استادمگفت:
وابستھخدابشید.
گفتم:
چجوری؟
گفت:
چجوریوابستھیھنفرمیشی؟
گفتم:
وقتیزیادباهاشحرفمیزنم.
زیادمیرمومیام.
تویھجملھگفت:
رفتوآمدتوباخدازیادکن...♥️
بِسمـ الله♡
@Ammar_noghtezan
💫✨💫✨💫✨💫
شب بیست و هفتم ماه مبارک رمضان در مقام و منزلت میتواند لیلة القدری دیگر باشد.
#اعمال_ویژه
#اعمال_شب_بیست_و_هفتم_رمضان
#التماس_دعا_برای_ظهور
*دختران افغانیم به خون غلطیدن شما ، حاصل خالی کردن جغرافیای میدان از مردان نبرد ، و پر کردن جایشان با مردان دیپلماسی ست. اما خون بهایتان ، انشالله ظهور امام زمان عج خواهد بود.*
✍🏽وحید عبدالشاهد
@Ammar_noghtezan
از نوشتن وصیتنامه شهید مدافع حرم «سعید علیزاده» تا روز شهادتش ۱۱۶روز گذشت. سعید ۱۶ آذر سال ۹۴ عازم سوریه شد و در ۱۲ بهمن یعنی ۵۶ روز بعد در عملیات آزادسازی دو شهر نبل و الزهرا(س) سوریه از چنگ تکفیریهای داعش به شهادت رسید. مدت ماموریت سعید ۴۵ روز بود اما پس از این مدت سعید به همراه گروهی که به سوریه رفته بودند به وطن بازنگشت. در تماسی که با مادرش داشت گفته بود که کاری دارم و باید انجامش دهم و باید چند روز دیگر بمانم و اینگونه بود که به خواست خودش ماندگار شد تا در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا(س) شرکت کند. اواخر شب روز یازده بهمن به مادرش زنگ زد و گفت تا یکی دو روز دیگر به خانه بازمیگردم اما در روز ۱۲ بهمن ۹۴ سعید به آرزویش که شهادت بود رسید و در جریان عملیات آزادسازی دو شهر نبل و الزهرا(س) به دست تکفیریان آمریکایی داعش آسمانی شد.
@Ammar_noghtezan
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_چهارم: روزهاےالتــهاب
روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...
اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
•✾•🌿..🌺..🌿•✾•
@Ammar_noghtezan
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_پنجم: بدون تـو؛ هرگـز
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ...
هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ...
توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ...
سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ...
@Ammar_noghtezan
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_بیست_و_ششم: رگـ یابـ
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ...
- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ...
- علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ...
صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ...
- ساکت باش بچه ها خوابن ...
صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
- قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم…
با چایی رفتم کنارش نشستم ...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن...
- اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ...
- جدی؟
لای چشمش رو باز کرد ...
- رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ...
- پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
•✾•🌿..🌺..🌿•✾•
@Ammar_noghtezan
شهید مدافع حرم «علی صادقی دراجی» تاریخ شهادت سال 92سوریه
@Ammar_noghtezan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥روایتی عجیب از شهید مدافع حرمی که عضو گروه شیطان پرستی بود
#ببینید چه چیزی باعث تغییر مسیر و عاقبت بخیری شد
شهید مدافع حرم علی صادقی دراجی
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@Ammar_noghtezan
⬅️ اهمیت شب بیست و هفتم
ماه مبارک رمضان و دعای آن
در بعضی از روایات وارد شده است
که شب بیست و هفتم ماه رمضان
کمتر از شب قدر نیست
↫◄ لذا امام سجاد علیه السلام
این شب را احیاء میداشتند
و مراسم احیاء را بجا میآوردند
و این ذکر شریف و دعای کوتاه
ولی بسیار عمیق را در احیاء شب
بیست و هفتم از شب تا صبح
مرتب تکرار میکردند
《اَللّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ
عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَالْإِنَابَةَ
إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَالِاسْتِعْدَادَ
لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ》
🌴💎🌹💎🌴
2.mp3
5.46M
#مناجات
تمام دار و ندارم، محبت زهراست...
@Ammar_noghtezan