شهادت سیده فاطمه طالقانی یکی از هزاران جنایات وحشیانه این گروهک تروریستی میباشد.
نام:فاطمه طالقانی
نام پدر: سیدهدایت الله
محل و تاریخ ولادت: اصفهان-جمعه23 تیرماه 1357
محل و تاریخ شهادت: بندرماهشهر-جنب مسجدجامع ناحیه صنعتی-سحرگاه سه شنبه9تیرماه 1360
نحوه شهادت: آتش سوزی کانکس واحدفرهنگی جهاد ماهشهر بدست منافقین کوردل
محل خاکسپاری: اصفهان-گلستان شهدا
ازدواج کردیم. آن زمان هر دو دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بودیم. همسرم فیزیک میخواند و من در رشته جامعه شناسی مشغول تحصیل بودم. در آن دوره فعالیت های انقلابی به دانشگاهها هم کشیده شده بود و همسرم که پیرو خط امام خمینی(ره) بود به شدت پیگیر مسائل بود. ایشان در سطح دانشگاه به روشنگری میان دانشجویان میپرداخت؛ حتی نماز جماعت مسجد دانشگاه شهید بهشتی را راهاندازی کرده بود و خودش پیشنماز بود.
فعالیتها و روشنگریهای همسرم در دانشگاه باعث شد گارد دانشگاه نسبت به ما حساس شده و به این ترتیب من و ایشان سال 1356 توسط ساواک دستگیر شدیم. من بعد از 30 ساعت آزاد شدم اما شوهرم مدت زیادی در زندان بود.
خبر باردار بودنم را در زندان به او دادم. تمام دورانی که فاطمه را باردار بودم همسرم در زندان ساواک بود و به تنهایی در تظاهرات ها علیه رژیم شرکت می کردم. در یکی از این راهپیمایی ها زمین خوردم و بعد از اینکه خبر به پدرشوهرم رسید ایشان گفتند: «دیگر در این مراسمات شرکت نکن.» البته ایشان بیشتر نگران سلامت مان بودند.
در طول دوران بارداری فاطمه چندین مرتبه قرآن را ختم کردم و چله زیارت عاشورا و یاسین برداشته بودم.
روزی از ملاقات همسرم باز می گشتم. در راه یکی از اقوام را دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: «دوست داری فرزندت دختر باشد یا پسر؟» گفتم: «تفاوتی ندارد.» او اعتقاد داشت فرزند پسر از آن جهت که نام والدینش را زنده نگه می دارد بهتر است؛ اما نظر من این بود که فرزندم اگر دختر خوب و صالحی هم باشد می تواند چنین کند. البته همانطور هم شد و نام فاطمه طالقانی در تاریخ ثبت شد.
برای وضع حمل به اصفهان رفتم. تیر1357
فرزندم به دنیا آمد. مادر شوهرم کامش را با تربت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بالا داد. فاطمه دختر آرامی بود. بعد از مدتی دوباره به تهران برگشتم. خانه ای اجاره کرده و زندگی دونفری ام با فاطمه شروع شد. با اینکه بزرگ کردن طفلی با آن سن و سال باید سخت باشد اما برای من اصلا اینطور نبود چون معتقد بودم همسرم در راه خدا جهاد کرده و الان که ایشان در زندان هست خدا حمایتم می کند.
آبان ماه همان سال همسرم از زندان آزاد شد. با توجه به روحیه انقلابی اش فعالیت هایش را مجددا آغاز کرد و این فعالیت ها بعد از پیروزی انقلاب بیش از پیش افزایش یافت.
مدتی بعد از شروع جنگ تحمیلی عازم شهر ماهشهر استان خوزستان شدیم. همسرم مسئول کمیته فرهنگی جهاد سازندگی ماهشهر شده بود.
