eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.1هزار ویدیو
241 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت امیر علیه السلام در خطبه متقین می فرماید: مؤمنین و متقین، کسانی هستند که در عبادت‌های خود، خاضع و خاشعند. در سوره مؤمنون هم می‌فرماید: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِینَ هُمْ فیِ صَلَاتهِمْ خَاشِعُونَ*( مومنون:۱و ۲.) مؤمنان رستگار شدند * آن‌ها که در نمازشان خشوع دارند. خضوع و خشوع در نماز یعنی چه؟ یعنی موقعی که به نماز ایستادی، بدانی که مقابل حضرت حق ایستاده‌ای؛‌ لذا مؤدب بایستی و دست‌هایت پایین باشد. چشم‌ها به طرف مُهر و سرت پایین باشد. اگر اعضا و جوارح بدن من، رو به قبله و متوجه حق باشد، این را خضوع می گویند. حالا خشوع چیست؟ خشوع، یک مرتبه بالاتر از این است. انسان، جوارحی دارد و جوانحی دارد. اعضای ظاهری را جوارح و اعضای باطنی را جوانح می گویند. اگر اعضای ظاهری طبق ضوابط شرع، درست و مؤدب بود، می گویند خاضع است و خضوع دارد. اما خاشع، یک مرتبه بالاتر است؛ یعنی قلب هم متوجه او باشد. همین‌طوری که ظاهر، متوجه حق است، باطن و قوه خیال هم آنجا باشد. توجه تو به حق باشد و بدانی که در مقابل حق ایستاده ای و حق دارد به تو نگاه می کند. این حالت را خشوع می گویند. عبادت این طوری ارزش دارد. حضرت نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لَا یَنْظُرُ إِلَی صُوَرِکُمْ وَ أَعْمَالِکُمْ وَ إِنَّمَا یَنْظُرُ إِلَی قُلُوبِکُمْ؛( بحارالأنوار، ج۶۷ ،ص۲۴۸.) همانا خدا به صورتها و اعمال ظاهری شما نگاه نمی کند بلکه به قلوبتان نظر می نماید. خدا به صورت‌ها نظر نمی کند؛ بلکه به قلب تو نگاه می کند. قلب تو چه کاره است؟ آن را می خواهد. اگر دلت متوجه او بود، و ظاهر و باطنت یکی بود، این عبادت را می پذیرد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جای دیگر می فرمایند: إِیَّاکُمْ وَ تَخَشُّعَ النِّفَاقِ وَ هُوَ أَنْ یُرَی الْجَسَدُ خَاشِعاً وَ الْقَلْبُ لَیْسَ بِخَاشِع؛( بحارالأنوار، ج۷۴، ص ۱۶۶.) بپرهیزید از خشوعی که منافق ها انجام می دهند؛ یعنی اینکه ظاهر و بدن، خاشع باشد؛ ولی قلب، خشوع نداشته باشد. مگر در قرآن ندارد «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم» (حدید:۴.) هر کجا باشید خدا با شما است. آیا می شود یک جایی باشیم؛ اما خدا با ما نباشد؟ همین‌طوری که روح تو در جمیع اجزای بدن تو ساری و جاری است و با اجزای بدنت هست، خدا هم با جمیع موجودات هست. «هو معکم أینما کنتم» هر جا باشی، خدا هست. معنای دیگری هم برای خشوع هست.‼️ ۱- گاهی انسان، خاشع در عبادت است ۲- و گاهی خاشع در معبود. گاهی در عبادت، تمام توجه من به بندگی حق است و می خواهم بنده او باشم. گاهی هم خشوع من در معبود است؛ یعنی حضرت حق را با چشم دل می بینم و در مقابل او خضوع و خشوع دارم. این، خیلی مهم و بهتر از خشوع در عبادت است. البته خشوع درعبادت هم بسیار عالی است؛ اما درجه بالاتر آن، خشوع در معبود است که انسان همیشه متوجه حق باشد و او را پهلوی خودش ببیند
🏴سلام بر رقیه بنت الحسین آمدی ای ماه خونین، جان فدای مقدمت همنشین من شدی، من نیز گردم همرهت #در_لشگر_حسینیم
🔷آجرک الله یعنی چه؟ این روزها زیاد تو روضه ها میشنویم آجرک الله یا صاحب الزمان.... خب یعنی چی؟ 👈آجرک الله» یعنی خدا تو را اجر و پاداش خیر دهد. این عبارت غالباً برای تعزیت و تسلیت گفتن به افراد مصیبت دیده و عزادار به کار می‌رود، چنان‌که در روایتی از زراره بن اوفی نقل شده است: «پیامبر اسلام(ص) مردی را که فرزندش فوت کرده بود تعزیت داده و فرمود، آجَرَکَ اللَّهُ وَ أَعْظَمَ لَکَ الْأَجْر؛ یعنی خداوند تو را اجر خیر دهد و پاداش بزرگی به تو عنایت فرماید». 😭آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدک الحسین علیه السلام و آنگاه که امام زمان عجل الله خود را نوحه خوان همیشگی وگریه کن هر شب و روز مصیبت های جد بزرگوارشان میداند و گریه کردن بر او را تا انجا که به جای اشک ، خون از دیده ببارد ،وظیفه خود میداند.  از آن واقعه قران ها میگذرد اما شعله عشق حسینی هم چنان در دلها فروزان است . چرا که به فرموده پیامبر صلی الله علیه واله " از شهادت حسین علیه السلام حرارتی در قلبهای مومنان است که هرگز به سردی نمی گراید". بیایید هر روز به امام زمانمون این مصیبت بزرگ رو تسلیت بگیم. آجرک الله یا صاحب الزمان😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیست و یکمین روز از چله شانزدهم سر سفره 🌷 شهيد امیر محبی🌷هستیم
گفت: هرگاه سرخاکم آمدی روضه حضرت رقیه (سلام الله علیها) را برایم بخوان و گریه کن که هر چه نصیبمان شود از برکت وجود آن بزرگوار است.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
گفت: هرگاه سرخاکم آمدی روضه حضرت رقیه (سلام الله علیها) را برایم بخوان و گریه کن که هر چه نصیبمان شو
پاسدار شهید امیر محبی در هفتم خرداد سال ۱۳۴۱ در روستای گوهر رود (نوخاله جعفری) از توابع شهرستان صومعه‌سرا در دامن خانواده‌ای متدین و کشاورز چشم به جهان گشود. تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش و سپس دبیرستان را با موفقیت و کسب بهترین نمرات در رشت پشت سر گذاشت. پس از پیروزی انقلاب در برپایی جهاد سازندگی استان گیلان فعالیت‌های قابل توجهی داشت و پس از یکسال به جمع برادران کمیته مستقر در شهربانی استان گیلان پیوست و دائماً در فکر فداکاری‌های هر چه بیشتر، مجاهدت‌ها و کار‌های سخت و طاقت‌فرسا بود. از این روی به عضویت سپاه پاسداران کرج درآمده و ۲ ماه پس از آن به کردستان مظلوم روانه شد. در کردستان سِمت‌های مختلفی از جمله مسئول روابط عمومی، مسئول پرسنلی، مسئول امور پاسداران و قائم مقام فرماندهی سپاه بانه را بر عهده گرفت. امیر پس از خدمت پنچ ساله در کردستان، همراه با خانواده عازم مشهد مقدس شد و در جوار ثامن الحجج (علیه السلام) مدتی را به تدریس دروس عقیدتی و سیاسی سپاه مشهد مقدس اختصاص داد. این جوان ولایتمدار و سرباز اسلام در اوج جوانی به کمال معنوی دست یافت.
امیر در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شجاعت و دلاوری و غیرت و دین مداری را از خود به یادگار گذاشت و سرانجام زمانی که ۲۵ سال بیشتر نداشت در شهر ماووت عراق در 31 خرداد 1366 بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی به دیار دوست شتافت و بر افتخارات غیور مردان خطه سر سبز گیلان افزود و شمع همیشه فروزان محفل بشریت شد تا در کنار پیکر پاک برادر ارجمندش طلبه شهید «حبیب محبی» آشیانه گزیند. از وی یک پسر و یک دختر به یادگار مانده که هم اکنون نوه‌های شهید به اتفاق مادر و مادربزرگ بر سر مزار پدربزرگ شهید خود در بقعه آقا سید ابراهیم نوخاله حاضر می‌شوند.
همسر شهید 👇👇👇 شبی خواهر زاده‌ام (شهید سعید آزادی فرد) را در رؤیا دیدم، فضایی بود مانند برگزاری مراسم شهید، کنار او ایستاده بودم. گفت: خاله می‌خواهی مثل من سعادتمند شوی؟ گفتم: معلومه. گفت: پس با ایشان ازدواج کن. نگاه کردم دیدم آقای محبی است با فاصله صد متری. نشنیده گرفتم. صحبتش را تکرار کرد و من، چون خجالت کشیده بودم باز خود را به تغافل زدم که عصبانی شد و گفت: چرا گوش نمی‌کنی و دوباره حرفش را تکرار کرد. گفتم: کی را می‌گویی؟ گفت: برادر محبی را و از خواب پریدم و مانده بودم که این چه خوابی است. چندی گذشت. روزی برای انجام کاری به سپاه رفتم. با خود گفتم خوب است از ایشان (شهید محبی) بپرسم شما روحانی هستید؟ (به علت اینکه معمولاً نماز جماعت و دعای کمیل و توسل و کار‌های فرهنگی سپاه بانه و برگزاری مراسم شهدا را فعالانه انجام می‌داد) خوب با این ذهنیت این سوال برایم پیش آمد. ولی ایشان به جای جواب بلی یا خیر، دلیلش را پرسید و من جوابی ندادم و گفتم منظوری نداشتم و تنها یک سوال بود، ولی او قانع نشد و کراراً می‌پرسید که چرا این سوال را کرده‌ای و من نمی‌توانستم دلیلش را بگویم، شرم داشتم و اینکه به لسانی خواستگاری محسوب می‌شد و شرایط ما طوری نبود که بشود ازدواج کنیم. ایشان مرا به داخل اتاق پزشک کشیک خواند و نشست و گفت: تا نگویی چرا این سوال را کردی از اینجا نمی‌روی حتی اگر تا شب طول بکشد. دقایقی حدوداً شاید یک ساعت گذشت و من ابا داشتم از گفتن خوابم. در ضمن وضعیت هم خیلی بد شده بود، ولی گفت: اصلاً مهم نیست. ضمناً تهدید کرد که اگر نگویی من هم مسئله خیلی مهمی است که باید به شما بگویم، ولی نمی‌گویم. یک روح در دو بدن ناچار خوابم را تعریف کردم و ایشان که انگار جز این انتظار نداشت نفس راحتی کشید و گفت: خوب کجای این بد و مشکل بود که نمی‌گفتی؟ و ادامه داد:اما من هم چندی پیش خواب دیدم با شما دارم می‌روم مسجد برای نماز. مولایم امام صادق (علیه السلام) را زیارت کردم. ایشان فرمودند: اگر می‌خواهی شهید شوی با همین خواهر ازدواج کن. از خواب پریدم دیدم موقع اذان است و مؤذن می‌گفت: اشهد ان محمد رسول الله. شهید محبی بعد از گفتن خواب خود بلافاصله در همانجا از من جواب خواست که قرار شد با خانواده مطرح کنم.
