رمان: #یادگار_مادرم_زهرا
#پارت_سی
روز عقد (یک ساعت قبل)
رکسانا:
مامان از سمت راست و مهسا از سمت چپ تورم رو برداشتند و سرم که پایین بود با چشای بسته ام گفتن سرم رو بالا بیارم و وقتی گفتن یک دو سه چشام رو باز کنم سرم رو بردم بالا :
۱...♥️
۲...♥️♥️
۳...♥️♥️♥️
چشام رو باز کردم آرایشم تکمیل شده بود پلک زدم و مژه هام که ریمل خورده بودند و سایه های اکلیلی ام موهای فر و تاج و تور ماتیک قرمز با حلقه و ست طلا گردنبند ،دستبند،ساعت،گوشواره کفش هام کیفم و لباس که آستین هاش منجق کار شده بود پایینش تور بود و دسته گلی که دست امیر بود مهسا شروع به عکاسی کرد داشتم ایستاده خودمو تو آیینه بر انداز می کردم که بابا اومد اتاقم و گفت عاقد اومد
مامان رفت پایین گوشی رو برداشتم و به امیرعلی زنگ زدم چند بوق خورد و برنداشت دوباره گرفتم این بار هم بوق اشغال خورد نگران شدم عاقد اومده ولی داماد نیست؟! مأیوسانه نشستم رو مبل :
_غصه نخور عزیز دلم همین الانا پیداش میشه
_حرف نزن مهسا
_باشه من تنهات می زارم
_نه منظورم این نبود ناراحت نشو
_ناراحت نیستم عزیزم کاری داری بگو
_دلم آشوبه
_قربون دلت برم میخوای یه بار هم زنگ بزن
زنگ زدم ولی دوباره بر نداشت:
_بر نمیداره ،نمیگه دل آدم هزار راه میره نگران میشه همه منتظر اعصاب رو خورد می کنه
در اتاق زده شد :
_بله بفرمایید
_چرا میگی بله ؟
_خب عزیزم آخه در می زنن..
_مگه اتاق توعه؟
_اجازه هست؟!
_ببخشید!
پشتم به در بود و با اینکه مهسا عذرخواهی کرد ولی براش قیافه گرفتم از دست امیر دلخور بودم داشتم سر این بدبخت خودمو خالی می کردم دستی بر شونه ام خورد و گرمای دستی رو احساس کردم میخواستم بر گردم که دسته گل نرگسی رو جلو صورتم دیدم بر گشتم دیدم امیره دسته گل رو گرفتم آروم گذاشتم رو میز بعدش یه ویشگون از بازوش گرفتم :
_آخ! رکسانا؟؟
_تا یادت باشه منو منتظر و نگران نزاری آقا
_پیش حامد بودم بعدشم فاطمه برای همین دیر شد گوشی هم گذاشته بودم رو بی صدا نمی شنیدم برا همین ببخش!
_پیش اونا چیکار می کردی؟(تعجب)
_رفتم از هر دو شون از طرف خودم و تو حلالیت بطلبم تو رو نبردم مراسم بهم نخوره و خراب نشه
_حامد؟(نگران)
_همون جوری!
سرش رو انداخت پایین نشستیم رو تخت
_فاطمه چی؟(ترس)
_میخواد بره قم
_قم ؟ قم برای چی؟
_انگار برادر دوستش تو دانشگاه اونجاست روحانی هست یه جورایی خواستگاری کرده ازش اینم با دوستش هم میرن سفر علمی برای دانشگاهش هم میرن اون برداره رو ببینن آخه اعتقاد داره آدما تو سفر خود واقعی شون رو نشون میدن سلام رسوند و آرزوی خوشبختی کرد برامون
_سلامت باشه آن شاالله اونم خوشبخت بشه
_ان شاالله!
_راستی امیر بهم دست زدیم نامحریم هنوزا
_بابا داریم می ریم عقد جاری بشه اگه ازدواج باشه مشکلی نیست بریم ؟
_بریم
تور رو امیر انداخت دسته گل رو برداشتم و رفتیم پایین همه شروع کردن به دست زدن و هل هل و کل کل خواندن نشستیم رو صندلی هامون و عاقد شروع کرد:
_بسم الله ... دوشیزه مکرمه آیا بنده وکیلم با مهر معلم شما را به عقد دائم آقای مددی در بیاورم ؟
_عروس رفته گل بیاره
_به سلامتی برای بار دوم عرض میکنم آیا بنده وکیلم ؟
_عروس رفته گلاب بیاره
_به به زنده باشن برای بار آخر می پرسم وکیلم؟
_با اجازه خدا،حضرت فاطمه ،پدر و مادرم بله
_آقا داماد وکلیم؟!
_با اجازه خدا ، پدر شهیدم و مادرم بله
_مبارکههههه برای امضا تشریف بیارید اینجا
بلند شدیم بعد امضا و انگشت همه کلی دست زدن و هر کشیدن رفتیم نشستیم رو صندلی امیرعلی تورم رو بالا زد و تو چشام زل زد:
_تو فرشته ی منی :)
_تو هم معجزه عشق منی :))
عسل رو خوردیم قرآن رو بستیم تو آیینه نگاه هم کردیم نوبت کادو ها بود کادو ها که داده شدند شروع عکاسی بود بعد عکاسی هم شام داشتن سفره رو پهن می کردن که امیر حلقه ی منو دستم کرد منم حلقه اونو و نزدیک تر شدیم و بهم نگاه کردیم:
_خیلی وجدانم رو راحت کردی وقتی ازشون حلالیت خواستی مرسی امیر واقعا اگه تو. نبودی من چیکار می کردم
_عزیزم خدا رو شکر منم آسوده خاطر شدم چیکار کردم بابا اینجوری نگو
_خجالتی کی بودی تو ؟(با خنده )
_گل نرگسم:)))
_اوووو
تلفنم زنگ خورد برگشتم نگاه کنم در جا اسمی که روی تلفن افتاده بود منو خشکم زد...