بعد از انفجار حزب جمهوری توسط گروهک تروریستی منافقین، حضرت امام خمینی(ره) در سراسر کشور عزای عمومی اعلام کردند؛ لذا همسرم و جمعی از اعضای جهاد مشغول پیگیری کارهای لازم برای راه اندازی یک راهپیمایی مردمی در سطح ماهشهر بودند. در این بین شبی به خانه آمد و گفت: «تمام کارها انجام شده است و فقط هماهنگی سخنران مانده است.» مشغول صحبت بودیم که دیدم فاطمه در حالی که چادر مشکی مرا سرش کرده بود سمت مان آمد و شروع به صحبت کرد. هر آنچه در مورد بنی صدر از من و پدرش شنیده بود تکرار می کرد! به شوخی به همسرم گفتم: «این هم سخنران! » با اینکه سن و سالی نداشت اما خیلی باهوش بود و روح بزرگی داشت. به یاد دارم زمانی که برای راهپیمایی رفته بودیم فاطمه خسته شده بود. می خواست بغلش کنم؛ اما من آن موقع باردار بودم. با زبان کودکانه گفتم: «مامان اگر بغلت کنم بچه اذیت می شود.» نگاهی کرد و بدون اینکه حرفی بزند به راهش ادامه داد. تا آخر راهپیمایی همرام آمد و کنار مردم شعار می داد.
شب که به محل اسکانمان برگشتیم حسابی خسته شده بودیم. آن موقع در کانتینر فرهنگی جهاد سازندگی زندگی می کردیم. تقریبا یک اتاق سه در چهار بود. برای خواب آماده شده بودیم. فاطمه عادت داشت قبل خواب با هم صحبت کنیم. با نگاه منتظرش به من خیره شده بود. گفتم: «مامان امشب خسته ایم بسم الله بگو و بخواب.» قبول کرد. بعد از گفتن بسمالله بلافاصله به خواندن سوره توحید مشغول شد. دوباره گفتم فقط بسم الله بگو و بخواب؛ اما این بار هم سوره توحید را خواند و خوابید.
نصف شب احساس کردم کسی روی قفل در با چراغ قوه نور انداخته است. خواستم همسرم را بیدار کنم که متوجه رفتنش شدم.
اذان صبح بود. همراه همسرم برای اقامه نماز به مسجد رفتیم. بعد از اتمام نماز سر و صدای زیادی به گوش رسید. وقتی از مسجد خارج شدیم دیدم کانتینرمان در شعله های آتش می سوزد. این در حالی بود که فاطمه، پاره تن من در کانتینر خواب بود. خودمان را به آنجا رساندیم. توان انجام هیچ کاری نداشتم. میان جمعیت نشستم. همسرم شوکه شده بود و فقط به شعله ها نگاه می کرد. خطاب به او گفتم: «اگر مردم ایستاده اند و نگاه می کنند بخاطر این است که فرزندشان در آتش نیست!» انگار شوهرم تازه متوجه شده بود! به سمت کانتینر دوید اما مردم اجازه نمیدادند وارد آن شود. شعله های آتش تا ارتفاع 6 متر زبانه میکشید. کانتینر میسوخت و فاطمه هم در آن. به شعله ها خیره شده بودم احساس می کردم دیگر همه چیز تمام شده و درهای دنیا به رویم بسته شدهاند. همانطور که نشسته بودم نسیمی آرام صورتم را نوازش کرد. نگاهم به درختانی افتاد که در باد به آرامی تکان میخوردند و کمکم صدای پرندهها هم به گوش رسید.
«انا لله و انا الیه راجعون» فاطمه از آن خدا بود و به سوی او نیز بازگشت. دلم آرام شد؛ آرام آرام. دیگر بی تابی نمی کردم. مردم فکر می کردند دچار شوک شده ام چون به هرحال پاره جگرم سوخته بود اما این حادثه برای من عنایت الهی بود.
