💠 تواضع و #فروتنی عباس باور نکردنی بود.
همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق میشدم، بلند میشد و به قامت میایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی #زانویش ایستاد.
ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟
خندید و گفت:«نه شما بد عادت شدهاید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خستهام.به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و میایستاد.👌
اصرارکردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من
گفت: چند روزی بود که پاهایم را از #پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم.
همسر سردار #شهید_عباس_کریمی
#از_شهدا_الگو_بگیریم
📕 کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت
🔹 طی عملیات والفجر۴ میگ عراقی را سرنگون کردیم. خلبانش با چتـر پرید پایین و اسیر شد. او را آوردیم پیش عبـاس.
🔸 هیکلـش در برابر جثـه لاغـر و ضعیف عبـاس خیـلی بـزرگ به چشـم می آمد. عبــاس توانـست اطلاعات کـافی از او بگیرد. چند روز بعد، عبـاس دوباره آمد و گفـت: «میخواهم خلبـان را ببینم.» وقـتی با او شــروع به صحبت کـرد؛ خیـلی زود خـودمانی شـدند!
🔹 یکبار به خلبـان گفتم: « فکر میکنی این مـرد چـه کـاره باشـد؟» خلبـان گـفت: «جُـنـدِ مُـکـلّـف» یعنی سرباز وظیفه! وقتی به او گفتم که فرمانده تیپ است تعجب کرد.پرسید:«چطور یک فرمانده تیـپ حـاضر شـده بامـن، هـم صحبت شود و این طـور خـودمانی و دوستـانه رفتـار کنـد!؟»
برایـش قـابل تصـور نبـود.
✳️ از آن زمان به بعد، هـر وقت عباس را میدید
با او به احتـرام برخـورد میـکرد. حتی می گفت:
« مـرا به عنـوان سـربـاز خـودت بپذیـر!
بگـذار تـا در کنـارت بجنـگم !»
📚 تا آوردگـاه الهـاله / گلعلی بابایی
#شهید_عباس_کریمی