#شهید_راه_ڪربلا
#راوی : #همسر_شهید
روحالله شاگرد اول مهندسی برق خودروهای زرهی در دوره کاردانی بود و میخواست ادامه تحصیل بدهد ڪه بحث اعزام داوطلبانهاش به عراق و سوریه پیش آمد. در موسسه شهید زینالدین فعالیت داشت اما از ادامه تحصیل صرفنظر ڪرد و بعنوان تکنسین ادوات جنگی برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانہ راهی شد.
عملیـات عاشـورا در سال ۱۳۹۳ در عـراق منجر به آزادسـازی منطـقهی جرفالصخر از اشغال تکفیریهای داعش و القاعده شد ؛ منطقهای ڪہ در جنوب بغداد و شمال کـربلا قرار دارد.
یکی از اصلیترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین علیهالسلام برای عاشـورا و تاسوعـا و پیادهروی اربعیـن بود. در روند اجرای عملیـات بود که روح الله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانڪ رفت و بعد از اتمام کار در فاصله ای کہ منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در ڪنار مخروبهای پناه گرفتند که در همین حین تله انفجاری ڪنار مخروبه منفجر شد و به شهادت رسید.
#شهید_مدافع_حرم
#روح_الله_مهرابی
◽️تاریخ ولادت : ۶۱/۰۲/۱۱
◽️محل ولادت :اصفهان
◽️تاریخ شهادت : ۹۳/۰۸/۰۲
◽️محل شهادت :جرفالصخر عراق
✍ #شهیدی_که_خبر_شهادتش_را_به_مادر_داد
علی اکبر سال 1362 به خدمت سربازی رفت. #دوره_آموزشی را در سیرجان گذراند و پس از یک سال و نیم او را به سردشت کردستان انتقال دادند.
یاد دارم آخرین بار خداحافظی کرد و راهی #جبهه شد. مدتی از او بی خبر بودیم. شب در خواب دیدم، در یک دریای بزرگ در قایقی نشسته است. #پرچم_ایران را در دست گرفته بود (و به نشان پیروزی) تکان می داد. خطاب به من گفت: مادر چرا ناراحتی ... #من_شهیدم_شهید...
سراسیمه از خواب پریدم. چند روز بعد #خبر_شهادتش را آوردند.
✍ #راوی : مادر شهید
🌷 #شهید_علی_اکبر_مسعودی🌷
#سینه_تان_بوی_شهادت_ندهد_شهید_نمی_شوید
در حال رفتن به #حرم_حضرت_زینب (س) بودیم که حسین شروع کرد از #شهادت_گفتن. می گفت: اگه می خواهید شهید بشوید باید #خالص باشید، به مادیات دنیوی دل نبندید که میان سینه تان را بو می کنند اگه بوی شهادت می داد به #بالا می برند.
اول باید از خود بی بی زینب (س) و ائمه اطهار #طلب کنید و دوم اینکه از همه چی این دنیا پدر، مادر، زن و بچه و دارایی هایت #دل_بکنی. چون شهادت آسان نیست و شهادت را به هر کسی نمی دهند. تنها کسانی به این درجه والا دست پیدا می کنند که #سعادت و #لیاقت اش را داشته باشند.
از ماشین پیاده شدیم اشک در چشمانش حلقه زده بود. مسافت کمی را طی کردیم که رسیدیم به درب ورودی حرم. از بازرسی که رد شدیم تا چشمش به گنبد افتاد شروع کرد زار زار گریه کردن. بعد اینکه زیارت کردیم و خواستیم برگردیم پاهایش شل شده بود. نمی توانست راه بره. می گفت: چجوری از این جا دل بکنم. آخرش هم #برات_شهادت را همان شب گرفت.
#ارادت_خاصی به علی ابن موسی الرضا (ع) داشت که شب شهادتش هم مصادف شد با #سالروز_شهادت_امام_رضا (ع). خیلی صاف و ساده و اهل اشک و گریه بود. هر زمان با خودش خلوت می کرد به یک جا خیره می شد و اشک می ریخت.
✍ #راوی : همرزم شهید
🌷 #شهید_حسین_محرابی🌷