eitaa logo
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
3.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3هزار ویدیو
93 فایل
🔸اینجا بهت مهارت قشنگ زندگی رو آموزش میدم. 🔹ازدواج موفق💍🔹همسرداری💑 🔹موفقیت✌️🔹ترک رابطه حرام💔 💌 آیدی پاسخگویی وثبت نام دوره : @omidi_admin 💌آنچہ گذشت: @Alireza_omidi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 منتظر تأیید و همراهی هیچکس نباش؛ بلند شو... حتی تنها امام زمان، فقط منتظر توست... خودِ خودِ تو! ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
سلام دوستان صبحتون بخیر یادتون نره امام زمان منتظرمونه هااا😍
💠تکلیف را حضرت هادی علیه السلام مشخص کرده اند. پرسیده بودند: «وظیفه ی ما شیعه ها در عصر چیست؟» کوتاه و گویا، مفید و مختصر فرموده بود: ✅«دعا و انتظار فرج» پرسیدند: چه دعایی؟ فرمودند این دعا: «ای خدایی که خودت را و رسول و فرشتگان و صاحبان امر را به من شناساندی... مرا کن به سوی کسی که اطاعتش را فرموده ای.» 📚مهج الدعوات، ص332. ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ زیبای بسیج از منظر مقام معظم رهبری💐 جهت پخش در برنامه ها ✅بمناسبت ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ برف سفید و گنبد زردت چه دلرباست عرش خدا به مشهدتان غبطه میخورد💕 ❤️ بارش برف پاییزی در حرم مطهر مولامون علی بن موسی الرضا علیه السلام.... حس خوب....😌 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
27247e99e6fc8f6cbe72c8cd2cb554fc1fb1890c.mp3
5.87M
🎙 🔺 روایت میثم مطیعی از ۹۸ میهن من! باز زخم از نابرادر خورده ای گرم جنگ رو به رو، از پشت خنجر خورده ای 🕌 قم، حرم مطهر حضرت معصومه (س) 📆 چهارشنبه ۹۸/۰۸/۲۹ ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 58 میشه سرنماز یادت بره کی هستی وکجا هستی ؟ 🔶🔷🔶 ادب نماز رو یه کمی رو
59 استاد پناهیان؛ 🌛وقتی اذان میگن اگه توهمون موقع بلند شی ، اون صفت بد حب دنیات ، اون گوشه ش زخمی میشه ازبین میره . ✅🔷 هر اذانی یه صدا زدن خصوصیه برای کندن تو از یک وضع بد . لحظه ی فرصت طلایی رو از دست نده . 🔶✅🔶 مربی تو خداست ، مربیای بدنسازی رو دیدین ؟ دستشونو دستکش میگیرن، بعد شما میخواید چه ورزشی بکنی ؟ والیبال .فوتبال ؟ میگه خب ، حالا من بدنسازی متناسب با اونو برات میزارم . 🌺🔷 بعد دستشو میگیره میگه بزن دست منو... میزنی ، هی میزنی ،هی پاتو میزنی به دست این. هی دستشو میکشه بالا، مربی بدن سازه دیگه ، ✅💠 اون میدونه چه جوری دستور بده تو اجرا کنی . کدوم عضله های بدن تو حسابی فربه بشه ، کش بیاد. 🔶🔶💠 مربی اخلاقی تو خداست . میدونه کی اذان بگه ، با اذان گفتنش، تو اون لحظه باید ببری از دنیا ، 🔷🌺💠 همون لحظه، آدم میشی. مربی تو خداست ، لحظات قبل از نماز تو رو ،که خدا اذان میگه ، خودش برات طراحی میکنه . ✅🌺 مثال : طرف مغازه داره ، خدا براش مشتری میفرسته میگه باهاش کل کل کن ، بعد صدا میزنه ملائکه من ؛ وسط کل کلش اذان بگید ، اگر امروز ، وسط کل کلی که داره میکنه با مشتری ، بلند شه ، خیلی نورانی خواهد شد .