خانه پدری
جامعه امروز ما پر از سر و صدا و ظواهر دین است؛ پر از حرفهای خوب، پر از شعار و توصیه و حرفهای ارزشمند و دعوت اما عمل و حقیقت خیلی کم است. این حکمت برای کسی است که به دنبال یک موعظهای است.
البته که خود این موعظه خواستن هم بخشی از این بیماری است که جامعه دائما به دنبال پیدا کردن مطلب یا کسی باشد، برای کمک گرفتن ولی در نهایت عمل بسیار اندک است.
این حکمت در عین مختصر بودن بسیار جامع به تمام مشکلات انسانهای یک جامعه پرداخته به گونهای که میشود این کلام را از معجزات حضرت دانست.
حالات انسان نشاندهنده شخصیت اوست. اینکه انسان به دنبال اثر ماندگار در درون است و یا به دنبال تأثیرات فراگیر لحظهای و ناپایدار. یکی از نتایجی که در حالتهای انسان حاصل میشود این است که چیزهایی که حقیقتا برای انسان ضرر دارد، یک نتیجه زود گذر و ظاهری دارد. انسان وقتی به خودش توجه دارد و برنامههایش به گونهای است که روی خودش تمرکز دارد، یک شخصیتی دارد و انسانی که از خودش غافل است و فقط به دیگران توجه میکند و این توجه به دیگران را با ظواهر دینی و هر چیز خوبی که هست مخلوط میکند و این غفلت از خودش تبدیل شده به شخصیتی با توجه بیش از حد به دیگران.
اگر گناه و معصیتی از کسی سر بزند آن را با صدا و هیاهو و بزرگنمایی عنوان میکند و اگر بزرگتر از همان معصیت که دیگران انجام دادهاند از خودش سر بزند آن را بسیار کوچک میبیند.
اگر کار خوبی از خودش سر بزند آنرا با بزرگنمایی همه جا اعلام میکند و کار خوب دیگران را بسیار معمولی جلوه میدهد.
برخی از افراد تمایل به همنشینی با اغنیا دارند یعنی اصولا به ذکر یا لهو بودن کار آنها کاری ندارند، و فقط تمایل به همنشینی با آنها دارند. دلیلش هم این است که روحیه و حالاتی برای خودش پیدا کرده که اصولا ذکر و مطالب خوب و ارزشمند چندان روی او اثری ندارد و بنیان را خراب کرده و فقط به یکسری ظواهر اکتفا کرده است.
#نهجالبلاغه
#حکمت۱۵٠
#محمد_حسین_قدوسی
#در_مکتب_علامه_طباطبایی
@Allaamehwisdom
مدرسه معارف علامه طباطبایی
خانه پدری جامعه امروز ما پر از سر و صدا و ظواهر دین است؛ پر از حرفهای خوب، پر از شعار و توصیه و حر
پرسش:
در روابط انسانی جایی باید خودمان یا بقیه را قضاوت کنیم؛ این چه طور میشود؟
پاسخ:
انسان یک جاهایی مجبور هست که توجه خودش را به دیگری بدهد و یا قضاوتی بکند یا امر به معروفی بکند و یا توضیحی بدهد، تذکری بدهد، اما اگر آن بخشی که نیاز ندارد را خوب انجام بدهد و توجهاش به خودش باشد و در حالت طبیعی این سیر را در زندگی خودش طی کرده باشد، آن یک جایی که مجبور است به دیگران توجه کند ضرری به او نمیرساند. اگر سیر کلی ما توجه به دیگران نباشد و اگر جایی مجبور میشویم که به دیگران توجه کنیم به حداقل ضروری اکتفا کنیم در آنجا ضرری به ما نمیرسد.اما اغلب ما بیشتر به دیگران توجه میکنیم تا خودمان!
#حکمت۱۵٠
#پرسش_پاسخ
#محمد_حسین_قدوسی
#در_مکتب_علامه_طباطبایی
@Allaamehwisdom
هدایت شده از مدرسه معارف علامه طباطبایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 عنصرِ هستی
در روایت داریم «قَالَ اَلشَّجَرَةُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَسَبُهُ ثَابِتٌ فِي بَنِي هَاشِمٍ وَ فَرْعُ اَلشَّجَرَةِ عَلِيٌّ وَ عُنْصُرُ اَلشَّجَرَةِ فَاطِمَةُ وَ أَغْصَانُهَا اَلْأَئِمَّةُ وَ وَرَقُهَا اَلشِّيعَةُ...» (امام باقر-ع- جلد۲۴، صفحه۱۳۹)
«عنصر» را معنا کردند به وصلکننده همه اجزا؛ مثل اینکه مفصلها قسمت پایین و بالای دست و پا را به هم وصل میکنند. کأنّه پیغمبر اکرم به منزلهی ریشه، امیرالمؤمنین به منزله تنهی درخت ولایت، و اهلبیت به منزله شاخهها هستند، و شیعیان به منزلهی برگهایی هستند که میآیند و میروند، و عوض میشوند؛ ولی پیکره درخت سالم میماند.
حضرت زهرا(س) «عنصر» یعنی آن حلقه اتصالِ همه اینها به همدیگر است... کسی که نور نبوت و نور وصایت را در خودش جمع کند. نور ولایت از جمع این دو نور شکل میگیرد؛ حضرت زهرا(س) جمع بین دو نور نبوت و وصایت هستند.
♣️ شهادت صدیقه طاهره، حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها را تسلیت میگوییم. ♣️
👁 «مدرسه معارف علامه طباطبایی» را دنبال کنید:
تلگرام | اینستا | ایتا | توییتر | بله | آپارات
«فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللهُ المُستَعانُ»
سوگوارانه خبرِ درگذشت سرکار خانم منصورهٔ روزبه (طباطبایی)، همسر گرامیِ مرحوم علامه محمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان را به اطلاع میرسانیم.
وفات ایشان را به خانوادهی گرامی تسلیت میگوییم و از درگاه خداوند منّان صبر و شکیبایی برایشان آرزومندیم.
امید است ایشان قرین نور و رحمت الهی و غرق در آرامش ابدی غنوده باشند.
بهاطلاع گرامیان میرسانیم مراسم اقامهی نماز، تشییع و تدفین مرحوم منصوره روزبه فردا از ساعت ۱۱ صبح در صحن امام رضا(ع) واقع در حرم حضرت معصومه(س) برگزار خواهد شد.
@AllaamehWisdom
زندگى با قرآن
٢٧ آذر ۱۴۰۲
«امْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ۖ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ»
انسانی که در مسیرش، در جهت هدایت الهی، رسیدن به فضایل انسانی، حقیقت و هویت انسانی خود حرکت میکند، همه آن چیزی که برایش رخ میدهد، ناشی از انتخاب اوست. در راه این انتخاب، باید از محدودیتها و زندانهای تنگ مادی خارج شود، چشمش را از محدودیتها برداشته و افقهای دور دست را به نظاره بنشیند. این شکستن زندانهای تنگ یا به اختیار خود اوست یا بدون اختیار او؛ اما در هر حال همان چیزی است که او، خود انتخاب کرده است. انسانی که در اثر انتخاب خود، در این مسیر میافتد، باید بتواند در مسیرش برود و حرکت کند. انسان، در حالیکه آن انتخاب حقیقی را انجام داده، وقتی در این جهان پای میگذارد، فکر میکند که استثناست؛ وقتی مشکلات دیگران را میبیند، تصور میکند همه اینها متعلق به دیگران است!
«أمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ»
آیا فکر میکنید که به آن جنت، بهشت و مرتبه روحی، انسانی و الهی که به دنبالش هستید و انتخابش کردید میرسید، در حالیکه از زندانهای تنگ خود هم خارج نشوید؟! فکر میکنیم این تناقض برای دیگران است و برای ما نیست! اما با نگاهی به دیگرانی که این مسیر را طی کردهاند و کسانی که به افق نامتناهی خیره شدهاند و از این تنگی به در آمدهاند، میبینیم که «مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ» برای آنها مشکلاتی رخ میدهد که ناشی از جهان بیرونی نیست، بلکه ناشی از گرفتاری آنها، در زندانهای تنگ خودشان است و این «بَأْسَاءُ وَ ضَّرَّاءُ» در اثر خروج آنها از این زندانهاست.
«وَزُلْزِلُوا» اگر انسان، بخواهد به درستی از این زندان خارج شود و داخل جنت شود، باید ارکان این زندان بلرزد، حتی برای انبیاء.
«حَتَّىٰ يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ» حتی انبیاء، اولیاء و شهداء هم برای رسیدن به مرتبه خود، باید این مشکلات را تحمل کنند تا بتوانند از این زندان خلاص گردند. تفاوت ما، انسانهای عادی با اولیای الهی و با انبیاء و اولیاء این است که آنها این راه را با انتخاب و اختیار و درک خود طی میکنند و زندانشان را با دست خویش میشکنند. با دست خود به مرحلهای میرسند که مشکلات را میبینند و با اولیای خود و کسانی که با ایشان ایمان آوردهاند، به جایی میرسند که بگویند: «مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ».
اینها در عین اینکه مشکلات و سختیها را میبینند، سختیهایی که در گذشته بهصورت مجمل درک میکردند، پس از ورود به این جهان نیز، بهوضوح و بهتفصیل و با دقت به آنها میرسند، اما در عین حال انتخابشان دچار تزلزل نمیشود، بر خلاف ما که متزلزل میشویم!
آنها در عین دیدن و کشیدن این سختیها، پیش خود و همه کائنات و انسانها، با صدای بلند فریاد میزنند که: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا».
تفاوت ما با آنها در این است که آنها میبینند که: «أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». نه قرب زمانی و مرحلهای؛ این قربت، یک حقیقت وجودی و نزدیکی ذاتی به خود انسان است. ما این را نمیبینیم و فکر میکنیم که فقط زمان و مکان است که نزدیک است.
اولیای الهی میبینند که این شکست، شکستن زندان است و با تمام قوا آن را میپذیرند و به دنبالش هستند و هرگز تصمیمی برای تغییر آن ندارند. اما ما پیوسته سعی میکنیم که از این شکستن زندانها فرار کنیم و این فرار، راه ما را دشوارتر میکند، چرا که چیزی است که خود انتخاب کردیم.
اوج، چکیده و عصاره همه این مصیبتها، در مورد حضرت صدیقه طاهره(س) است؛ در آن عمر کوتاه، زمان کوتاه و روزهای اندکی که بین وفات ایشان و رحلت پدرشان هست، عصاره تمام حزنهای عالم بر ایشان تجمع میکند. بعد از وفات ایشان نیز این حزن به امیرالمؤمنین(ع) هجوم میآورد. در خطبه فدکیه نیز عصاره تمام تحولات جهان، از گذشته و آینده را حضرت زهرا(س) بیان میفرمایند؛ همه آن چیزی که قرآن و انبیا آمدند تا بگویند، همه حزن و اندوه ایشان و دلایلش که تا قیام حضرت مهدی(عج) ادامه پیدا میکند و این، حقیقت عالم است.
#در_مكتب_علامه_طباطبايي
#زندگي_با_قرآن
#محمد_حسین_قدوسی
#مخاطبه
@Allaamehwisdom
زندگى با قرآن
۴ دی ۱۴۰۲
«قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ ۚ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا»
اگرچه فراموشی امری است که در ظاهر، بدون اختیار انسان صورت میگیرد و انسان تقصیر و قصوری در آن ندارد، اما در عالم واقع، نه چندان بی دليل است و نه دليل واحدی دارد! در این آیه وقتی موسی(ع) و همراهش متوجه میشوند که غذایشان را در منزلگاه قبلی جا گذاشتهاند، اعلام میدارد: «وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ» این نسیان و فراموشی من از شیطان بود.
در آيات قبل و بعد از اين آيه نيز چندين بار به فراموشى، در حالات مختلف اشاره میكند:
«فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا»
قبل از آن هم، اين نسيان به هر دوى آنها نسبت داده میشود و بعد از اينكه موسی(ع)، خضر(ع) را ملاقات میكند، قرار میشود كه سؤالى نپرسد، اما خضر(ع) عملی انجام میدهد كه موسی(ع) نمیتواند صبر كند و دليل آن را سؤال میكند. خضر(ع) به او میگويد:
«قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا»
آیا نگفتم نمیتوانى صبر كنى؟! موسی(ع) در جواب میگويد:
«لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلَا تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا»؛ باز هم اين امر را به نسيان نسبت میدهد و درخواست میكند كه مرا مؤاخذه نكن و در كارم به من سخت نگير.
واقعيت امر اين است كه اصل نسيان، از شيطان است و در اثر كارهاى خود انسان! نسيان بطور معمول، در اثر اين است كه انسان در مشغوليتهاى روزمرهای كه دارد، آن چيزى را كه میداند، فراموش كند. اين غفلت ناشى از اعمال انسان است، اما اينطور نيست كه خداوند انسان را رها كند؛ اگر مصلحتى و دليلى وجود داشته باشد كه اين نسيان به ضرر انسان باشد، خداوند راهى براى او ايجاد میكند كه اين فراموشىاش از بين برود. اگر در زندگى خود دقت كنيم، بهخوبى میتوانيم ببينيم كه چه بسیار جاهايى وجود داشته است كه بطور طبيعى جاى فراموشى ما بوده، اما هرگز دچار فراموشى نشدهايم.