بعد از اینکه آتش خاموش شد و پیکر سوخته فاطمه را از کانتینر خارج کردند اجازه ندادند ببینمش؛ اما بعدها همسرم گفت: «آنقدر پیکر فاطمه داغ بود که هر چه پارچه سفید رویش می انداختند می سوخت و سیاه می شد!» بدن فاطمه را داخل پلاستیک گذاشتند و غسل دادند.
روز بعد پیکر فاطمه در ماهشهر روی دست مردم تشییع شد. به آتش کشیدن یک دختر سه ساله در خواب توسط منافقین نه تنها به جگر من که به دل مردم هم آتش زده بود. خودم شنیدم مرد میان سالی شعار می داد: «حسین، حسین،آتش زدن به خیمه ها.»
هیچ وقت صدای فاطمه را از یاد نخواهم برد هنگامی که با لحن بچگانه اش شعار میداد:« اگر از آسمان گلوله بارد، اگر از نوک شمشیر خون ببارد، نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است»
به نظرم جریان شهادت فاطمه تکمیل کننده جنایت منافقین در بمبگذاری در حزب جمهوری بود. این گروهک تروریستی نه تنها مسئولین کشورمان را به شهادت رساندند بلکه از یک طفل سه ساله هم نگذشته و به وحشیانه ترین شکل او را از میان برداشتند. این کار منافقین سندی است بر جانی بودنشان و با هیچ معیاری نمی توان آن ها را از لیست گروهک های تروریستی حذف کرد. لازم نیست ما بگوییم منافقین انسان های بدی هستند. اعمالشان نشان دهنده طینت شان هست. یک کودک سه ساله چه جرمی مرتکب شده بود که باید این طور به شهادت می رسید؟ آن ها هیچ توجیهی ندارند و نمی توانند به این آیه پاسخ دهند: «بای ذنب قتلت»
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
سه ساله ی اباعبدالله الحسین علیه السلام، و
همه غنچه هایی که از صدر اسلام تاکنون پرپر شدند،
کودکان یمن
به ویژه
غنچه ی شهید
❣سیده فاطمه طالقانی❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ
امروز ۶ جمادی الاول
سالروز شهادت حضرت جعفر بن ابیطالب ، سومین مسلمان
نماز «جعفر طیار» هدیهای از سوی پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله به جعفر بن ابیطالب بود که خواندن آن برای آمرزش گناهان توصیه شده است.
امام کاظم علیه السلام فرمودند: «کسی که نماز جعفر را بخواند اگر گناه او به عدد ریگهاى درهم فشرده بیابان و به اندازه کفهاى دریا باشد، خداوند همه آنها را مىبخشد».
امام حسن علیه السلام در مجاب کردن امیرالمومنین علیه السلام گاهی حضرت را به جعفر طیار قسم می دادند .
پیامبر اکرم ، جعفر را بسیار دوست داشتند و می فرمودند جعفر بن ابیطالب از نظر خلق و خو شبیه ترین افراد به من است.
یکی از القابی که پیامبر (ص) به جعفر دادند، «ابوالمساکین» بود. دلیلش هم این بود که او به فقرا و نیازمندان بسیار کمک می کرد و اموالش را بین آنها تقسیم می نمود و همیشه در حال خدمت به آنها بود.
وقتی جعفر در جنگ موته به شهادت رسید ،پیامبر (ص) از طریق وحی باخبر شدند، و بسیار ناراحت شدند. مردم مدینه را جمع کردند و فرمودند: «خداوند به جعفر، به جای دستهایش، دو بال از یاقوت داده است و او با فرشتگان در بهشت به هر جا که می خواهد پرواز می کند» و به همین سبب، او به جعفر طیار و نیز ذوالجناحین معروف شد.
شادی روح جعفر بن ابیطالب صلوات
💐 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #ڪلیپ_ویژه
✍فرزند شهیدی
ڪہ استخوان دست پدرش را
بہ مدرسه میبرد...😔😭
سال 1304 بود که در خانوادهای ساده و روستائی در روستای نیاک کودکی چشم به جهان گشود. نام زیبای فروغ را که روشنایی برای آینده باشد بر او نهادند.
