مبعث؛ یعنی وساطت تو
میان بنده و معبود.
یا رسول اللّه ! دستانم را بگیر
تا بت های باقیمانده دلم را بشکنم
که خدای تو خریدار دل شکستگان است.
🌸🌸🌸🌸🌴🌴🌴🌸🌸🌸🌸
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
📌 بخوان به نام پروردگارت
🌅 بخوان... بخوان به نام پروردگارت و آغاز کن. این کِشتی طوفانزدهٔ رسالت، میراثِ تمام انبیاست از پسِ قرنها که اینک سکّانش در دستان توست. از میان امواج سهمگین عبور کن.
🔆 هدایت این کِشتی از امروز با تو و فرزندان توست تا روزی که آخرینشان آن را به ساحل امن و آرامش برساند.
🌸 عید #مبعث مبارک باد.
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#چله_سلامت_بوقت_اذان
✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمینی (رحمت الله علیه ) و صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها
✅ بعداز اذان ظهر 👈خواندن دعای نور حضرت زهرا سلاماللهعلیها
✅ بعداز اذان مغرب👈 تلاوت سوره حجرات از طرف ائمه روز هدیه به امام زمان عج
و روز جمعه از طرف بقیه الله الاعظم عج هدیه شود به به روح مطهر پیامبر ختمی مرتبه
✅ مناجات مسجد کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام در هر ساعت از شبانه روزکه می توانید.
# مراقبت _ عملی👇
✅ تبیین بخش هایی از توحید مفضل
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#چله_سلامت_بوقت_اذان ✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمی
چهلمین روز از 🌟💫چله ( بیست و هشتم ) 🌟💫 مهمان سفره پرستار شهید 🌷احمد داستانی 🌷 هستیم.
شنیدن مصیبت هایی که بر یکی از خانواده های شهدای مدافع سلامت رفته، طاقت هر شنونده ای را طاق می کند و اشکش را سرازیر.
مسئولان بیمارستان بقیة الله(عج) گفته بودند
اولین شهید مدافع سلامت تهران سال ها رزمنده بوده و تصورمان این بود که حتما همسرش خاطرات زیبایی از سال های جنگ دارد. قرار مصاحبه را که با پسر شهید هماهنگ کردم گفتم پس به مادر بگویید آلبوم عکس های قدیمی را دم دست بگذارند و آماده مصاحبه شوند، پسر شهید گفت:«متاسفانه مادرم از پدر کرونا گرفت و ایشان هم فوت کردند.من و خواهرم در خدمت شما هستیم.»
هر دو طرف خط سکوت شد. خودم را جمع و جور کردم و به زور بغضم را فروخوردم. گفتم تسلیت عرض می کنم، پس انشالله روز مصاحبه خدمت یکی دو نفر از اقوام درجه یک شما هم باشیم تا هر کدام خاطره ای از شهید داستانی و مادر مرحوم تان بگویند و... هنوز جمله ام تمام نشده بود، گفت:"خاله من هم از پدرم کرونا گرفت و ایشان هم فوت شدند. مادربزرگم هم از غصه شهادت داماد و از دست دادن دخترهایش دق کرد و مُرد.» باز هم سکوت کشدار...
وقتی پای ویروس کرونا به ایران باز شد، مادرم به پدرم گفت شما که بازنشست شدی و الان داوطلبانه خدمت می کنی. دینت را ادا کردی. دیابت داری و ابتلا به این بیماری برایت خطرناک است. دیگر به بیمارستان نرو. بابا گفت من تعهد دارم به بیمارستان و به بیماران، حالا که بدتر از زمان جنگ نیست، باید بیمارستان باشم. پرستار بخش اورژانس بیمارستان بقیة الله بود و بیش از همه در معرض ابتلا به این ویروس تازه وارد. هر روز به بیمارستان می رفت.دست درد امان بابا را بریده بود. مخصوصا روزهای آخر که حجم کار سنگین بود. یک شب که به خانه امد، دستانش را با پمادی که از دکتر گرفته بود ماساژ می داد. گفت مریض های کرونایی بدحال نمی توانند جا به جا شوند، باید کمکشان کنیم. گفتم بابا جا به جایی بیمارها را به پرستاران جوان تر بسپر. سرش را تکان داد و گفت خدا ازمان راضی باشه بابا، این دست دردها چیزی نیست. برای خدمت به مردم زمان ومکان برایش مهم نبود.بیمار غریب از شهر دیگر که به بیمارستان می آمد می شد همیار بیمار، پا به پای مریض پیش می رفت. می گفت اینها غریبن در شهر ما. پدرم هم علائم داشت اما هر روز سرکار می رفت و می گفت لباس محافظ تنم می کنم.
. تعهد او به کارش آنقدر زیاد بود که سه روز قبل از بستری شدنش در بیمارستان هم سر شیفتش حاضر شد. آخرین روز، خودم تا بیمارستان بردمش، گفتم حالت خوب نیست کاش مرخصی می گرفتی. زیر بار نرفت و گفت در این شرایط نمی توانم خانه بمانم و استراحت کنم. اوضاع بیمارستان ها اصلا خوب نیست. مادرم در آی سی یو بستری بود و بابا هر روز بهش سر می زد. آخرین روزی که از سرکار آمد، در خانه از حال رفت و او هم در بیمارستان بستری شد. در زمان دفاع مقدس دو روز بعد از ازدواج به جبهه رفت و ۴ سال جنگید. در این ۴ سال، چند بار مجروح شده بود، در یکی از عملیات ها نیروهای بعث عراق اسیرش کرده بودند و در میانه مسیر فرار می کند. در همه این سال ها هیچ وقت خاطراتش از جنگ را برای ما روایت نکرد.فقط بعضی وقت ها که عکس هایش را ورق می زد با گریه می گفت یک گردان رفتیم عملیات، من برگشتم و چند نفر دیگر، همه شهید شدند.
هیچ وقت نه دنبال درصد رفت نه سابقه جنگ و جبهه را در کارش در بیمارستان دخیل کرد. گفتم چرا ثبت نکردی بابا، گفت کسی که باید ثبت می کرده این کار را انجام داده و امیدوارم از من قبول کرده باشد. وقتی هم که از جبهه برگشت درسش را ادامه داد به عنوان کارشناس ارشد پرستاری، در بیمارستان بقیة الله (عج) تهران لباس خدمتش شد لباس پرستاری و در سال های خدمت تمام تعهدی که به این لباس داشت را ادا کرد، هیچ وقت برای میز و منصب کار نکرد، اگر کار کرد، مخلصانه بود و برای رضای خدا. همیشه می گفت پرستاری کار نیست، پرستاری را نمیشه با حقوق و دستمزد معنی کرد، پرستاری عشق است و باید عاشق باشی تا این لباس برازنده ات باشد.
«پدرم زاده کربلا بود و هر سال روز عاشورا کربلا بودیم، روبه روی ضریح شش گوشه شانه به شانه هم بلند بلند می گفتیم بِاَبی اَنتّ و اُمی و نَفسی یا اباعبدالله(ع)."احمد داستانی" خودش را فدایی مکتب امام حسین(ع) کرد، چون بازنشست شده بود و بعد از آمدن کرونا داوطلبانه در سنگر مبارزه ایستاد. او پای آرمان و اعتقادش ماند و شهید شد، مادرم را هم با خودش برد. رفتن آنها اجابت دعاهای خودشان در زیارت عاشورا بود.»