🔶🌺 اذان میگه ...، بدبخت ، ول نمیکنه بره نماز بخونه . سیاه باقی میمونه ، فقط کافیه شما سر اذان تا اونجایی که میشه... ، ول کنید ، پاشید نماز بخونید . 💖یکی یکی بدیهای تو وجودتون از بین میره . ✅🌺 نبین اذان برای همه هست ، اذان برای تو هست . 💌پیغام خصوصیه ، تو بدو برو ... نماز . 🏃 ✅ 〰🌸〰〰🌸 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
#خانواده_ولایی ۵۸ "آداب احترام" 🔻🌹🔻 استاد پناهیان: از امروز تلاش کنید ✅ خانم باید به بچه یاد بد
۵۹ "درست فیلم بساز" 🔶🔹🌺🔹 استاد پناهیان: یه روایت دیگه تقدیم کنم. میفرماید از پدر و مادرت توی راه رفتن جلو نیفت. 🚫صدات رو براشون بلند نکن. 😒 وای!!! باورتون میشه؟! بعضی ها دعوا میکنند با پدر و مادرشون ❌⛔️ 🚫متاسفانه تو سریال های ما به راحتی بچه صداشو بلند میکنه پیش باباش ⛔️ و به راحتی نشون میدن!!! اصلا نشون دادن چنین چیزی جرم هست😒🚫 🔴عادی سازی یه سری بی ادبی هاست این خیلی بده بعضی فیلم سازا میگن بدی رو باید با بی ادبی نشون داد!!! 😒 ❌تو رو رها کنن میخوای همه چی رو نشون بدی! هنر اینه که نشون ندی و همه منظورتو بفهمن 👌💯✅ نشون دادن که هنر نیست❌👇 خیلی سخته توی یه فیلم آدم بدی رو نشون بدن اما تاثیر نذاره👌✅ خیلی هنر میخواد. ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
علیرضا امیدی‌¦ آموزش ازدواج💞
🔹 #او_را ...۵۸ هرچی که بود، آرامش عجیبی داشت❣ با همه کوچیکیش،دلنشین و دوست داشتنی بود...❣ بازم سر
🔹 ... ۵۹ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده! خودمم داشتم میلرزیدم از سرما. نگاهش کردم... بازم سرشو انداخت پایین -آخه با این لباسا کجا میخواید برید بعدم شما که جایی... بی رمق نگاهش کردم -مهم نیست...! یه کاریش میکنم! -چرا مهمه! یه چند لحظه بیاید تو ماشین لطفا! کارتون دارم! یکم این پا و اون پا کردم و نشستم تو ماشین. دو سه دقیقه ای به سکوت گذشت. بعد ماشینو روشن کرد و راه افتاد، نمیدونستم الان کجای تهرانم! اصلا این خیابونا برام آشنا نبود. فکرکنم بار اولی بود که میدیدمشون! معلوم بود که خلوت تر از وقت عادیشه. آخه دیگه چیزی به عید نمونده بود! یدفعه مخم سوت کشید! فردا عید بود😳 غرق تو افکار خودم بودم که ماشین جلوی یه مغازه ایستاد! -چندلحظه صبرکنید،زود میام! بعد حدود سه دقیقه با دو تا کاسه ی آش که ازشون بخار بلند میشد برگشت!! عطر آش که تو ماشین پیچید دلم ضعف رفت🍲... -دیشب بعد اینکه رفتین تو یادم افتاد شام نخوردین!!