هنگامی که پیکر ایشان آمد، به یاد پدر و مادرم گفتم «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا». آن روز جای پدر و مادرم خالی بود تا ببیند که امیرمسعودشان چه سرفرازانه به کشور آمد و چه شکوهمند به خاک سپرده شد.
📌 به چشمانمان باید شک کنیم...
▪️ «ابوبصیر» میگوید: با امام باقر به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: «از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟» از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود.
▫️ در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابوهارون» که نابینا بود به مسجد آمد. امام فرمود: «از او نیز بپرس.» از ابوهارون پرسیدم: آیا ابوجعفر را دیدی؟ فورا پاسخ داد: مگر کنار تو نایستاده است؟ گفتم: از کجا دریافتی؟ گفت: چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده ای است.
📚 بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۲۴۳؛ به نقل از خرائج راوندی
🔺 و امّا...
چرا چشمان ما نمیبیند اماممان را؟
چرا گوشهای ما نمیشنوند صدای (هل من ناصر) او را؟
فقط بگذریم و گذر کنیم از سالهای عمرمان و او را نبینیم
جز این انتظاری نمیرود...
🏴 ۷ ذی الحجّة شهادت #امام_باقر عليه السلام
▪️ در چنين روزى، در سال ١١٤ ه امام باقر (ع) توسط هشام بن عبد الملك مسموم و شهيد شد.
📚 توضیح المقاصد، ص ۲۹
▪️در شب شهادت به امام صادق (ع) فرمودند: "من امشب جهان را بدرود خواهم گفت. هم اكنون پدرم على بن الحسين را ديدم كه شربتى گوارا نزد من آورد و نوشيدم و مرا به سراى جاويد و ديدار حق بشارت داد."
▪️در روايت ديگرى فرمودند: "اى فرزند گرامى، مگر نشنيدى كه حضرت على بن الحسين از پس ديوار مرا ندا كرد: "اى محمد بيا، زود باش كه ما انتظار تو را مى كشيم."
▪️آن حضرت چندين روز و به قولى سه روز در حالت درد از اثر سم به سر مى بردند تا به شهادت رسيدند. فرداى آن روز بدن مطهر و پاك آن درياى بيكران دانش خدايى را در خاك بقيع كنار مزار امام مجتبى و امام سجاد (ع) به خاك سپردند.
📚 کافی، ج ۲، ص ۴۹۵
▪️آن حضرت هشتصد درهم براى تعزيه و ماتم خود وصيت فرمود. حضرت صادق (ع) فرمودند: پدرم فرمود: "اى جعفر! از مال من مقدارى وقف كن براى ندبه كنندگان كه ده سال در منى در موسم حج بر من گريه كنند، و مراسم ماتم را تجديد نمايند."
📚 کافی ج ٢،ص٤٩٥
▪️ آقا و مولايمان حضرت باقر (ع) در كربلا شرف حضور داشت. شب يازدهم، بازار كوفه كنار سرهاى مطهر، اسارت شام و مجلس يزيد را ديده است و هر زمان كه متذكر شهادت حسين بن على (ع) و اسارت عمه هايش مى شد، اشك از چشم مباركش مانند در جارى مى گشت.
انسان 250 ساله- امام باقر و ساماندهی تشکیلات پنهانی.mp3
5.51M
🔖کوتاه و شنیدنی🔖
🎤🎤 رهبر معظم انقلاب
🔶 امام محمدباقر علیهالسلام و سازماندهی تشکیلات پنهانی تشیع به کلام امام خامنهای 🔶
#انسان۲۵۰ساله
#امام_باقر علیه السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهید مهدی صمدی شهید دفاع مقدس نــام : مهدی نـام خـانوادگـی : صمدی نـام پـدر : محمدحسن تـاریخ تـولـ
مهدی صمدی در سال 1346 در تهران متولد شد ، او تحصیل خود را از سن 6 سالگی آغاز کرد ، در همان سنین بود که با توجه به روحیات مذهبی که در او بود شروع به نماز خواندن کرد و اسرار زیاادی برای روزه گرفتن داشت .
سال 57 مهدی در مقطع دوم راهنمایی مشغول تحصیل بود ، او در این زمان با عشقی خاص و ناب وارد عرصه مبارزه علیه رژیم سفاک پهلوی شد و با شرکت در تظاهرات و اجتماعات خشم خود را بروز می داد تا جایی که ممانعت خانواده برای عدم حضور او در چنین فضاهایی هم کارگشا نبود و در همین مبارزات هم چندیدن بار مورد ضرب و شتم ماموران رژیم قرار گرفته بود .
