مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
عَجـیب دِلـَمحَرممۍخـواهَد نِگـٰاهَمبِہگُنبـَدَتباشَـدو پَـروازدِلـَمدَرصَحـنوسَـرایت وَ
باشہ حرم نبر...
ولی لحظہای رو نیار کہ مشتاق دیدنت نباشم
اون لحظہ مرگ روح منہ
روح کہ بمیره ادم زندگی میخواد چکار؟! :)
هدایت شده از [ لبیکــیامهــدـــے]
یهالهیبهرقیهمیگینبرام..؟!
مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
باشہ حرم نبر... ولی لحظہای رو نیار کہ مشتاق دیدنت نباشم اون لحظہ مرگ روح منہ روح کہ بمیره ادم زندگی
ولی من الان از لحاظِ روحی ؛ . .
احتیـاج دارم کفِ پاهام با داغیِ زمینِ
بینالحرمیـن بسوزه 💔 '' :)
دستِ مَرا بگیر در این بالحسینها ..!
این دست بر حسینِ تو یک عمر سینه زد
به جز گریه برای تو ندارم کاری💔
کربلایم ببری یا نبری خود دانی . .
#اباعبدالله
مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
🔹 #او_را ... (۴۴) شوڪه شدم . آدرس بیمارستانو از عݪیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم . بدو بدو رفتم پای
🔹 #او_را ... (۴۵)
گوشیمو خاموش ڪردم تا علیرضا دیگہ نتونہ بہم زنگ بزنہ .
برگشتم خونہ ..
مامان و بابا هنوز تو هاݪ نشستہ بودن ،
با دیدنم با شڪ و تعجب بہم نگاه ڪردن .
- سݪـام
دیدم ناراحت مےشید نرفتم ...
- چہ عجب !!
ماهم برات مہمیم !!
- بلہ آقاے سمیعے
برام مہمید ...
مہمتر از دوستام
- ڪامݪـا مشخصہ !!
شامتو بخور و بیا اینجا ، ڪارت دارم !
واے اصݪــا حوصلہ جلسہ بازجویۍ و محاڪمہ نداشتم
فڪرمم درگیر عرشیا بود .
بہ روۍ خودم نمیاوردم اما دلم آشوب بود ...
یہ لحظہ بہ خودم میگفتم خیلے دلسنگے ڪه نرفتے پیشش ...
یہ لحظہ میگفتم اون هیچیش نمیشہ ...
بہ قوݪ مرجان ، عرشیا نقطہ ضعفمو فہمیده بود و داشت از احساساتم سوءاستفاده میڪرد
با بۍمیلے تمام ، یڪم از غذامو خوردم
میدونستم امشب دیگہ نمیتونم بابا رو بپیچونم ...!
مثݪ یہ مجرم ڪه داره میره براۍاعتراف ،
رفتم پیش مامان اینا !
- خب غذامو خوردم ....
بفرمایید ...
مامان بہ بابا نگاه ڪرد و بابا بہ من ...
- خودت میدونے چیڪارت دارم ترنم ...
اخہ چرا اینجوری میڪنےدختر من ؟؟
چت شده تو ؟؟
یڪے دو دقیقہ سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازۍڪردم
نفسمو دادم بیرون و تو چشماۍبابا نگاه ڪردم !
- چون من دیگہ اون ترنم قبل نیستم !
من دیگہ اون آدمےڪه مثݪ شما فڪر میڪرد و مثݪ شما زندگے میڪرد نیستم !
چون من این زندگے رو نمیخوام !
چون نمیخوام مثݪ شما بشم ...
- چے؟؟
چےدارۍ میگے؟؟
مگہ ما چمونہ ؟؟
- سرڪارید بابا جون !
سرڪار !!
اینہمہ دویدین بہ ڪجا رسیدین؟؟
- چرا مزخرف میگےترنم؟؟
چشماتو باز ڪن
تا خودت جواب خودتو بفہمے !
میدونے چقدر آدم تو حسرت زندگے تو هستن؟؟
صدامو بردم باݪـا ...
- ولے من این زندگے رو نمیخوام !!
میخواید بہ ڪجا برسید؟؟
مگہ چند ساݪ دیگہ زنده اید؟؟
آخرش ڪه چے ؟؟
- ترنم حرف دهنتو بفہم
چتہ تو ؟؟
از بس لے لے بہ لالات گذاشتیم پررو شدۍ !!
- لے لے به لالاۍ من گذاشتید؟؟
شما ؟؟
شما ڪجا بودید ڪه بخواید لے لے بہ لالام بذارید؟؟
- من و مادرت از صبح داریم میدویم ڪه تو توۍ آسایش باشے
- میدونم
میدونم
میدونننننمممم
ولے آخرش ڪه چے؟؟
اصݪـاڪدوم آسایش؟؟
ڪدوم آرامش؟؟
من دیگہ این زندگیو نمیخوام
بعد حدود یہ ساعت بحث بۍنتیجہ
در حالیڪه چشم دیدن همو نداشتیم
هرڪدوم رفتیم اتاق خودمون ...
دیگہ حتےٰحوصلہ مامان و بابا رو هم نداشتم
♥️|@Amir_Hossein13|♥️
🔹 #او_را ... (۴۶)
فردا دم دماے ظہر بود ڪه گوشیمو روشن ڪردم .
یڪے دو ساعتے گذشتہ بود ڪه برام sms اومد
عرشیا بود ..
- اینقدر از من بدت میاد ڪه حتےٰ نیومدۍڪه اگر خواستم بمیرم
براے بار آخر ببینیم ؟؟
پس زنده بود !!
خوب شد دیشب نرفتم ...
