد ذوب شويم و پيام من به شما مردم شهيدپرور ايران و خطه مازندارن اين است كه با كشته شدن من و امثال من از جبهههاي حق دست برداريد و رزمندگان اسلام را تنها بگذاريد و هميشه در هر حال به رزمندگان كمك كنيد و سنگرهاي آنان را خالي نكنيد و هميشه كمك كردن به رزمندگان براي شما يك افتخار باشد و اين افتخار عادت شما ميشود و با اين حمايتها رزمندگان اسلام هر چه زودتر كربلا را آزاد خواهند كرد و سپس به سوي قدس پيش ميروند. إنشاالله.
و اما سخني چند با پدر و مادرم دارم:
ميدانيد كه چه قدر نماز و روزه من قضا شده است و بعد از شهادتام اين نماز و روزهها را ادا كنيد. بعد از شهادتام براي من گريه و زاري نكنيد چون راهي كه من رفتم براي همه جوانان سعادت است. و بعد از شهادت من، مرا در صورت امكان در قبرستان محل خودمان دفن كنيد و به دوستانام بگوييد راه مرا ادامه دهند. و در پايان سلام مرا به تك تك فاميلان دایيها، عمهها، پسرعمهها و برادرانام و مادربزرگام برسانيد و چنانچه بدي از من ديدهايد به بزرگي خودشان مرا عفو كنند تا روحم آزاد باشد. پدر و مادر! أنشاالله در آخرت شفاعتخواه شما خواهم بود. أنشاالله.
اين وصيتنامه را غير از سخني كه با پدر و مادرم دارم براي مردم بخوانيد و از آنان بخواهيد كه اگر نسبت به آنها بدي كردم به بزرگي خودشان مرا عفو كنند.
والسلام
19/11/1364 ساعت 10 صبح
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (7)
💠شهدایی که در #فتنه_تیرماه_78 خودشان را برای یاری #رهبرشان رساندند
🌷تیر ماه ١٣٧٨ بود، سردار باقرزاده اكيپ هاى #تفحص را جمع كرد و گفت: «مردم #تماس مى گيرند و درخواست مى كنند؛ مراسم تشييع شهدا بگذاريد تا #عطر_شهدا حال و هواى جامعه را عوض كند.»
🌷 سردار گفت: «برويد در مناطق به شهدا التماس كنيد و بگوييد شما همگى #فدايى_ولايت هستيد. اگر صلاح مى دانيد به يارى رهبرتان برخيزيد.»
🌷چند روز گذشت. يك روز صبح به محور عملياتى بدر و خيبر رسيديم. برای رفع تكليف، همان جملات سردار را گفتم. ناهار را كه خورديم، برگشتيم به اهواز. همان روز در #شلمچه تعدادى شهيد پيدا شد. چند ساعتى بيشتر در پادگان نبودم كه گفتند از #هور تماس گرفتند كه #شهيدى پيدا شده است.
🌷چند روز گذشت و از #شرهانى و #فكه، نيز هر روز خبرهاى خوشى مى رسيد. شب بود، مشغول خوردن شام بوديم كه #سردار تماس گرفت: «چه خبر؟» گفتم: «شهدا خودشان را رساندند. درهاى #رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح، شهدا را به تهران بفرست.» از تعداد شهدا پرسيد، گفتم: «هنوز شمارش نكرده ام.»
🌷....و همين طور كه گوشى را با كتفم نگه داشته بودم، شروع كردم به #شمردن: «١٦ تا فكه؛ ١٨ تا شرهانى و.....كه در مجموع #٧٢ تا شهيد هستند.» سردار گفت: الله اكبر! روز #عاشورا هم ٧٢ نفر پاى #ولايت ايستادند.» سعى كردم به بهانه اى معطل كنم
تا تعداد شهدا بيشتر شود، اما نشد.
📚 كتاب آسمان مال آنهاست، ص۵۰
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹🍃🌹
🍃💔🍃
#ڪرامت شهیــــد💔
برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی و خیلی گریه کردم و قسمش دادم و گفتم نذر میکنم بستنی بدهم در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم آن شب خواب دیدم شهید و همسرش به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبامن هنوز مرید این شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید ادا کردم.
#شهیدپاییزے💔🍂
#سالروزشهــــادت💔🕊
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🍃💔🍃 #ڪرامت شهیــــد💔 برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم
✨امام خامنه اے✨
🔴جوانان مدافع حرم
چهره درخشانی از اسلام را نشان دادند.
#آقامون❤️👌