eitaa logo
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
298 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
↵چہ‌رویــٰاۍ ِ‌قشــنگیہ‌براۍ‌نوڪر‌ببینہ‌‌مـولـٰا‌ش‌ظـُهـور‌ڪرده‍ …!↳ کپی؟باصلوات،فورواردڪن‌فیض‌ببریـم °•خادم‌المهدی•°: @Khadim_313m °•تبادلاتمون•° : @Al_maShtI ••حــرفـاتـوݧ••🌿📮 https://6w9.ir/Harf_8710498 حرفے‌بود‌در‌خدمتم🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
<♥⛓‌>
‌اگر‌یڪ‌روز‌فڪر‌شھـآدت‌از‌ذهنـت‌دور‌شُـد.. وَ‌آن‌را‌فَـراموـش‌ڪرد؎؛ حتمـاً‌فـردآ؎‌آن‌روز‌را‌روزھ‌بگیـر'' ↵شَھیـد‌‌مُصطفـۍ‌صَـدر‌زادھ••🌿 ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
207.3K
ظھوررخ‌خواهدداداگـر . . .🌱 ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_آخ!ٰ میادتومیدون‌تنازۍ‌میکنه:) _بابا!ٰ جنگ‌نمیکنہ‌بازی‌میکنه.. ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
‌آقا‌،شماڪہ‌یك‌نگاهٺ‌همہ‌عالـم‌بِبَـرد... حِـیف‌باشد‌ڪہ‌باشے‌و‌مَـࢪ‌ا‌غمـ...بِبَـرد(: ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
بَعضیـا‌وقتےگرفتـٰار‌میشن‌میگـن خدایـا مَگه‌من‌چیکـارکَردم‌ڪِه‌ باید اِنقدربِدبختۍبکشم...؟! اینـٰابـٰاید‌درست‌حَـرفِ‌بزنن! بـٰایدبِگن خدایااا؟ مَگه‌من‌بَدنمـازمیخونم کِہ‌انقدرگِرفتـٰارمیشم‌…! ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
توفضامجازی‌کـھ‌ماشاءاللـھ‌ بچـھ‌حزب‌اللھےو فدایـےرهبروافسرجنگ‌نرم‌زیاده... اماتوفضای‌واقعـےنمازصبح‌پر..! نمازکـھ‌ردبشـھ‌وقبول‌نشـھ، همـھ‌اعمالت‌ردمیشہ رفیق..! ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
🔹 #او_را ... (۳۲) دیگہ دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم از بعد ماجراۍخودڪشیش واقعاً ازش بدم اومد
🔹 ... (۳۳) رسیدم جلو در خونہ عرشیا و زنگو زدم یڪم طول ڪشید تا درو باز ڪنہ ... با آسانسور رفتم باݪـا و دیدم در واحدش بازه . از جلوے در صداش زدم اما جواب نداد !! یڪم ترسیدم اما آروم رفتم داخل از راهرو ڪوتاه ورودۍگذشتم و پیچیدم سمت راست ڪه صدای دست زدن و جیغ و سوت ، باعث شد از ترس جیغ بزنم عرشیا زود اومد طرفم و گفت - نترس عزیزم خوش اومدۍ خانومم با تعجب نگاهمو تو خونہ چرخوندم، حدود ده - دوازده نفر اونجا بودن و خونہ با بادڪنڪ و شمع تزئین شده بود... یہ ڪیڪ خوشگلم روۍ میز بود نگاهمو برگردوندم سمت عرشیا - اینجا چہ خبره؟؟ - هیچے گلم ... دوستامو جمع ڪردم تا بودن با بہترینم رو جشن بگیرم - واے تو دیوونہ اي عرشیا !! - میدونم عزیزم یدفعہ یڪے از دوستاش گفت - بسہ دیگہ عرشیا بذار با ما هم آشنا بشن عرشیا خندید و دستمو گرفت و برد دونہ دونہ دوستاشو بہم معرفی ڪرد . بعد از آشنایۍبا همہ دور هم نشستیم و یڪے هم مشغول بریدن ڪیڪ شد ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
🔹 ... (۳۴) دوستاش خیلے شوخ و بامزه بودن موقع خوردن ڪیڪ ڪلےشوخےڪردن و خندیدیم یہ ساعتے بہ صحبت و گپ گذشت تا اینڪہ عرشیا گفت - دیگہ ڪافیہ... خانومم عجلہ داره بذارید برسیم بہ آخر برنامہ ڪه منم پیشش بدقول نشم با لبخند ازش تشڪر ڪردم دستمو گرفت و گفت - نیم ساعت دیگہ هم صبر ڪنے ، تمومہ . بلند شد و علیرضا رو صدا ڪرد . علیرضا هم گیتارشو برداشت و نشست رو ڪاناپہ ، ڪنار عرشیا دستاۍعلیرضا شروع ڪرد بہ گیتار زدن و لباۍعرشیا ... چشات ، اوج آرامشہ.. . . . . . . . . نمیدونستم چہ عڪس العملے داشتہ باشم ! مات عرشیا رو نگاه میڪردم ... فڪرنمیڪردم صدایۍبہ این قشنگے داشتہ باشه ! آهنگ ڪه تموم شد،با صدای دست زدن بقیہ بہ خودم اومدم ! چشمامو بستم و نفس عمیقے ڪشیدم با لبخند از عرشیا تشڪر ڪردم و بعد از خداحافظے اومدم بیرون . ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