🔸️شما که میدونید من سالی یکبار در چنین روزی این خاطره رو منتشر میکنم. الان وقتشه : ))
سال ۶۹ یک همکلاسی داشتم که دو تا از عموهایش شهید شده بودند و پدرش از عملیات کربلای چهار مفقودالاثر شده بود و من به این فکر میکردم که فرزند شهید بودن سختتر است یا اینکه کاملا از سرنوشت پدر بیخبر باشی... یک روز هم چند دختربچه از دبستان شاهد آمدند و برای پدران شهیدشان شعر و دکلمه خواندند. بین آنها خواهر این همکلاسی ما هم برای پدرش چیزی خواند.
روزهای آزادی اُسرا تمام شهر در تحیّر و هیجان بود. هر روز صبح با مادرم مینشستیم و اسامی اعلام شده را با دقت از رادیو میشنیدیم... مادرم منتظر اعلام اسم برادرش بود که از سال ۶۱ اسیر شده بود. لابلای اسامی ناگهان اسم پدر مفقودالاثر همکلاسیام را شنیدم... پدرش را با تنی نحیف آوردند بعد از چند سال بی خبری...
حتماً آن دختربچه هم خیلی بهم ریخته بود. او هنگام اسارت پدرش دو سال بیشتر نداشت...
۱۲ سال بعد، آن دختر بچه را در دانشکدهی حقوق دانشگاه شهید بهشتی پیدا کردم... الان بیستویک سال از ازدواجمان میگذرد.
🔸️
پینوشت: دایی هم مدتی بعد، پس از ۸ سال اسارت آزاد شدند. چه روزهای عجیبی بود...
۲۶مرداد #سالروز_ورود_آزادگان را گرامی میداریم.
🆔️ @yaminpour