اين عدم غلبهى نسيان بر انسان، در جايى كه بطور معمول نسيان دارد، گاهى از جانب شيطان و گاهى از جانب پروردگار است؛ در جايى به دليل مسيرى كه انسان میرود، خداوند جلوى اين نسيان را میگيرد و امكان دخالت شيطان در آن را سلب میكند و در جاى ديگه اين امر را رها میكند. اين رها كردن هم بدون دليل نيست؛ همينطور كه در اينجا وقتى موسی(ع) و جوان، ماهى را فراموش كردند، ماهى ناگهان زنده میشود و در آب شناور میشود و راهش را طى میكند و میرود! اين علامتى میشود براى آنها، و اين نسيان از جانب شيطان است. اما اينكه خداوند اذن میدهد كه اين نسيان رخ دهد، بدليل مصلحتى است كه در اين علامت هست.
شيطان گرچه عصيان پروردگار را انجام میدهد اما همين عصيان هم بدون اجازهى او امكانپذير نيست. اين اجازه را خداوند، زمانى میدهد كه در اثر دخالتش در كارهاى ما، براى ما مقدمهای يا دركى پيدا شود كه امكان رشد بيشترى برايمان فراهم آورد.
اجازه يافتن شيطان براى دخالت در كار ما نيز، بنا بر مصالحى است كه براى رشد ماست. جايى كه اين مصالح وجود نداشته باشد، او اجازه دخالت پيدا نمیكند. اين امر تا زمانى ادامه پيدا میكند كه انسان به شقاوت برسد و اميد هدايت از او قطع شود و سرسپرده شيطان شود.
اما تا وقتى به اين مرحله نرسيده، پيوسته خداوند به اشكال و راههاى مختلفى كمكش میكند؛ با دخالتها و نسيانهايى كه از طريق شيطان حاصل میشود، علائمی كه غير عادى هستند، رسيدن خضری(ع) كه به ما كمك میكند، ايجاد فرصتهايى كه در آنها انسان میتواند خود را بيازمايد و نصيحت خضرهايى كه در مسير انسان قرار میگيرند و توضيحاتى كه براى انسان دارند...
«قَالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا»
اين مرحلهای است كه تو ظرفيتش را پيدا نكردى و نمیتوانى بر آن صبر كنى.
«وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا»
در آن چيزى كه احاطه معرفتى و ظرفيتى پيدا نكردى، امكان صبر برايت وجود ندارد!
ما نيز اگرچه همراه هستيم، اما اين همراهى از عمق وجودمان نيست.
«قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا»
با اينكه خضر(ع) توضيح میدهد كه اين امكان براى تو نيست، انسان بجاى اينكه از آن روشنايى مسيرى كه برايش ايجاد شده استفاده كند، بر امر خود اصرار میكند. باز هم براى او راه را باز میكنند؛
«قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلَا تَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتَّىٰ أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا»
در اينجا خضر(ع) به موسی(ع) میگويد اگر چيزى ديدى صبر كن!
اين صبر وقتى انجام نشد، «قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا» اينجا هم خضر(ع)، موسی(ع) را توبيخ نمیكند بلكه مطلبى را كه ابتدا به او گفته بوده، توضيح میدهد و موسی(ع) به آن توجه نمیكند!
حتی بعد از اين ماجرا هم ارجاع مسأله، به نسيان میشود و مجدد همان مسير تكرار میشود و آنقدر تكرار میشود تا خضر(ع) میفرمايد كه: «هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا»؛
اينجا هم اين جدايى و فراغ و گرفتن امكانات از روى توبيخ نيست، بلكه براى باز شدن مسير اوست، به همين دليل «بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا» میپردازد و يكبهيك توضيح میدهد تا راه برايش باز گردد.
اين مسير ماست؛ باید با خضرهايى كه يك به يك برايمان آورده میشوند و با علائمی كه از زنده شدن ماهى و حركت و سيرش به سوى دريا هم عجيبتر است، همراهتر باشيم و از نسيانهايى كه گرچه در اثر اعمال ما، غفلت ما و كار شيطان هستند، اما بدون دليل نيستند و بهاذن خداوند و بخاطر مصلحت ما هستند بهره گیریم.
همه جهان، كائنات، آسمان، زمين و همه خضرها، براى اين هستند كه ما از جايى كه نشستيم و فراموشى بر ما غالب شده، بلند شويم و لحظهای جلوتر برويم و قدمی برداريم. اين يك قدم، میتواند سرنوشت ما را تغيير دهد.
#در_مكتب_علامه_طباطبايي
#زندگي_با_قرآن
#محمد_حسین_قدوسی
#مخاطبه
@Allaamehwisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً»
#در_مکتب_علامه_طباطبایی
#محمدحسین_رحیمی
@Allaamehwisdom
وزنِ استغفار
چیزی که بشر به آن مبتلاست، جهلِ اختیاری است؛ و اگر میخواهد نجات پیدا کند، باید از این جهلِ اختیاری بیرون بیاید؛ به دنبال معرفت امام و مظلومیت امام باشد. بداند که با معصیت خودش اصل شر را تقویت میکند و اسباب بقای اشرار را فراهم میکند.
آنچه که رنجآور و بسیار نگرانکننده و تأثرآور است، امام زمان میفرمایند دوستان ما، ما را محبوس کردهاند. اگر دوستان ما با ما بودند، تعجیل میشد و تأخير فرج نمیشد!
حالا چه باید کرد؟
اگر متوجه شدیم که به امام معصوم ظلم کردیم، و به خاطر جهل اختیاری که داریم رابطه خودمان با امام را کمرنگ میکنیم؛
دستوری که وجود دارد استغفار حقیقی و کثرت استغفار است.
استغفار اسباب ریزش گناهان میشود و این هم به خاطر اين است که حروف وزن دارند؛ استغفار و به خصوص صلوات بر محمد و آل محمد وزن دارند و روح دارند. چطور پیامبر و حضرت علی برای کسی صحبت میکردند و کلماتشان تأثیر میگذاشت، و همانجا شیعه میشدند، چون کلماتی که وزن امامت در آن ریخته شده، اسباب تحول فرد میشود.
همانطور که کلمات ما تأثیر ندارد یا کم تأثیر دارد، چون خودمان وزن نداریم و کم بهرهایم.
اهلبیت فرمودند وزن استغفار خیلی زیاد است و روح استغفار خیلی غنی است. استغفار شویندگیاش خیلی زیاد است.
کسی که مداومت بر استغفار دارد، این باعث میشود که یک تحولی در وجودش ایجاد شود. خود پیامبر با آن جایگاهی که داشت، هیچ مجلسی را ترک نمیکرد مگر اینکه استغفار میکرد.
خود پیامبر میفرمودند: روی قلب من پیامبر هم پردهی رقیقی از حجاب قرار میگیرد و من استغفار میکنم.
◾بخشی از بیانات یکی از شاگردان سلوکی مرحوم سعادتپرور(ره)
#در_مكتب_علامه_طباطبايی
#سعادتپرور #پهلوانی
@Allaamehwisdom
زندگى با قرآن
۱۸ دی ۱۴۰۲
«قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»
الله، خداوند، خالق و هرچه كه انسان با آن، خداوند را مینامد، وجودى در آسمان ها و زمين و متفاوت و روبرو يا بيرون از ما نيست. حقيقتى است كه از رگ گردن به ما نزديكتر است. اين حقيقت فراتر از خود و غير است و نزديك ترين طريق به او، همين حقيقت بىنهايت ماست؛
هر زمان كه ما از لاك زندگى روزمره خود، لحظهاى خارج شويم و به اين حقيقت نامتناهى توجه كنيم، همان «الله» است.
«قُلِ اللَّهُ»؛ يك كلمه، «الله» بىهيچ آداب، توضيح، مقدمه و مؤخرهاى! مستقيم، روشن، واضح، آشكار، شفاف، بديهىترين بديهيات، خورشيدى كه نه در بيرون، بلكه در درون انسان و بلكه در تمام آسمان و زمين میدرخشد و هر لحظه، هر انسانى، در هر شرايطى و با هر وضعيتى، با توجه، آن را رو در رو میبيند؛ رو در رويى كه فراتر از بيرون و درون است.
كسى كه اين خورشيد آشكار و بديهى كه چشمان انسان را خيره میكند، نبيند و غفلت ورزد،
«ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»
وقتى از آن خورشيد برجسته غفلت میكند، بعد از آن آنچه میماند و هر چه هست، توهم و ظلمات است! ظلماتى که به هر دليلى میتواند باشد؛ حتى ب عنوان معنويت، لذت معنوى و به اسم حق، حقيقت، دين و هزاران بهانه، فرقى نمیكند. مابقىاش توهمیاست كه «ظلمات بعضها فوق بعض» و انسان در اين ظلمات و گردش زندگى، هيچ چيزى جز ملاعبه و بازى انجام نمیدهد؛ هيچ حقيقت، پيشرفت، فراروى و دستآوردى برايش نيست. «ذَرْهُمْ» اين رهايى برايش دستآوردى ندارد؛ «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»
و اين دوگانگى براى انسان وجود دارد كه؛
لحظهاى كه توجه به بینهايت كند، روشن و مستقيم، بدون هيچ واسطه و مقدمه و مؤخرهاى، چونان خورشيدى درخشان، او را گرم میكند، همه چيز را برايش مهيا میكند و تمامی حقيقت، قدرت و كرامت در مشت او میشود،
در مقابل در صورت غفلت، براى او توهمی بيش حاصل نيست كه در آن در حال بازى كردن است؛ «فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ».
اما در اين بازى و اين «خوض»، توهم و ظلمات هم، همين كه انسان توجه داشته باشد كه در حال بازى است، با هر عنوانى، خود بهترين مقدمه است براى رهايى او.
انسانى كه تمام زندگى اش را در اين «خوض»، توهم و بازى مشغول است، اين گردشى كه او را به جايى نمیرساند، با همين توجه كه بفهمد در اينها هيچ حقيقى نيست و هرچه هست توهم و باطل و ظلمات است، بهترين ابزار براى اوست كه لحظاتى به آن حقيقت بینهايت توجه كند و چه بسا اين لحظات براى تمام عمرش كافی است...
ما در اين بازى كه میگرديم و توهمی بر توهم میافزاييم، همين كه متوجه باشيم و قواعد اين بازى را رعايت كنيم و آنها را ترك نكنيم، بهترين ابزار است براى لحظاتى تجربهى نجات. اين كه لحظهاى اندك بتوانيم حقيقت بىنهايت را، در درون خود ببينيم و با اين خورشيد كه فراتر از بيرون و درون است، گرم شويم و با نورش كه فراتر از آسمانها و زمين را روشن میكند و به ما كرامت، اقتدار و قدرت میدهد، نورانى گرديم، همين نور و گرما براى ما كافى است كه هرگز از يادش نبريم، حتى اگر همه عمر در ملاعبه و بازى، در حال گردش باشيم.
حقيقت يك چيز است؛ توجه به اينكه ما درحال بازى و فرو رفتن در ظلمات توهمیخود هستيم و حقيقت آن لحظهاى است كه انسان اين قدرت را بيابد كه به خورشيد توجه كند و اصول بازى را رعايت كند. هيچ كس هم از اين قاعده استثنا نيست.
كسى كه به توهم دل خوش میكند و حاضر نيست از آن دل بكند، يا انسانى كه توجه میكند اما قواعد را رعايت نمیكند، اين لحظات را هم تجربه نمیكند. اگر هم تجربه كند، متوجه آن نيست، اگر هم متوجه شد، چه بسا سبب شود در «خوض» خود بيشتر بماند! چرا که لحظاتى اين حقيقت بینهايت را تجربه میکند و خمار اين تجربه در توهم خويش بيشتر فرو میرود، مگر اينكه توجه حقيقى كند.
وقتى فرد بازگشت، به شرط رعايت مقدمه و رعايت قواعد بازى، اين لحظاتى كه خورشيد بىنهايت، حقيقت و عينيت به او گرما بخشيده است، براى همه عمرش كافى است؛ حتى اگر سالها سرگردان باشد، هرگز اين آفتاب از يادش نمیرود و پيوسته در ميل بازگشت است و اين ميل او تا وقتى زنده است، به نتيجه میرسد و زنده میماند تا ميلش را به نتيجه رساند و در حدى به آفتاب توجه كند كه وقتى از اين دنيا برود، كوله بارش خالى نباشد.
#در_مكتب_علامه_طباطبايي
#زندگي_با_قرآن
#محمد_حسین_قدوسی
#مخاطبه
@Allaamehwisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صَلَّیالله علیکَ یا اَبَا الْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ
@Allaamehwisdom
مدرسه معارف علامه طباطبایی
@Allaamehwisdom
سوء اختیار
یک بنده خدایی پیش یکی از اولیای خدا رفته بود، و گفته بود من هیچ مشکل ظاهری ندارم، ولی در به رویم بسته است! نه مشکل مالی دارم، نه مشکل همسر دارم، نه مشکل خانه دارم... ولی راه کمال به سوی من انگار بسته است. ایشان یک جمله حکیمانهای گفتند؛
گفته بودند: اول تکلیفت را با خودت مشخص کن!
کلام خداوند تبارک و تعالی است: اگر در قلب بندهام ببینم که میخواهد خالص باشد، خودم متولیاش میشوم.
بعد از استغفار باید به دنبال امامت باشیم که هدایت وجودمان را به عهده بگیرد.
این هم وقتی محقق میشود که خطای اختیاری نداشته باشیم.
جهل و آرزوی اختیاری نداشته باشیم. آرزوی اختیاری که بخواهد عاقبت را از جلوی چشممان بردارد و عقب بیندازد.
حضرت میفرمایند: هر کسی که خداوند خلق میکند، چراغ ابدیت به رویش همیشه باز است؛ وقتی میخواهد خلاف کند به همان اندازه که خلاف و خطا میکند، آن ابدیت خاموش میشود و آرزوها جلو میآید.
وقتی آرزو جلو میآید سعی و تلاشش برای دنیا میشود، حتی اگر خدمت کردن باشد.