توسلات ایشان به چهارده معصوم هر روز و هر ساعت واقعاً عجیب بود. ندیده‌ام کسی دائم الذکر، دائم الوضو و تمام لحظاتش با یاد خدا باشد. اگر بگویم غفلت او را ندیدم باورش مشکل است، ولی حقیقتاً چنین بود، مانده بودم با این همه اخلاص و تقوی و عشق، چرا خداوند او را اینقدر معطل کرد و چند سال شهادتش را به تأخیر انداخت در حالی که او بنده مخلص خدا بود. سراپای وجودش شور و شیدایی بود. می‌گفت: همه چیز باید رو به قبله قرار گیرد و جهت خدایی داشته باشد. مهریه‌ام، شفاعت حقیقتاً دیدگاه من نسبت به خدا و دنیای اطرافم با ازدواج با ایشان رنگ و روی دیگری پیدا کرد و تازه خودم را شناختم و به وظایفم وقوف پیدا کردم و طرز عبادت کردن را از ایشان آموختم. برای مهریه که با هم صحبت کردیم ایشان گفت: شاید پس از ازدواج فقط یکماه زنده باشم آیا می‌توانی با این شرایط ...؛ گفتم: اگر قول بدهید مهریه‌ام را شفاعت قرار بدهید یکساعتش کفایت می‌کند و این شد مهریه‌ام. در مورد هدیه هم قرار شد برای من یک حلقه خریداری شود و ایشان هم گفتند برای من یک ساعت جیبی یا یک عبا تهیه کنید که، چون خیلی دوست داشتم مرد با «عبا» نماز بخواند، برای ایشان عبا هدیه گرفتم و در منزل امام جمعه وقت اصفهان، آیت الله طاهری توسط ایشان خطبه جاری شد. اداره ثبت ازدواج به علت نداشتن مهریه ازدواجمان را ثبت نمی‌کردند، چون درصد می‌خواستند و علت قرار دادن مهریه این بود که نخواستم ازدواجی که سراپا معنویت و اراده مستقیم خداوند بوده آلوده به مادیات شود لذا آیت الله طاهری خودشان یک رساله امام خمینی (ره) و یک نهج البلاغه اضافه کردند و قضیه حل شد.
ایشان ساخته شده به جبهه آمده بود و شاهد قضیه، تصادفی است که برای او پیش آمده بود. آن موقع جهاد کار می‌کرد. در جاده کرج تهران تصادف شدیدی پیش می‌آید و پای چپش به شدت آسیب می‌بیند (تقریباً خرد می‌شود) مدت چند ماه در بیمارستان بستری و تحت درمان بوده و این پیشامد زمینه رسیدن او به خدا می‌شود. ایشان می‌گفت: انقلاب بود و هنوز بیمارستان‌ها طاغوتی بود و پرستاران حجاب نداشتند. او در طول این چند ماه هرگز به خود اجازه نداده بود نگاهی به این پرستاران بیاندازد (در سن ۱۸ سالگی یا کمتر) می‌گفت: "خیلی نیاز داشتم انگشتان پایم را حرکت دهند تا از گرفتگی در بیاید، ولی علیرغم درد شدید، تحمل می‌کردم تا مبادا آن‌ها (دختر‌های پرستار) دستشان به پایم بخورد". در این مدت انحرافاتی را هم که از دیگران می‌دیده است، نصیحت می‌کرده و امر به معروف و نهی از منکر می‌کرده. پس از شهادتش دایی خودم را که از دنیا رفته است در خواب دیدم از او پرسیدم: دایی جان امیر مرا می‌شناسی؟ گفت: او را که نگو، خدا می‌داند «پایش» او را به چه مقامی رسانده است.