😅 اما راستش نخواستم مزاحم بشم، گفتم شاید خودتون چیزی از یخچال بردارین و بخورین! ولی فکرنکنم چیزی خورده باشین! اینو بخورین ،باز میرم میخرم... ترسیدم زیاد بخرم سرد بشه! با نگاهم ازش تشکر کردم و آشو ازش گرفتم. واقعا تو این سرما میچسبید. تو سکوت کامل صبحانشو خورد و از ماشین پیاده شد، و با دو تا کاسه ی دیگه برگشت! با تعجب نگاهش کردم😳 -من که دیگه میل ندارم! دستتون درد نکنه... واقعا خوشمزه بود! -یه کاسه که چیزی نیست☺️ آش خوبه، بخورین یکم جون بگیرین. واقعا هنوز سیر نشده بودم! روا نبود بیشتر از این مقاومت کنم!!😅 کاسه ی بعدی رو هم ازش گرفتم و این بار با آرامش بیشتری، خوردم. بازم ماشینو روشن کرد و دور زد،ولی سمت خونه نرفت. باورم نمیشد که یه روز، اینقدر بیخیال سوار ماشین یه غریبه بشم!! اصلا چرا نمیذاشت برم؟؟ چه فکری تو سرش بود!؟ کجا داشت میرفت...؟ چرا بهش اعتماد کرده بودم؟ سرمو برگردوندم و صورتشو نگاه کردم، میخواستم یه دلیل برای بی اعتمادی ، تو چهرش پیدا کنم!! ولی هیچی نبود...! چهره ی جالبی داشت! کاملا مردونه و موقر! چشم و موهای مشکی پوست سبزه و.... حدود دوسانت ریش و سبیل!! با اینکه از این مورد آخری خیلی بدم میومد،اما واقعا به قیافش میومد! ترکیب چهرش دلنشین بود...! هینجوری که به روبه‌روش رو نگاه میکرد، قیافش یجوری شد! تازه فهمیدم یکی دو دقیقست زل زدم بهش!!! خجالت زده سرمو برگردوندم و خیابونو نگاه کردم. خورشید اومده بود تا خیسی بارونی که از دیشب کل شهرو شسته بود ،خشک کنه! همه جا خلوت خلوت بود! شایدم همه دیشب مثل بارون مشغول شستن و تمیز کردن بودن و الان خواب بودن...😴 حتما مامان هم چندنفری رو آورده بود تا خونه رو تمیز کنن! خونه ای که دیگه من توش جایی نداشتم... یعنی عرشیا میدونست چه بلایی سر من آورده؟!😢 با صدای سرفه های اون،به خودم اومدم!! -فکرکنم سرما خوردین...! -به قول خودتون،مهم نیست🙂 -چرا به من دروغ گفتین؟؟ -دروغ!!! چه دروغی؟؟😳 -دیشب گفتین میرین پیش دوستاتون! وگرنه من قبول نمیکردم برم خونتون که خودتون بمونین بیرون و سرما بخورین!! -از کجا میدونین نرفتم؟؟ -از گرفتگی صدا و شدت سرفه هاتون مشخصه کل دیشبو تو ماشین خوابیدین!! -خب آره، ولی ... دروغ نگفتم! رفتم اما نشد برم تو! در حوزه بسته بود و نگهبان هم گفت دیر وقته و ساعت ورود و خروج گذشته!😊 منم مجبور شدم برگردم ! -حوزه؟؟😳 حوزه کجاست؟؟!! -‌نمیدونین؟؟😊 -نه.نمیدونم... شایدم اسمشو قبلا شنیدم ولی الان یادم نمیاد...! لبخند زد و چیزی نگفت! -خب میومدین خونه! منم یه جایی میرفتم! بالاخره خونه ی شما بود! چهرش جدی شد و صداشو صاف کرد! -یعنی منِ مرد میومدم تو خونه و شما رو میفرستادم تو کوچه خیابون؟؟😒 بعدم من به شما اطمینان دادم که تو این خونه کسی مزاحمتون نمیشه! حتی خودم! نمیدونستم چی بگم بازم چنددقیقه ای تو سکوت طی شد! "محدثه افشاری" ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟
1_1799858.mp3
5.01M
39 ✅برای ازدواج آماده ای؟ ✅برای تربیت یک نسل که بتونه تا ابدیت خوشبخت زندگی کنه، چی؟ تو تا تهِ قیامت در قبال همسر و فرزندانت، مسئولی! ❌عدم آمادگیِ تو، گناهه ها👇 ┄┅─✵🍃•°🌸°•🌼°•🍃✵─┅┄ 💟 @sahebzaman14 💟