پس از پیروزی انقلاب و بنا به فرمان امام خمینی (ره) بر تشکیل ارتش بیست میلیونی ، این شهید خواستار پیوستن به جمع عاشقان بود اما سن کم او باعث میشد از حضور او جلوگیری کنند، با شروع جنگ تحمیلی مهدی در صدد رفتن به جبهه برآمد و با گذراندن دوره ی تکمیلی بسیج شهر همدان در سال 60 روانه ی جبهه شد.
مهدی یک بار در عملیات مسلم بن عقیل بر اثر اصابت ترکش به ناحیه ی صورت مجروح و درعملیات والفجر 2 برای بار دوم این با شدت بیشتر از قبل زخمی شد به نحوی که گمان بردند او شهید شده و 48 ساعت جنازه ی این شهید را در سرد خانه نگهداری کردند اما خواست و اراده خداوند برآن بود که جان بر پیکر پاکش باز گردد ، اما در نهایت مهدی در عملیات کربلای 5 یک تنه به دل دشمن زد تا راه را برای همسنگران خود باز کند و در زیر آتش دشمن به فیض شهادت نائل شد و پروانه ی وجود را که در قفس دنیا محصور گشته بود آزاد ساخت.
بخشی از وصیت نامه ی شهید مهدی صمدی:
بار الها ، پروردگارا یاری ام کن در راه رسیدن به هدفم پابرجا و استوار باشم ، بار الها تو مونس و همدم و همراه تنهایی هایم بوده و هستی و امید من به تو بوده و هست ، مرا در راه خود ثابت قدم و استوار بدار .
خدایا فقط تو را میطلبم و از تو یاری می خواهم گویی که این وجود پر از گناهم از آتش عشق به تو پر شده است ، همه اش امید پرواز دارد گویی این حقیر دیگر جایی در این قفس تنگ ندارد و این قفس دیگر مرا کفایت نمی کند و باید که این میله های آهنی را در هم بشکنم .
بار خدایا مرا در ، درهم شکستن پوشالی قفسی که میله های آن از سنگینی گناهانم درست شده است یاری ام ده و توانایی به من عنایت کن که از این قفس رهایی یابم .
در مراسم عزای من گریه نکنید زیرا که دشمنان اسلام خوشحال می شوند و من از همه ی دوستان و آشنایان و خانواده ی عزیزم می خواهم که لباس سیاه بر تن نکنند و از مادرم، پدرم، خواهر و برادرم می خواهم که با خوش حالی از میهمانان پذیرایی کنند هم چون پذیرایی مراسم عروسی و اگر هم خواستند گریه کنند در تنهایی گریه کنند و گریه هایشان برای از دست دادن پسرشان نباشد فقط برای مظلومیت زهرا (س) و علی (ع) گریه کنند زیرا که من به این دو خیلی علاقه داشتم. شما ای پدر و مادر در جلوی دشمنان و دوستان با صورتی خندان باشید که باعث خوش حالی من در خاک گردد و باعث کوری چشم دشمنان در روی زمین.
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علی ولی الله
عبد الحقیر مهدی صمدی
🔻مرضیه هاشمی: شیخ زکزاکی هنوز آزاد نشده است
روایت مرضیه هاشمی به نقل از مسعود شجره رئیس کمیسیون حقوق بشر اسلامی و دوست صمیمی شیخ زکزاکی:
🔹شیخ زکزاکی آزاد نشده است. نه تنها شیخ زکزاکی آزاد نشده است، بلکه رژیم بوهاری حتی برای فرستادن ایشان برای معالجه به هند شروط جدیدی گزاشته است. شیخ زکزاکی در حال حاضر به سختی میتواند بایستد، از یک چشم نابیناست، و درصد مسمومیت بالا میتواند هر لحظه به قتل ایشان منجر شود.
🔹شیخ زکزاکی هرگز آزاد نشده بود. قرار بود طبق رای دادگاه، ایشان در محاصره نیروهای امنیتی رژیم بوهاری به بیمارستانی در هند برود و به محض معالجه در محاصره نیروهای امنیتی رژیم بوهاری به نیجریه برگردد تا جلسات دادگاه ادامه یابد. که البته رژیم با تعیین شروط جدید سعی در ممانعت از سفر ایشان برای درمان دارد.
