eitaa logo
🍃🌹با شهدا و اهل بیت🌹🍃
215 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2هزار ویدیو
64 فایل
ارتباط با مدیریت کانال↙️↙️ @Yavar_amar ادمین تبادل ↙️↙️ @Ya_mahdi_1235 مغزخاکستری @khakestary_amar کانال اتحادیه عماریون @et_amarion نفوذیها @Nofoziha_ammariyon با شهدا و اهل بیت علیهم السلام @Ammar_noghtezan
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند! 📌 سرایدار مدرسه‌‌ای که در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚 برگرفته از کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا» ❤ اینجا بخوانید 👇 @Ammar_noghtezan
شھیدانہ{سرلشگرخݪباݧ‌شھیدعباس‌بابایی} همیشہ‌ݪباس‌ڪھنہ‌مے‌پوشید‌... آخر‌سَراسمش‌پاے‌لیست‌دانش‌آموزاݧ ڪم‌بضاعت‌رفت،مدیر‌مدرسہ‌دایی‌اش‌بود هماݧ‌رو‌زعصبانے‌بہ‌خانہ‌خواهرش‌رفت... مادر‌عباس‌برادرش‌‌را‌پاے‌ڪمد‌برد وردیف‌‌ݪباس‌ها‌و‌ڪفش‌‌هاے‌نو‌را‌نشاݧ‌داد گفت‌عباس‌مے‌گوید‌:دلش‌ر‌انداردپیش‌ دوستاݧ‌نیازمندش‌اینھا‌ر‌ابپوشد🌱 🕊 🇮🇷 🔺 🔻 @Ammar_noghtezan 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
▪️عزاداری فرمانده با پای برهنه در بین سربازان از ساختمان عملیات که بیرون آمدیم، راننده منتظر بود، اما عباس به او گفت ما پیاده می‌آییم؛ شما بقیه بچه‌ها را برسانید. دنبالش راه افتادم. جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزاداری شنیده می‌شد. عباس گفت برویم به دسته‌ی عزاداری برسیم. به خودم آمدم و دیدم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین. داشت بند پوتین‌هایش را گره می‌زد و بعد آن را آویزان گردنش کرد. عباس وسط جمعیت رفت و شروع کرد به نوحه‌خواندن و سینه‌زدن. جمعیت هم سینه‌زنان و زنجیرزنان راه افتاد به سمت مسجد پایگاه. تا آن روز فرمانده پایگاهی را ندیده بودم که این‌طور عزاداری کند. پای برهنه بین سربازان و پرسنل؛ بدون این‌که کسی او را بشناسد. 👤 راوی: یکی از نزدیکان 📚 برگرفته از کتاب «شور حسینی چه‌ها می‌کند» @Ammar_noghtezan
‍ 🍃عباس بابایی نامش که به گوش آسمان می خورد، از ، بغض می کند . ابرها به یاد شجاعتش می بارند.ستاره ها به یاد پروازهای موفقش می درخشند و ماه به یاد ماه بودنش، حسادت می کند. زمین از تواضعش می گوید و بندگان روی زمین از . اما امثال من که کتاب زندگی اش را میخوانیم ، جز کلمه چیزی به ذهنمان نمی آید. . 🍃عباس برای ادامه تحصیل به سرزمین امریکا پا گذاشت اما سر بر خاک گذاشته و در هایش برای معبود دعا می کرد سربلند شود در آزمون خدمت به سرزمین . . قصه در خدا اوج می گرفت و حواسش به بندگان زمینی بود.برای رضای خدا، خدمت کرد  و شد برای درماندگان و محتاجان. . 🍃سابقه ۳۰۰۰ ساعت پروازش نشان می دهد که خودش نفر اول بوده برای عملیات.نه کرد و نه پشت میز نشست.حتی از سفر مکه اش گذشت تا را برقرار کند .نگران خلیج فارس بود و کشتی هایی که از آن می گذرند. خطی از اش درس بزرگی است برای همه. " به انقلاب خیلی بدهکاریم" . 🍃این روزها جای خالی ها به شدت حس می شود.آنان که خالصانه و کار کردند ، و آرمان های انقلاب خط قرمزشان بود. . 🍃راستی چقدر ؟کسی حواسش به خط قرمزها هست؟ . ..... . ✍نویسنده: . 🍃به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۲۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد۱۳۶۶ 🥀مزار شهید :گلزار شهدا قزوین. . 🕊✨🕊✨🕊✨🕊 @Ammar_noghtezan
مکّه من این مرز و بوم است. مکّه من آب‌های گرم خلیج فارس و کشتی‌هایی هستند که باید سالم از آن عبور کنند، تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل می‌توانم خودم را راضی کنم. شهید عباس بابایی🌹 امروز ١۴ آذر زادروز عباس بابایی است؛ کسی که بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز و ۶۰ عملیات جنگی موفق داشت و بنیانگذار سوختگیری هوایی با هواپیمای اف۱۴ بود. ... 🎊🎈 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌹 @Ammar_noghtezan
🍂 قـهر بودیم، در حال نماز خوندن بود .. نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون ور نشسته بودم... کتاب شعرش و برداشت و با یه  لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ولی من باز باهاش قهر بودم ...!!! کتاب و گذاشت کنار ، بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تـمام ، نـمازش تمام ، دنـیا مات ، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد" باز هم بهش نـگاه نکردم... اینبار پرسید:عاشقمی؟؟ سکوت کردم ... گفت: "عاشقم  گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز ... بی تـفاوت بـودنت هـر لحـظه آبم میکند" دوباره با لبخند پرسید:عاشقمی مگه نه؟☺️ گفتم :نـه ! گفت: "لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری " زدم زیر خنده ... و رو بروش نشستم... دیگه نتوستم بهش نگم  وجودش چـــــقدر آرامش بخشه ... بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : خدا رو شکر که هستی ...❤️ 💙❣💙❣💙❣💙❣💙❣💙 @Ammar_noghtezan