در اولویتبندیها باید خیلی دقت کنیم و جای اصل و فرع را نباید با هم عوض کنیم.
مراقب باشید اموراتتان طوری نباشد که حال نماز و مراقبه و ابدیت را از شما بگیرد!
طبق این آیه شریفه، تمام انسانها به خداوند تعهد دادند:
«أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا...»
با سوء اختیار، خودمان چراغ ابدیت را خاموش نکنیم، و آرزهایمان را پیش رویمان نیاوریم.
💬 بخشی از بیانات یکی از شاگردان سلوکی مرحوم سعادتپرور(ره)
#در_مكتب_علامه_طباطبايی
#شاگرد_سلوکی #سعادت_پرور
#پهلوانی
@Allaamehwisdom
زندگى با قرآن
۲۵ دی ۱۴۰۲
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»
هنگامی كه انسان در حال هبوط به اين دنيا بوده است، خداوند از او عهد گرفته و او پذيرفته است كه مواظب شيطانى باشد كه همواره نزدش حاضر است و دشمنى آشكار و روشن است. اين عهد، عهد زمانى، قبلِ زمانى و با زبان نبوده است، بلكه عهدى با تمام وجود است؛ وجودى كه در اين جهان حاضر شده است، اين عهد را فهميده، درك كرده و پذيرفته است.
همين الان نيز شيطان در زندگى ما، در هر لحظه و هر حركت ما، دشمنى روشن و واضح است.
در مقابل، حركتى كه انسان را به سوى بینهايت میبرد؛ شيطان، وسوسه و تمايلات واهى ايجاد میكند؛ و انسانی که از او پیروی کند، نه لذتى از اين جهان میبرد و نه از باطن اين جهان كه آخرت است چيزى برايش باقى میماند.
اين دشمنى كاملا اشكار است و انسان، هر لحظه كه نگاه كند، اين را میبيند. مسير صحيح، مسيرى است كه انسان را به سوى بینهايت، رهايى و آشكار كردن انسانيتش میبرد؛ و واضح و آشكار است؛
«وَأَنِ اعْبُدُونِي ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ»
و اگر انسان خود را فريب ندهد آن را میبيند.
«وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ»
آیا شما ذرهاى عقل نداريد كه بنگريد چه جماعت كثيرى، از ابتداى بشريت تاكنون با همين وسوسهها و هواهاى شيطانى به اين راه سخت رسيدند؟ اين جهان را با اين همه مشكلات و اين جهنمی را كه براى خود ساختهاند، نمیبينيد؟!
اين وضعيت انسان است، که در حالى كه میبيند و در حالى كه میداند، اين مسير مستقيم، به سوى بىنهايت، رهايى، انسانيت و بهبود دنيا و آخرت اوست؛ و از طرف ديگر میبيند كه شيطان هم دشمنى آشكار است كه دشمنىاش، هر لحظه وضوح دارد، و همچنين میبيند كه گروه بسيارى را گمراه كرده است (يعنى اين وضعيتى كه در اين جهان میبينيم؛ اين همه مرگ و فقر و جنايت و ظلم و قتل و غارت...) اما با وجود اين ديدنها، لحظهاى عقلش را به كار نمیگيرد!
«هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ»
اگر جهنم را میخواهيد ببينيد! نگاه كنيد! آن جهنم هم، باطن همين جهنم است!
آن راه مستقيم، پيش پاى انسان روشن و آشكار است، اما انسان پيوسته در مقابل وسوسهها، احساسات، حب و بغضها و اينكه فلانى چه كرد و من چه كنم، قرار میگيرد. در مقابل ذرهاى مقام و موقعيت، ذرهاى لجبازى، اندكى مشغول شدن و خود را غافل كردن، از حقيقتى كه با تمام وجود برايش آشكار است، زرق و برقى كه ديگر برايش هيچ جاذبه اى ندارد؛ اما حاضر نيست رهايش كند.
از سوى ديگر صداى حضرت احديت است كه؛ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»
آيا با شما عهد نكرديم؟ آيا سرتاسر وجود شما را آغشته به اين معرفت و درك نكرديم؟ آيا همين الان، چيزى بر شما پنهان است؟
غير از اين نيست كه نمیخواهيم لحظهاى فكر كنيم! و اين راه مستقيم است؛
«وَأَنِ اعْبُدُونِي ۚ هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ»
در سوى ديگر، گروه كثيرى هستند،-يعنى همه بشريت- كه از طريق وسوسههايى كه براى ما هم هست، به اين همه ظلم و جنايت و تباهى رسيدند و دنيا و آخرتشان را نابود كردند و به اين جهنمی كه میبينيد رسيدند.
در مقابل اينها اما، بهشتى است كه آن، بهشت خويشتن است.
#در_مكتب_علامه_طباطبايي
#زندگي_با_قرآن
#محمد_حسین_قدوسی
#مخاطبه
@AllaamehWisdom
یکی از کلیدیترین روایاتی که در فهم قرآن، در فهم روایات، در فهم ادعیه معصومین علیهمالسلام، خیلی گویاست؛ این است:
«أَنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اَلْحَلِيمَ اَلْعَلِيمَ إِنَّمَا غَضَبُهُ عَلَى مَنْ لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ رِضَاهُ وَ إِنَّمَا يَمْنَعُ مَنْ لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ عَطَاهُ وَ إِنَّمَا يُضِلُّ مَنْ لَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ هُدَاهُ»
{امام جواد(ع)، الکافي، جلد۸، صفحه۵۲}
خدا کسی را گمراه میکند که هدایت نمیخواهد...
عالم، عالم اختیار است!
#در_مكتب_علامه_طباطبايی
#شاگرد_سلوکی #پهلوانی
#سعادتپرور
@Allaamehwisdom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ الْمَعْصُومِین عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ✨
@AllaamehWisdom
زندگى با قرآن
۲ بهمن ۱۴۰۲
«مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»
اين دنياى ظاهرى و نشئهاى كه ما در آن زندگى میكنيم، دنياى سيطره كميت است و هرچه كه آخرالزمان نزديكتر میشود و علم و تمدن ظاهرى پيش میرود، اين سيطره بر عقل، روح و فكر ما بيشتر و كاملتر میشود و سبب میشود كمتر از حقيقت جهان، دركى داشته باشيم.
سيطره كميت، ما را ظاهربين، بيرونگرا، از خود بيگانه و بىتوجه به حقايق جهان میكند. حقيقت جهان، فراتر از كميت است؛ كميت، محدوديتى است كه ما در اين جهان داريم و از طريق آن نگاه میكنيم و میسنجيم كه چقدر دستاورد داريم، چقدر كار كرديم...
همانطور كه در مديريت، سياست و اداره اين جهان، تعداد اندكى هستند كه سرنوشت را تعيين میكنند، در عالم واقع و حقيقت هم نفسهاى اندكى هستند كه بر جهان حاكم هستند؛ نفسهاى اندكى كه بخاطرشان و به سبب پاكیشان، آسمان بر زمين سقوط نمیكند و بركات از آسمان میبارد و هنگامیكه اين نفسها دچار مشكل میشوند، جهان از نزول باران و رحمت محروم میشود.
همين گونه كه در اين جهان ظاهرى، فشار دادن دكمهاى موشكى را از نقطهاى بلند میكند و بر دوردست فرود میآورد و تخريبهاى فراران را سبب میشود، يا بالعكس، با فشار دادن دكمهاى سفينهاى به آسمان میرود و در دوردستها، در كره و ستارهاى فرود آيد و آوردههای زيادى حاصل میكند، در عالم باطن نیز چنين است.
اما چون ما تحت سيطره كامل كميت، ظاهربينى، بيرونگرايى و از خود بيگانگى هستيم، نمیتوانيم ببينيم كه چگونه حركت كوچكى در اين جهان قادر است سرنوشتمان را در عالم باطن تغيير دهد. چراکه اطلاعى از عالم باطن نداريم و گرفتار ظاهر هستيم.
اين جاست كه قرآن میفرمايد كشتن و يا احياى يك نفس، مانند اين است كه تمام مردم را از بين برده يا زنده كرده باشى! اين اشاره اى به بخشى از حقيقت جهان است. احياى حقيقى، احياى روح است؛ كسى كه روحى را احيا میكند، كسى كه كمترين اثرى در احياى انسانيت، در اين جهان میگذارد، چنان اثرى در عالم دارد كه هرگز خودش متوجه نمیشود.
بالعكس كسى كه در اين جهت كوتاهى میكند، كارى كه بايد را انجام نمیدهد يا عملى خلاف آن انجام میدهد، در اماته و مرگ يك انسان شريك است؛ كه حقيقت آن، مرگ روحى است كه پيوسته در حال وقوع است و ما در آن سهيم هستيم! كوتاهى ما مانند اين است كه در اختلال گردش جهان پيوسته دخيل، شريك و مجرم هستيم.
حقيقت احيا، احياى انسانى است و بالاترين احياى انسان، احياى خود است. كسى كه خود را احيا نكرده ولى به مربيگرى و راهنمايى میپردازد و شروع به قضاوت و ادعا در مورد ديگران میكند، در حالیكه خودش را كه در دسترس است، فراموش كرده است، در حال مختل كردن جهان، نابودى آن و كشتن مردم است، در حالىكه خودش متوجه نيست!
اما برعكس، كسى كه قدمیكوچك در جهت فرزندش، دوستش و بيش از همه در جهت خودش بر میدارد، جهان را احيا میكند، ظهور را نزديك میكند و فرج را كامل میكند. انسانى كه وجودش همچون خورشيدى در حال درخشش است، پيوسته در حال تغيير جهان است؛ با وجود اينكه كار خاصى نكند و در جايى نشسته باشد.
در مورد حضرات معصومين(ع) از جمله امام جواد(ع)، امامهادى(ع) و امام عسكرى(ع) كه هميشه در حصر بودند نیز، وقتى انسان، ظاهر را نگاه میكند، بنظرش میرسد كارى نكرده اند و دستاوردى ندارند، اما اين قضاوت، بر اساس سيطره كميت بر نگاه ماست. در حالىكه حقيقت آنها، تشعشعى است كه به اين جهان ساطع كرده اند و ما پيوسته در حال استفاده از آن هستيم.
راه براى ما باز است و يك حركت كوچك، لحظه اى توجه براى ما كافی است. اما انسانى كه گرفتار ظواهر است و به زندگى حقيقى توجه ندارد، وقتى ميلاد امامان میآيد، رهنمودى از زندگى ایشان نمیگيرد و نگاهى نمیكند، و اكتفا میكند به كارهاى ظاهرى كه پيوسته به نام دين و انسانيت به دنبالش است وبا خود فكر نمیكند كه ايشان، چطور اينقدر اثر گذار بودند.
👇👇
☝
انسان با لحظهاى توجه به خود، به بینهايت و آزادى از زندگى روزمره، كه سبب احياى انسانيت در وجود میشود، طبق آيه قرآن، گويى همه جهان و مردم را احيا كرده است. اين حقيقت جهان است، غلو و حرف تبليغاتى نيست:
«مَن احیاها فَکانما احَیا النّاس جَمیعاً».
«وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ»
فرستادههاى ما اين حقايق را بر شما گفتند، اما «إِنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ»؛ با اينكه اين حقيقت آشكار است و راه باز است، بدون نياز به حكومتى، جهادى و نه هيچ چيز ديگر.
همين انسانى كه اين جا نشسته است، براى لحظهاى كه خود را احيا كند، گويا به گردش اين جهان امداد و سوخترسانى میكند. اما انسانى كه از اين امر، غافل میشود به اسراف میپردازد؛ اسراف اين است كه انسان دنبال كلاسهاى مختلف، برنامههاى جديد، اساتيد جديد باشد، درحاليكه نيازى به آنها نيست. چرا كه حقيقت روشن است؛ كافى است انسان لحظهاى توجه كند؛ كه اين توجه، احياى تمام انسانها و جهان است و راه باز و روشن است.
اما در اين دنياى ظاهرى بسيارى از ما در حال اسراف هستيم؛
اسراف حقيقى، اسراف خويشتن است، اسراف لحظههاست؛ لحظههايى كه انسان میتواند در همان جايى كه نشسته است، حركتى بكند. اما او فكر ديروز و فردا، شايد و بايد و نبايد، فكر ارشاد ديگران، حرف و موضوع جديد در جايى پيدا كردن است، در حالى كه نيازى به اينها نيست.
خويشتن، پيش انسان حاضر است و احياى آن احياى تمامی جهان، پيش انداختن ظهور و نزديكى به فرج است. فرج شخصى انسان، با احياى خويشتن، زودتر از فرج عمومی حاصل میگردد و با اين كار، انسان در راه فرج عمومی كه كامل و تمام است، پيشرفتى حاصل میكند كه خودش هرگز توجه ندارد! انسانى كه لحظهاى غفلت كرده است نيز، از اين فرج شخصى فاصله گرفته و در آن غيبتى که حضرت مهدى(عج) گرفتار آن هستند، شريك و سهيم است.
همه اينها با يك لحظه توجه براى انسان حاصل میگردد و نياز به هيچ چيز ديگر نيست.
#در_مكتب_علامه_طباطبايي
#زندگي_با_قرآن
#محمد_حسین_قدوسی
#مخاطبه
@Allaamehwisdom
بتهای خدایی
«وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّـهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ»
(عنکبوت-۲۵)
«وثن» یعنی بت؛ میفرماید بتی را درست میکنید که «من دون الله» است! اصلا مگر بت «من الله» هم داریم؟! یعنی بتی که خدا آن بت را تایید کرده باشد!
در آخر آیه هم میفرماید بعد از این به نقطهای میرسید که در آخر کار یکدیگر را لعن میکنید. این تعبیر برای زمان غیبت از امام علیهالسلام به ما رسیده:
به خدا قسم فرج را نخواهید دید تا اینکه همدیگر را لعن کنید (یعنی مقابل هم قرار میگیرید).
در آیه بالا هم منظور از بتْ شخص هست، اشخاصی را برای خودتان علم میکنید و آنها را میپرستید، شیفته آنها هستید؛ گاهی اوقات استاد دانشگاه، گاهی همسر، گاهی یک مجتهد... این لعن یکدیگر که امام به آن اشاره کردهاند برای همین بتهایی هست که ما انسانها برای خود ساختهایم و شخصیتهایی است که میپرستیم.
تا زمانی که نفسانیت برای انسان هست، حتی اگر استادی هم برای خود پیدا کند، استادْ نفس خودش است. انسان اگر روی خودش کنترل نداشته باشد ممکن است امام حسینی برای خودش بسازد که امام حسینِ نفس خودش را دوست داشته باشد، نه امام حسین حقیقی را!
امام حسین حقیقی فدای امر به معروف و نهی از منکر و نماز و حقیقت و معرفت شد. چطور ممکن است یک مداح و یک قمهزن و یک سینهزن و یک اشکریز، قدمی به امام نزدیک شود و هرزگی زبان داشته باشد، هرزگی مجلس داشته باشد و فقط دور هم جمع شوند و سینه بزنند و اشکی بریزند!
البته که آنها کریم هستند قبول میکنند، ما در کرامت آنها حرفی نداریم؛ حتی اگر فردی نود و نه درصد آلودگی داشته باشد و فقط یک درصد از آن محبت باشد آنها قبول میکنند. موضوع قبولی آنها نیست.
فاصله ما با امام زمان علیهالسلام فاصله معرفتی و عقلی است. اگر نماز ما عقل ما را زیاد نکند، معرفتمان را زیاد نکند، اگر قرآن خواندن و دعا کردنمان فاصله ما با حضرت را کم نکند، این همان بتهایی است که برای خودمان درست کردیم. از امامان و حضرت زهرا سلام الله علیها آن درصدی که مورد عنایت خداوند تبارک و تعالی باشد برای انسان از امامت بهره دارد و بقیه آن بت است.
مثلا علیاللهیها که برای امیرالمؤمنین علیهالسلام بیشتر از مقداری که خدا برایش ارزش قائل بوده، ارزش قائل هستند. این بت هست و فرقی نمیکند. خود خدا فرمود: علی مخلوق و عبد و بنده و ذلیل من است، نسبت به اسم و نه نسبت به ذات. اسم میلیونها علی میتواند خلق کند، علی علیهالسلام خودش مقهور آن اسم هست، ذات که جدا.
حالا بعضیها علی را خدا بدانند این بت است و فرقی نمیکند.
هر چقدر به زمان ظهور امام زمان علیهالسلام نزدیک میشویم غربت فراگیر میشود، شناخت پیچیدهتر میشود.
نفاق فراگیرتر میشود. نفاق و اهل نفاق گسترش پیدا میکند. لذا کسی تا در وجود خودش آن نفسانیتهایی که مدیریت وجودیاش را به عهده گرفته پیدا نکند خداوند بازتر عمل میکند. مثل همان تعبیر برای بیداری نماز شب و نماز صبح که در روایت هست که هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه در شب برای نماز شب صدایش میکنند؛ یکبار، دوبار، چندبار. اگر لطیف باشد با همان صوت که صدایش میکنند بیدار میشود؛ لطیف نباشد، لگدش میزنند، مثلا بچه داشته باشد شروع به گریه میکند، خواب را بر او مسلط میکنند، جن را بر او مسلط میکنند که بیدار شود. بیدار نشود شیطان میگوید تو به درد بیداری نمیخوری، بخواب و ...
بیداری هویتی هم همینطور است؛ یا با همسر و فرزند به بیداری میرسد یا اجتماع یا ریاستها و مدیریتهای کاذب که تجلیات وجود خودش هستند؛ و اگر باز هم فرد بیدار نشد با دشمن سعی در بیدار شدن فرد میشود. تا این حقیقت آشکار نشود این فراز و نشیبها هست.
💬 بخشی از بیانات یکی از شاگردان سلوکی مرحوم سعادتپرور(ره)
#در_مكتب_علامه_طباطبايی
#شاگرد_سلوکی #سعادت_پرور
#پهلوانی
@Allaamehwisdom
زندگی با قرآن
۹ بهمن ۱۴۰۲
«تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ
ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ
سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ
وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»
ابیلهب مظهر جهالت و تعصب و نافهمی
بریده باد دستش از این جهان و تمام نعمتهای دنیایی و آخرتی...
نفرین خداوند، شبیه نفرینهای ما نیست، که گاهی میگیرد و گاهی نمیگیرد. نفرین خداوند و هر کلامی از خداوند کن فیکون است. اما ابولهب یک انسان در بیرون نیست. همه ما ابولهبهایی در درون داریم که دستانشان بریده است. جهالت و ضعف و نافهمی که در درون ماست و در جریان است و به موازات زندگی و حرکت ما و همزمان با رشدی که میکنیم و معنویت و علم و درکی که به دست میآوریم، این نیروی جهالت هم در درون ما نهفته است و آماده است که همچون ابولهب بیرونی زندگی ما را تباه کند، و پیوسته ما گاهی به معنویت توجه میکنیم و گاهی به آن نیروی جهالت بیرونی که دستش بریده است.
آن نیروهای درونی ما که به سمت ابولهب پیش میرود، ابولهب بیرونی و تاریخی که مظهر و تجسم و قله و دره آن است که در آن تجسم پیدا میکند، در درون ما مشغول انجام کارهای خودش است و به آن سمت میرود اگرچه پیوسته دستانش بریده است.
«ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ»
همه آنچیزی که انسان در اثر توجه به این جریان خطرناک جهالت و نافهمی و تعصب و حماقت کسب میکند، هرگز برای او نه در این جهان و نه در آن جهان منفعت و سودی ندارد.
مالهایی که انسان از روی حرص و آز جمع میکند و از بخشش دست برمیدارد که مبادا فقیر شود، عناوین و مدارک و مدارجی که برای آنها زحمت زیادی کشیده، مقاماتی که کسب کرده و تلاشهایی که کرده تا چیزهای اعتباری در این جهان به دست بیاورد و همه حرکتهایی که ما پیوسته زندگیمان را به خاطر آن تباه میکنیم هرگز سودی در این جهان هم برای ما نخواهد داشت.
آنچه در جهان آخرت روی میدهد حقیقت و ظهور همین جهان است. این کسب مال و همه این چیزهای بیاعتبار و بی ارزشی و توهمی که کسب میکنیم و همه زندگیمان به دنبال این هستیم که مبادا کسی برای ما چیزی بگوید. تمام مالی و اعتباری که به دست میآوریم هیچ ثمرهای برایمان ندارد و به زودی در آتشی که زبانههایش فراگیر میشود فرو میرود و این فرو رفتن اگرچه در آخرت آشکار میشود ولی همین الان زندگی ما را در بر گرفته و ما میبینیم و غافلیم.
اینکه در روز قیامت و در جهان پس از مرگ برای انسان این آتش آشکار میشود این نیست که در این جهان آن آتش نباشد و سوزش این آتش را در این جهان درک نکند، همه اینها را درک میکند اما غافل است.
در آن جهان علمش پیدا نمیشود بلکه غفلتش برداشته میشود.
«وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ»
زنانگی و یا زنانی که در کنار انسان هستند. گاهی یک زنی است که نقش خیلی زیادی در مسیر ابولهبها دارد و حمالةالحطب است و گاهی مردانی که زنانگی درونشان و آن نیروهای احساسی تخیلی، آن نیرویی که انسان را به سمت باطل میکشاند و از طریق احساس و ایجاد دلایل احساسی و تخیلی و توهمی که انسان به آنها سرگرم میشود و حاضر نیست از آنها کوتاه بیاید، این نیروهای درون انسان همچون زنانگی که باطل و نادرست است و حقیقت زنانگی را کنار گذاشته تنها یک قالب و ظاهر و توهمی از آن دارد، این حمالةالحطب است و هیمهکش و هیزم این آتش است.
هیزم آتشی که انسان را نابود میکند.
در دعای صباح هست:
«فَبِئْسَ الْمَطِيَّةُ الَّتِى امْتَطَتْ نَفْسى مِنْ هَواها فَواهاً لَها لِما سَوَّلَتْ لَها ظُنُونُها وَمُناها»
این چه بد مرکبی است که من سوار شدم و نفس من و امیال و چیزهای بینتیجه من را میکشاند همچون مرکب چموشی که انسان را از مسیر بیرون برده و او را تا زمانی که در دره سقوط نکرده رها نمیکند. مگر اینکه انسان آن مرکب را رها کند و یا آن را رام کند.
👇👇👇
☝☝
وای بر من از این چیزهایی که برای من جلوه شده و من آن را با توهم و نادانی و تعصب، خوب و زیبا میبینم.
«ظن و مُنا»
ظنون درکهایی که به خیال انسان درک هستند، ولی حقیقت ندارند و تمام این باورهایی که زندگی ما را در برگرفته و ما میدانیم که این باورها چندان ارزش ندارد.
ظنون گمانهایی هستند که ما نمیتوانیم از آنها دست بکشیم. این گمانها که سرتاسر زندگی ما را فرا گرفته و برای نجات از آنها، گاهی دهها سال از زندگیمان را تلف میکنیم.
مُنا درخواستها و آرزوهایی است که انسان تمام زندگیش را فدای آنها میکند.
ظنون و منا هیزمهای سوزاندن زندگی است. نه زندگی آن جهانی که حقیقتی است، بلکه زندگی همین جهان!
زنانگیِ باطل و توهمی و تخیلی ما و احساسات بینتیجه و تمایلات و هواهایی که همچون جلوه باطلی از یک حالت زنانگی بر انسان حاکم میشود و حقیقتی ندارد و با حقیقت زنانگی هیچ تناسبی ندارد و یا زنهایی که اینگونه هستند و فرا رفتند از آن حقیقت خودشان، اینها آتش بیار و هیزم این آتش هستند.
وای بر این نفس!
«وَتَبّاً لَها لِجُرْاَتِها عَلى سَيِّدِها وَمَوْليها»
و نابود باد این انسان، این منی که در مقابل این بینهایتهایی که راه را بر او باز میکند و اینها را میبیند، میایستد و بر امور کوچک و بیارزش تعصب میکند و سالهای عمرش را بر آن تلف میکند؛ و گاهی هم یک قدمی از محدوده کوچک بیرون میگذارد و فکر میکند آسمان را فتح کرده و به خودش مغرور میشود. مثلا بخشش کردم، نماز خواندم و یا فلان فداکاری را کردم و همه این امور انسان را عقبتر میبرد و بیشتر نابود میکند و آن انسانی که پیوسته خودش هیزم میآورد تا زندگیش را بسوزاند و چیزی از این زندگی درک نکند و این درون خودش است . برای ابولهب درونی و این قوه جهالت و تعصب و حماقت خودش.
همه احساسات و قوای لطیف همه زیباییهای روحی و همه چیزهایی که زن جلوه نهایی آن است در هر مردی و در هر جامعهای هم وجود دارد؛ به جای اینکه از این زیباییها برای رسیدن و برای حرکت به سمت نامتناهی استفاده کند، عاملی برای بازدارندگی زندگیاش میکند. عامل بازدارنده از پیشرفت و خوشی و آرامش و تعادل و از احساس راحتی و پیوسته این قوه زیبایی و زیبایی خواهی و زیبایی دوستی به جای اینکه او را پیش ببرد، هیزمی برای سوزاندن زندگیاش میشود و به این سوزاندن افتخار میکند و برای آن پول هم میدهد و حاضر است زندگی خانوادگیش را فدا کند، دینش را فدا کند، زندگی اجتماعیاش را فدا کند و به این توهم افتخار هم میکند و چنان این تعلقات بر او حاکم است و چنان میبیند و میداند که :
«فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
این طناب بافته شده از تعلقات بر گردنش هست و با همان از این جهان میرود و با همان محشور میشود.
حبی که توهمی است به نتیجه نمیرسد و وقتی به نتیجه نمیرسد تبدیل به بغض میشود، عدم توانایی رها کردن این حب و بغضها همچون ریسمانی است که تناسبی با آدم ندارد. مثل ابولهب که با وجود اشراف زاده بودن، بر گردنش طنابی از لیف خرما (از جنسی که مختص طبقه فرو دست بوده) انداختند که آیه اینطور نمادین مطرح میکند.
انسان هم اینگونه است. وقتی خودش را میبیند، متوجه میشود که چه تعلقات و گرفتاریها و بغضها و کینههایی درون خودش همچون طنابهایی دست و پایش را گرفته و بر گردنش هست و اینها هرگز تناسبی با انسان ندارد اما در این جهان حاضر نیست که این توهم را رها کند!
#در_مكتب_علامه_طباطبايی
#محمد_حسین_قدوسی
#زندگی_با_قرآن
#مخاطبه
@Allaamehwisdom
🏴 صلوات بر امام موسیبنجعفر علیهالسلام
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِينِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِيِّ الطَّاهِرِ الزَّكِيِ
النُّورِ الْمُبِينِ (الْمُنِيرِ) الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِيكَ
اللَّهُمَّ وَ كَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِكَ وَ نَهْيِكَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ
وَ كَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ فِيمَا كَانَ يَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ
رَبِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَكَ وَ نَصَحَ لِعِبَادِكَ إِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ
@Allaamehwisdom
🔸️مبعث سراسر نور اشرف انبیاء حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی سلاماللهعلیه بر همگان مبارک باد.
@Allaamehwisdom