eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
11هزار ویدیو
260 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰برادرم بسیار بچه فعالی بود و از دوران ابتدایی در و ستاد امر به معروف رفت و آمد می‌کرد. گاهی که مناسبتی پیش می‌آمد به ستاد می‌رفت و شبها🌙 همانجا می خوابید و صبح به می رفت.درسش که تمام شد📚 کنکور داد و در رشته ساختمان ادامه تحصیل داد و لیسانسش را از دانشگاه چالوس گرفت. البته بین مقطع فوق دیپلم و کارشناسی دوران را هم طی کرد. 🔰سختی‌هایی که برای رفتن به تحمل کرد. علی یکسال و نیم📆 پیگیر بود که برود سوریه، خیلی هم تلاش می کرد که هر زمانی شد . تا اینکه برادر دیگرم که پاسدار است به او گفت ⇜اول باید در شهر خودمان آموزش ببینی، ⇜بعد بروی استان، ⇜از آنجا اعزامت کنند🚌 🔰یکسری آموزش‌هایی مثل دید ⚡️اما برادرم گفت: اینها آموزش محسوب نمی‌شوند باید بروی در شرایط سخت و خودت را برای آن آماده کنی. علی با سه چهار نفر👥 از دوستانش سه روز رفته بودند در یک بدون آب و غذا و در شرایط سخت😣 و باران خودشان را آماده کرده بودند💪 🔰برادرم گفت باید تیراندازی💥 هم یاد بگیری. علی به قدری بود که آموزش تیراندازی هم دید آن هم در حدی که وقتی مسابقه داد جزو 3 نفر برتر🏅 شهر شد و تا جایی پیش رفت که توانست در استان هم جزو سه نفر شود. 🔰او وقتی می دید هر چه می گوید انجام می دهد✅ و بیشتر اصرار می کند می خواست او با آمادگی بیشتر با همه چیز آشنا شود. علی تمام آموزش‌ها را دیده بود، حتی تلاش کرد با بچه‌های تیپ اعزام شود. بالاخره برادر بزرگترم گفت:کارهایت را برای رفتن درست می کنم👌 و این شد که عاقبت رفت. 🔰بسیجی بود و با دوستانش یک موسسه هم تشکیل داده بودند که سه سال و نیم آنجا کار کرد. اردوهای را حتما می‌رفت. هر سال تابستان☀️ با گروهی به سیستان و بلوچستان می‌رفت. 🔰تمام تلاشش را می‌کرد کارهایی که می‌ خواست . شاید یک زمانی واقعاً خودش هم پول نداشت💰 ولی تمام سعی‌اش را می کرد. بعضی‌ها پول ندارند و می گویند پس ما دستمان خالیست،بنابراین نمی کنند ولی او آدم پیگیری بود. علی برای کار از تمام مسئولین درخواست کمک می‌کرد و پیگیر بود که پول بگیرد💴 و آن کار را انجام بدهد✅ راوے:خواهر شهید
14.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آدم برود قبرستان و برگردد چيزی ياد نگيرد خسارت است 🔸آيت الله العظمی جوادی آملی: «آدم قبرستان مي‌رود برای اينكه برای پدر و مادرش طلب مغفرت كند يا خودش چيزی ياد بگيرد؟ گفتند برای پدر و مادرت طلب مغفرت كن، برای مؤمنين طلب مغفرت كن که حمد و سوره و آيات و اينها را مي‌خوانی برای آنهاست، اما خودت هم يك دعا كن، با آنها حرف بزن، به آنها قسم بده، به آنها بگو شما را به «لا اله الا الله» قسم بگوييد آن‌جا چه خبر است؟ اين يعنی چه؟ «يَا أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَيْف وَجَدْتُم قَوْل لَاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» اي «أَهْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» شما را به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قسم بگوييد آن‌جا چه خبر است؟ اين است. آدم برود قبرستان و برگردد چيزی ياد نگيرد خسارت است. 🔸اين‌‌چنين نيست كه ما بگوييم «کان را كه خبر شد خبری باز نيامد» خير، آن را كه خبر شد خبری هم باز آمد، حالا ما نتوانستيم استخبار كنيم، بالأخره اين حرف‌ها هست.»
🌺 تاثیر یک کلمه در سرنوشت یک انسان! 🌺 کلاس اول یزد بودم سال1340، وسطای سال اومدیم تهران یه اسمم را نوشتند شهرستانی بودم، لهجه غلیظ یزدی و گیج از شهری غریب ما کتابمان دارا آذر بود ولی تهران آب بابا معضلی بود برای من، هیچی نمی فهمیدم البته تو شهر خودمان هم همچین خبری از شاگرد اول بودنم نبود ولی با سختی و بدبختی درسکی می خواندم تو تهران شدم شاگرد کلاس معلم پیر و بی حوصله ای داشتیم که شد دشمن قسم خورده ی من هر کس درس نمی خواند می گفت: میخوای بشی فلانی و منظورش من بینوا بودم با هزار زحمت رفتم کلاس دوم آنجا هم از بخت بد من، این خانم شد معلممان همیشه ته کلاس می نشستم و گاهی هم چوبی می خوردم که یادم نرود کی هستم!! دیگر خودم هم باورم شده بود که شاگرد تنبلی هستم تا ابد کلاس سوم یک جوان و زیبا آمد مدرسه مان لباسهای قشنگ می پوشید و خلاصه خیلی کار درست بود، او را برای کلاس ما گذاشتند من خودم از اول رفتم ته نشستم میدانستم جام اونجاست درس داد، گفت که برا فردا بیاریم انقدر به دلم نشسته بود که تمیز مشقم را نوشتم ولی می دانستم نتیجه تنبل کلاس چیست فرداش که اومد، یک خودنویس خوشگل گرفت دستش و شروع کرد به امضا کردن مشق ها همگی شاخ در آورده بودیم آخه مشقامون را یا خط میزدن یا پاره می کردن وقتی به من رسید با ناامیدی مشقامو نشون دادم دستام می لرزید و قلبم به شدت می زد زیر هر مشقی یه چیزی می نوشت خدایا برا من چی می نویسه؟ با خطی زیبا نوشت: عالی! باورم نمی شد بعد از سه سال این اولین کلمه ای بود که در تشویق من بیان شده بود لبخندی زد و رد شد سرم را روی دفترم گذاشتم و گریه کردم به خودم گفتم هرگز نمی گذارم بفهمد من تنبل کلاسم به خودم قول دادم بهترین باشم... آن سال با معدل بیست شاگرد اول شدم و همینطور سال های بعد همیشه بودم وقتی کنکور دادم نفر ششم کنکور در کشور شدم و به دانشگاه تهران رفتم یک به آن کوچکی سرنوشت مرا تغییر داد! ❤️چرا کلمات مثبت و زیبا را از دیگران دریغ می کنیم ؟! به ویژه ما ، ، ، ...❤️ استاد محمد شاه محمدی استاد مدیریت و روانشناسی روز معلم بر معلمین و اساتید عزیز، گرامی باد