🔹خواهشمند است پیش از تصدیق هر گونه خبر درباره شیخ زکزاکی به یکی از شبکه های موثق زیر مراجعه فرمایید:
🔹به خاطر داشته باشید، در این شرایط حساس فشار مردم و رسانه به رژیم بوهاری نقش کلیدی در وضعیت شیخ زکزاکی دارد، و هر خبر غیر موثق میتواند باعث انفعال مردم و
در نتیجه قتل شیخ زکزاکی شود.
🔹خداوند به شما به خاطر تلاش در حمایت از مظلومین جزای خیر دهد.
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅ @shohadayeiran57
یا صاحب الزمان💔
✔حالمان
خوب نیست دیگر!
چقدر طولانی شد این عصر غیبت! بس است!
✔آقاجان!
هیچ وقت این همه امیدوار نبودیم به آمدنت! ؟
✔به دلم افتاده
حتی مادران شهدای دههی ۶۰ هم ظهورت را میبینند!
✔به دلم افتاده
حاجاحمد با تو برمیگردد! و اربعین با خودت میرویم کربلا!
✔به دلم افتاده
پرچم عربستان عوض میشود! خدا بعد از این همه دوری، گویی در تدارک وصال است و الا حاجقاسم را از کربلای ۵ به گنج کربلا نمیرساند!
✔آری! تو اتمام رنج آدمی، مهدیا!
و به زودی گریههای آدم و نوحههای نوح در فراق بهشت تمام میشود!
✔ آقاجان!
برای ما اصلیترین نشانهی ظهور، واقعیت خرافهشکن برق چشمان نائب بر حقت؛ خامنهای است!
✔این مرد،
اتکا به تو دارد که ابرمرد ایستاده!
و تو را میبیند! و فردای ظهور را میبیند!عصر آلاحمدها هرگز جای تقیزادهها نیست! گاهی چقدر جلالی میشود نائبت آقاجان!
✔آنچه
ما امید آمدنش را داریم،
گمانم سیدعلی میبیند! خوش به حال چشمانش!
✔باید هم
این همه نازنین باشد نائب تو!
✔و دارم فکر میکنم؛
خود شما چه شمایلی داری! والله عصارهی محمدی! و خلاصهی علی! و رعنا و خوشقدوبالا مثل عمویت عباس! مثل حسنین! و درست با همان خال هاشمی علیاکبر!
✔ آقاجان!
دیروز با ابراهیم_هادی و امروز با هادی_ذوالفقاری و فردا هم با خون شهیدی دیگر، نشستهایم به تماشای قدومت! سلام آقاجان!
جاوید الاثر حسن شاکری در آبان ماه سال ۱۳۲۴ در شهرستان خوانسار دیده به جهان گشود ، نام پدر وی علی اکبر و مادر ایشان رباب بود، ایشان در سال ۱۳۴۸ با همسر خود فاطمه حکیم الهی ازدواج می نمایند که ثمره آن سه فرزند به نام های حسین، احسان و محسن است، تاریخ شهادت ایشان دقیقا مشخص نیست ولی در اسناد بنیاد شهید سال ۱۳۵۸ قید شده است,
ایشان از جوانی عضو فعال بسیج بوده و جزو معدود افراد تحصیلکرده دانشگاه نفت بودند ، ایشان با مدرک فوق دیپلم در پتروشیمی آبادان همزمان با وزارت شهید تند گویان مشغول به کار میشوند ، ایشان نه تنها در حق پدر و مادر خود بسیار دلسوز و مسوولیت پذیر بودند بلکه حتی نسبت به خواهران و برادرانشان هم این احساس را داشتند و هنگامی که به آبادان میروند ،به غیر از همسر و فرزندشان، پدر و مادر و خواهر و برادر خود را به همراه خانواده شأن به آنجا می برند و زیر چتر حمایت خود قرار می دهند، هنگامی که خبر از حمله صدام به ایران می آید و نیروهای متجاوز بعثی به سمت آبادان حمله می کنند، ایشان و همکارانشان صحنه را خالی نمی کنند و خانواده را به خوانسار فرستاده و خودشان همچنان در پتروشیمی کار را ادامه می دهند، به گونه ای که شرکت پتروشیمی برای حفظ امنیت کارمندان، ایشان را شب به اهواز می برده و دوباره صبح از اهواز به آبادان می آورد،
در همین اثنا یک شب نیروهای بعثی کل اتوبوس را در جاده اهواز آبادان متوقف کرده و همه کارمندان از جمله شهید شاکری را به اسارت می برند،