eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.1هزار ویدیو
241 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر شهدا نبودند، و اگر شهدا در این مسیر فداکاری نمی‌کردند جان خودشان را فدا نمی‌کردند، به شهادت نمی‌رسیدند. امروز این استقلال و این عزت پایدار نبود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ خواندن دعای فرج امام زمان علیه السلام ✅ 14 یا 114 ( یاالله یامحمد یاعلی یا فاطمه الزهرا یا صاحب‌الزمان ادرکنی ولاتهلکنی ) ✅ خواندن صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها ✅ خواندن صلوات خاصه آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_نهم ✅ خواندن دعای فرج امام زمان علیه السلام ✅ 14 یا 114 ( یاالله یامحمد یا
سلام برشما خوبان، همراهان همیشگی کانال 👈 بیستمین روز از 💐 💐 مهمان سفره پر برکت شهید 🍃🌷 سید محمد محمد نژاد 🍃🌷 هستیم .
‍ 📌 ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد و بر لبانش بوسه زد. 🔹️ آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد» از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است ◇ در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به رسید. 🔹️ وقتی به گفتند؛ که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است. ◇ این خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند.
محمدآقا خیلی مهربان، بامحبت و فقیر دوست بود. یادم می‌آید سال آخر دبیرستان، یک روز آمد مقداری گوشت و مواد غذایی برداشت و برای خادم مدرسه‌شان برد. می‌گفت: او همیشه به ما خدمت می‌کند، اگر یکبار هم ما به او خدمت کنیم، چه می‌شود؟! خلاصه اینکه به فکر دیگران بود. در خانواده هم جایگاه خاصی داشت؛ خیلی دوست داشتنی بود. یک روز رفت شلوار دست دوم و کهنه‌ای خرید و آمد رو به روی من ایستاد و گفت: مامان!‌خوبه؟ گفتم: آره پسرم خوبه! خب چه می‌توانستم بگویم؟ خیلی دوست داشت با فقرا نشست و برخاست کند، یعنی همیشه به فکر فقرا بود. و از هر طریقی می‌توانست، به آنها کمک می‌کرد. به من هم خیلی احترام می‌گذاشت. یادم نمی‌آید در مقابلم چهار زانو نشسته باشد، همیشه در مقابلم زانو می‌زد. خیلی به من محبت می‌کرد؛ محبتی که حد و اندازه‌اش را نمی‌توانم بگویم. وقتی کلاس چهارم بود می‌رفت بابلسر باغبانی و گل‌فروشی می‌کرد و به من می‌گفت: مامان! من الآن بزرگ شده‌ام و کار می‌کنم، از این به بعد هرچه می‌خواهی به خودم بگو تا برایت تهیه کنم.
واقعاً عاشق حضور در جبهه بود. وقتی حضرت امام (ره) پیام دادند، او بدون هیچ مقدمه‌ای رفت. وقتی می‌خواست برود، ساکش را گرفتم و گفتم: اگر می‌شود امروز نرو، فردا برو. گفت: مادرجان! فردا هم مثل امروز است. امروز ناموس ما درخطر است و اسلام و انقلاب نیاز به دفاع دارد، ما که جوان هستیم باید برویم و به پیام امام لبیک بگوییم، هرچه اصرار کردم مؤثر واقع نشد، رفت و سه ماه بعد آمد. به امام خیلی علاقمند بود، می‌گفت: وقتی به شهادت رسیدم تنها چیزی که از شما می‌خواهم این است که سلام مرا به امام برسانید.
- چند روز قبل از شهادت محمدآقا خواب دیدم 2 نفر با قد و محاسنی بلند آمدند و به من تسلیت گفتند. گفتم: چه شده؟ چرا به من تسلیت می‌گویید؟‌گفتند: مگر نمی‌دانی سیدمحمد شهید شده؟‌ ما او را آوردیم و در گلزار شهیدای تکیه معصوم‌زاده (ع) دفن کردیم. چند روز بعد هم یک خانمی آمد به من گفت: حاج خانم! خواب دیدم یک شعله نور از خانه شما بالا رفت و در امامزاده سیدمحمد (گلزار شهدا) فرود آمد. این مسئله گذشت تا یک روز قبل از اینکه برای غسل و کفن برویم بابلسر. برادرش حسن آمد منزل و به من گفت: مامان! شنیدم محمد تیر خورده. گفتم: خدا نکند، این چه حرفی است که می‌زنی؟ بعد رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم و همان شب بود که جنازه‌اش را آورده بودند بابلسر. صبح، مادر شهید کارگران آمد منزل ما و گفت: حاج خانم! محمدآقا تیر خورده و بعد متوجه شدم حاج‌آقا کارگران گریه می‌کند و رو کرد به من و گفت: ای کاش پسر من تیر خورده بود. گفتم: خدا نکند این چه حرفی است، شما دو تا شهید داده‌اید و دین خودتان را ادا نموده‌اید. خلاصه کم‌-کم متوجه شدم و با هم رفتیم سپاه بابلسر. آن لحظه وقتی او را روی تخت دیدم گویا یک شعله نور روی تخت خوابیده بود. خدا وکیلی خودم هم نمی‌دانم چه عاملی سبب شد که من رفتم و او را غسل دادم. چون خیلی به او وابسته بودم و او را دوست داشتم. ولی وقتی رفتم او را غسل بدهم احساس کردم مرهمی روی قلبم قرار گرفته و خیلی راحت رفتم بدن مطهرش را غسل دادم و همین طور که مشغول غسل بودم رزمندگان را دعا می‌کردم و دشمنان را لعنت. واقعاً برای خودم هم جای تعجب بود که چگونه می‌شود مادری بیاید فرزندش را غسل بدهد. چون قبل از شهادت محمد وقتی مادران شهدا را می‌دیدم، به خودم می‌گفتم: چگونه این مادران طاقت می‌آورند و با عکس شهیدشان زندگی می‌کنند. ولی آلان که فکر می‌کنم می‌بینم اگر محمد شهید نمی‌شد من دق می‌کردم، واقعاً دق می‌کردم. اینها - شهدا - با خدا خوب معامله کردند و بهشت را ندیده خریدند. خوشا به حالشان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا