eitaa logo
امربه معروف ونهی از منکر [شهیدخلیلی]
37 دنبال‌کننده
328 عکس
93 ویدیو
5 فایل
💢با بهترین روش‌ها، مردم را به عبادات و ظواهر و مصادیق دینی از جمله صدق، امانت، تقوا، ترک منکر، امر به معروف و سبک زندگی صحیح هدایت کنید. 📚مقام معظم رهبری ارتباط با ادمین: @General_khatam
مشاهده در ایتا
دانلود
آية اللّه آقاى حاج شيخ محمّد على اراكى يكى از علماء بزرگ حوزه علميّه قم بود. كسى در تقوى و عظمت مقام علميش ترديد نداشت. ایشان براى مؤلف کتاب گنجینه ی دانشمندان نقل فرمودند: دخترم كه همسر حجه‏الاسلام آقاى حاج سيّد آقاى اراكى است مى‏خواست به مكّه مكرّمه مشرّف شود و مى‏ترسيد نتواند، در اثر ازدحام حجّاج طوافش را كامل و راحت انجام دهد. من به او گفتم: اگر به ذكر «يا حَفيظُ يا عَليمُ» مداومت كنى خدا به تو كمك خواهد كرد. او مشرّف به مكّه شد و برگشت، در مراجعت يك روز براى من تعريف مى‏كرد كه من به آن ذكر مداومت مى‏كردم و بحمداللّه اعمالم را راحت انجام مى‏دادم. ✨💫✨ تا آنكه يك روز در موقع طواف، بوسيله‏ى جمعى از سودانيها ازدحام عجيبى را در مطاف مشاهده كردم. قبل از طواف با خود فكر مى‏كردم كه من امروز چگونه در ميان اين همه جمعيت طواف كنم؟ حيف كه من در اينجا محرمى ندارم، تا مواظب من باشد مردها به من تنه نزنند ناگهان صدائى شنيدم! كسى به من مى‏گويد: متوسّل به امام زمان (عليه‏السّلام) بشو تا بتوانى راحت طواف كنى. گفتم: امام زمان كجا است؟ گفت: همين آقا است كه جلو تو مى‏روند. نگاه كردم ديدم، آقاى بزرگوارى پيش روى من راه مى‏رود و اطراف او به قدر يك متر خالى است و كسى در آن حريم وارد نمى‏شود. همان صدا به من گفت: وارد اين حريم بشو و پشت سر آقا طواف كن. ✨💫✨ من فورا پا در حريم گذاشتم و پشت سر حضرت ولىّ عصر (عليه السّلام) مى‏رفتم و به قدرى نزديك بودم كه دستم به پشت آقا مى‏رسيد! آهسته دست به پشت عباى آن حضرت گذاشتم و به صورتم ماليدم، و مى‏گفتم آقا قربانت بروم، اى امام زمان فدايت بشوم، و به قدرى مسرور بودم، كه فراموش كردم، به آقا سلام كنم. خلاصه همين طور هفت شوط طواف را بدون آنكه بدنى به بدنم بخورد و آن جمعيت انبوه براى من مزاحمتى داشته باشد انجام دادم و تعجب مى‏كردم كه چگونه از اين جمعيت انبوه كسى وارد اين حريم نمى‏شود. 📗ملاقات با امام زمان ص۹۵ 🍃 🍃 ♦️@Amre_Be_Marof_313
🔰 انتقام دختر بی‌حجاب از پسر بسیجی! 🔹یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه، پوشش نامناسب راهی خیابونای شهر شد. همینطوری که داشت می‌رفت وسط متلک‌های جوونا یه صدایی توجهش را جلب کرد: خواهرم حجابت؛ خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن نگاه کرد، دید یه جوون ریشی از همونا که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار به دوستش گفت باید حال اینو بگیرم، وگرنه خوابم نمیبره. تصمیم گرفت مسیرش و به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه تا دلش خنک شه وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناشو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با اون ریشای مسخره‌ات، بعدشم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن، پسر سرشو رو به آسمون بلند کردو گفت: خدایا این کم رو از من قبول کن🙏 😢گذشت و روز بعد دختره اومد با همون تیپ تو خیابون، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زدو به یک بار حمله کردو به زور اونو به سمت ماشینش کشید. 😭دختر شروع کرد به داد و فریاد، اما اینار کسی جلو نیومد، اینبار با صدای بلند التماس کرد، اما همه تماشاچی بودن، هیچکس از اونایی که تو خیابون بهش متلک می‌انداختن و زیباییشو ستایش می‌کردن، حاضر نبودن جونشو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید می‌شد دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه، آهای بی غیرت ولش کن، مگه خودت ناموس نداری؟ وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو. یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد دختر درحالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش می‌لرزید یکدفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید جوونه ریشی و از همونا که پیرهن روی شلوار میندازن و از همونا که ب نظرش افراطی بودن. افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خون و ناخوادآگاه یاد دیروز افتاد وقتی خواستن به زور سوارش کنن همون کسی از جونش گذشت که: توی خیابون بهش گفت: خواهرم حجابت! ♥️شادی‌روح‌شهدای‌امربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکر؛صلوات اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج 🍃 🍃 ♦️@Amre_Be_Marof_313
⚫️منتظر تاکسی بودم یکی رسید ، گفتم مستقیم! وقتی نشستم گفتم: ببخشید عزیز، میشه ضبط رو خاموش کنی؟؟؟ ○ گفت: داداش اینا مجازه؛ چیز بدی هم نمیخونه..... ● میدونم .....ولی عزادارم! ○ "شرمنده" و ضبط رو خاموش کرد. ○تسلیت میگم اقوام نزدیکتون بوده؟؟؟ ● بله مادرم .... ○ واقعا تسلیت میگم، داغ مادر خیلی سخته....منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید، بنده ی خدا راحت شد😔 ● خدا رحمتشون کنه ○ خدا مادر شمارم بیامرزه... بعد پرسید ○ مادر شما هم مریض بودن؟ ● نه، مجروح بود.... ○ مجروح جنگی؟؟ شیمیایی بود؟؟ ● نه ... یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد کتکش زدن! ○ جدی؟؟ شماهم هیچکاری نکردید؟ ● ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم..... ○ خدا لعنتشون کنه... یعنی اینقدر ضربات شدید بوده؟؟؟ ● آره... مادرم سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت....😭 ○ داداش ببخشیدا...عجب بی‌ناموسایی بودن! من خودم هر غلطی میکنم، گاهی هم نا اهلی های بدی می کنم، ولی پای ناموس که وسط باشه نمیتونم آروم بشینم ... بغضم گرفت...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون نا اهل مثل تو بودن اون روز....نمیگذاشتن به ناموس علی جسارت بشه... سکوتم رو که دید گفت ظاهراً ناراحتت کردم... ● نه خواهش میکنم... واقعا داغ مادر بَده! مخصوصا اگه جوان باشه... ○ آخ ... جوان بودن؟؟ ● آره فقط هجده سالش بود...💔 ○ گرفتی ما رو اخوی؟؟؟🤔 شما که خودت حدودا از ۳۰ سال بیشتر سن داری حرفش رو قطع کردم و گفتم: مادر شما هم هست...این هجده ساله مـــادر همه‌ی ما شیعه ها حضرت زهراست... یه مکثی کرد و با تعجب نگام کرد و بعد دوباره خیره شد به جاده.... ○ آها ببخشید تازه متوجه شدم..... راست میگی... هیچ‌وقت اینجوری به قضیه نگاه نکرده بودم.... چقدر حالا این غم برام متفاوت شد.... وای مادرم.... ولرزیدن شانه هایش ■ لحظاتی به سکوت گذشت ○ گفت یه سی‌دی مداحی هم دارم، البته برای محرمه... و بعد یه نگاه سوالی بهم انداخت، جواب ندادم... خودش داشبورد رو باز کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. چند ثانیه بعد یه نوای آشنا بلند شد. 🎶 من بودم و راننده و صدای مداحی و و اشک و هق هق و یه روضه دونفره ..... 🍃 🍃 ♦️ @Amre_Be_Marof_313