وگرنہ مجبور میشدم بازم بہش قوݪ بدم ڪه دوباره خودڪشے نڪنہ
جوابشو ندادم
نیم ساعت بعد شروع ڪرد بہ زنگ زدن ...
بار پنجم ، شیشم بود ڪه گوشے رو برداشتم.
- اݪـو
- سݪـام ترنم خانوم !
حاݪـا دیگہ اینقدر ازم بدت میاد ڪه ...
- یہ بار اینو گفتے
-آها!!
پس پیاممو خوندۍو جواب ندادۍ !
گفتم شاید بہ دستت نرسیده
- آره ، رسید ، خوندم ، جواب ندادم
فڪر نمیڪردم اینقدر بۍرگ باشےڪه بازم بہم زنگ بزنے !
-ترنم خجالت بڪش !
خیلے نفہمےڪہ معنے عشقو نمیدونے !
- عشق؟؟
هه ...
مرده شور این رابطہ رو ببره اگہ اسمش عشقہ !!
- دیشب داشتم میمردم ترنم !
هنوزم حالم خوش نیست !
نمیخواۍ بیاۍ دیدنم ؟؟
- عرشیا دیروزم گفتم !
دݪـم نمیخواد قیافتو ببینم
- ترنم من دوستت دارم ...
- اَه
بس ڪن !
دیگہ بہم زنگ نزن !!
- همین ؟؟
حرف آخرتہ؟؟
- آره !
- باشہ
پس پاشو بیا واسہ تسویہ حساب !!
- چے؟؟
تسویہ حساب چے اونوقت؟؟
- خرجایۍڪه برات ڪردم ...
عشقے ڪه بہ پات گذاشتم ...
این ھمہ بݪـاڪه سرم آوردۍ ...
-گدا !!
مگہ من گفتم خرج ڪنے؟؟
شماره ڪارت بفرست پس بدم هرچےخرج ڪردۍ
منو از چے میترسونے؟؟؟
- هه ...
نخیر ، ما با پول تسویہ نمیڪنیم
- منظورت چیہ؟؟
- خودت منظورمو خوب میدونے ...
- ببند دهنتو عرشیا ...
بۍلیاقت
- چرا عصبانے میشے عزیزم؟؟
تا فردا همین ساعت وقت دارۍ پاشےبیای
وگرنہ متاسفانہ اتفاقات خوبۍنمیفتہ ...
- خیلے پستے عرشیا
خیلے بۍغیرتے ...
- بہ نفعتہ ڪه پاشے بیاۍ ترنم ...
-منظورتو نمیفہمم ...
- عڪسایۍڪه ازت دارم رو یادتہ؟؟
شنیدم بابات خیلے رو آبروش حساسہ
اگہ میخواۍفردا عڪسای دخترشو تو گوشے همڪارا و دوستاش نبینہ ...
تا فردا ظہر وقت دارۍ بیاۍ پیشم گلم
فعلـا...
♥️|@Amir_Hossein13|♥️
🔹 #او_را ... (۴۷)
گوشے از دستم افتاد ...
احساس میڪردم بدبخت تر از من اصݪـا وجود نداره...
تا چند دقیقہ ماتم برده بود ...
بلند شدم و رفتم سمت تراس
گند بزنہ بہ این زندگے ...
آسمونو نگاه ڪردم ...
من اینجا خدایۍ نمیبینم !!
زمینو نگاه ڪردم ...
چرا اینقدر با من لجے
میخواۍ دقم بدۍ ؟؟
بسہ دیگہ
اینہمه بدبختے دارم ...
این چے بود این وسط اخہ
حتےٰ اگر بمیرم
نمیذارم یہ بۍغیرت دستش بہم بخوره ...
دستمو از دیوار گرفتم و رفتم باݪــاۍنرده ها ...
چشمامو بستم
بسہ دیگہ ...
این زندگے لجن باید تموم شہ ...
تو دلم از مامان و بابا و مرجان معذرت خواهے میڪردم ...
دیگہ وقت خݪـاص شدنہ ...
دیگہ تحمل بدبختیا رو ندارم ...
چشمامو باز ڪردم
و پایینو نگاه ڪردم ....
همیشہ از ارتفاع میترسیدم
سرم داشت گیج میرفت
قݪبم تند تند میزد
ڪافے بود دستمو از دیوار بردارم تا همہ چیز تموم بشہ ...
امّا هرڪارے میڪردم
دستم ڪنده نمیشد
ڪم ڪم داشتم میترسیدم ...
من جرأت این ڪارو نداشتم
تو دلم بہ خودم فحش دادم و اومدم پایین...
دلم میخواست خودمو خفہ ڪنم ...
- آخہ تو ڪه عرضشو نداری غلط میڪنے میرےسمتش
بہ جهنم ...
زنده بمون و بازم عذاب بڪش ...
اصݪـا تو باید زجرڪش بشے ...
حقتہ هر بݪـایۍ سرت بیاد
دیوونہ شده بودم
داد میزدم
گریہ میڪردم
خودمو میزدم
چرا این زندگے تموم نمیشہ ...
♥️|@Amir_Hossein13|♥️
[ شَببُودوهَوایِکَــربَلاعالیبُود ]
[ دَرمِصرَاعقَبلجــایِماخالیبُود ]
مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
[ شَببُودوهَوایِکَــربَلاعالیبُود ] [ دَرمِصرَاعقَبلجــایِماخالیبُود ]
ما در پیاله عکس کسی را ندیده ایم
دیدار یار لایق امثال ما نبود...🥀
اَز حَـرَمَٺ تا حَرَمَش راهےزیباسٺ! ..(((:
♥️|@Amir_Hossein13|♥️