هنوز دو سال از عمرش نگذشته بود که همای رحمت زندگی یعنی مادر بال و پر خود را از سر فروغ برچید و به سرای باقی شتافت.
خواهر بزرگترش که زنی مومنه و بسیار پارسا بود او را در کنار گرفت و با تمامی وجود به سرپرستی و تربیت جسم و روح او پرداخت؛ تا اینکه او را به فروغی شایسته رسانید .در روستای نیاک به تحصیل مشغول شد که بعدها توانست به عنوان معلم وآموزگار تنی چند از هم محلیهای خود باشد.آنچه را که خواهر بزرگش به او ارزانی داشته بود را سعی کرد به عنوان زکات علم به دیگران برساند و تلاش می نمود لذّت قرائت قرآن و مزهی عشق به اهل بیت به خصوص حضرت فاطمه و
سیدالشهدا را در کام دیگران شیرین سازد. در بین اقوام به صبر و شکیبایی شهره و همیشه مورد احترام و وثوق قلب اعضای خانواده و اطرافیان بود. وی درسال1326 به عقد آقای نصرالله عطاریان درآمد که حاصل این ازدواج 4 فرزند دخترو1فرزند پسرگشت.
با انجام فرامین الهی به خصوص نافله ی شب در ماههای مبارک رمضان و توجه به مصائب اهل بیت علیهمالسلام اعضای خانواده را شگفت زده می نمود و با عشق و علاقهای که به آقا اباعبداللهالحسین داشت، این سنت حسنه را برای فرزندان به ارث گذاشت که با نوشیدن آب بگویند فدای لب تشنهات یا حسین.
پانزدهم مهرماه سال 57 درست در روزهای اوج گیری نهضت انقلاب اسلامی بود که این زن فداکار به هنگام بازگشت ازتظاهرات درب منزل رابه خاطرپناه دادن به انقلابیون بازگذارد وبه همین دلیل با چند تن از مأموران ساواک درگیرشد و همین درگیری کافی بود تا ساواکیهای کوردل به سمتش شلیک کنند .و سهم فروغ از آسمانی شدن یک گلوله بود که بر سینه اش نشست ، گلوله ای که یادآور مسمار درب نیم سوخته یک مادر پهلو شکسته را به اذهان متبادر می کند، و این سهم فروغ از عشق و ارادت به بانوی بی شنان بود ،اما این پایان قصه دلدادگی نبود ، ماموران رژیم شاه از تشییع جنازهاش ممانعت بعمل آورده که به ناچار پیکر پاکش همچون مادرش زهرا نیمه شب در سکوتی معنیدار و با حضور سربازان و ماموران ساواک و رئیس شهربانی وقت در آستانه مبارک امامزاده ابراهیم آمل غریبانه به خاک سپرده شد.
🌺 صلوات فاطمی امروزمان را
به #نیابت از
همه شهدای صدر اسلام تاکنون
به ویژه
بانوی شهید
❣فروغ راعی❣
هدیه می کنیم محضر نورانی
☀️ صدیقه طاهره ، حضرت زهرا سلام الله علیها☀️
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي الصِّدِّيقَةِ
فَاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ
حَبِيبَةِ حَبِيبِكَ وَ نَبِيِّكَ
وَ أُمِّ أَحِبَّائِكَ وَ أَصْفِيَائِكَ
الَّتِي اِنْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
اَللَّهُمَّ كُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا
وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا
وَ كُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلاَدِهَا
اَللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَي
وَ حَلِيلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ
وَ الْكَرِيمَةَ عِنْدَ الْمَلإَِ الأَْعْلَي
فَصَلِّ عَلَيْهَا وَ عَلَي أُمِّهَا
صَلاَةً تُكْرِمُ بِهَا وَجْهَ اَبيها مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ
وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْيُنَ ذُرِّيَّتِهَا
وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي فِي هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَالسَّلاَمِ