از نگاهت؛
مثل نسخهی پزشک،
چیزی نمیشود خواند...
اما چشمهایت؛ دوای درد من است...
#حمید_سلاجقه
#روز_پزشک_مبارک🌹
🖇💌
چه رویدادی
نابتر از عاشق شدن
در شهریور دستانت؛
وقتی بهشتی
به نام پاییز در راه است ...
#پینار_ش
🖇💌
شاعران آوردهاند ایمان به پاییز، عاقبت
فصل محبوبم همان شهریور آغوش توست...
#اسرا_صدوقی
🖇💌
رقیبم شانه خواهد زد، ولی آشفته خواهد ماند
که موهایت فقط عادت به انگشتان من دارند...
#محمد_عزیزی
🖇💌
دکتر قاطعانه گفته بود "شما دو تا با هم، هرگز نمیتونید صاحب فرزند بشید..."
همهیِ فامیلُ این یه جمله ریخت به هم...
اون طرف یه عده آدم نشسته بودند پایِ دوختُ دوزِ زندگی ما و این طرف ما دو تا سرِ جنگ بودیم با منطق و دلِمون... میگفت: من هیچی... تو عاشقِ بچهای... برو پیِ زندگیت... راحت نمیگفتها... جون میکّندُ میگفت... گریه میکردُ میگفت... سه حرفیِ قویِ مغرورِ من زار میزدُ میگفت... زن عمو دنبالِ دخترِ خوش برُ رو و کدبانو واسِ مردِ من میگشتُ... و مادرم سخت دنبالِ شوهر دادنِ من به یه"جنتلمنِ با اصلُ نصب" بود... یه نفر نبود محضِ رضایِ خدا طرفِ دل ما رو بگیره... یه روز بعدِ همهیِ گریه کردنا، غصه خوردنا... نشستم رو به روشُ گفتم: ببین مردجانِ من، ۴۰ سال دیگه جامون گوشهی خانهی سالمندانِ... بی بچه یا با بچه.... تصمیمِ ماست که این چهل سالُ شبها کنار یه غریبه بخوابیم که فقط پدر و مادر بچههامونن... یا شبها تا خودِ صبح تو تراس واسِ هم شعر بخونیمُ دل بدیمُ قلوه بگیریم... من که میخوام چهل سالُ قربونِ عسلیِ چشمات برم...
میمونه تو...
که میخوای چهل سالُ به رقصِ خنده دارِ من تو عروسیمون بخندی... حله...؟
_نه...
برایِ چهل سالِ خودم... من تصمیم میگیرم
که فرفری هاتُ دو تایی ببافم... یا تکی...
#فاطمه_صابرینیا
🖇💌
یک نفر حاجتش این بود که زن میخواهد
رفت تا اینکه شبی، پیشِ تو بابا برگشت
#چهارشنبهها
#السلام_علیک_یا_علیبنموسیالرضا
🖇💌
اَنارستــــــون
یک نفر حاجتش این بود که زن میخواهد رفت تا اینکه شبی، پیشِ تو بابا برگشت #چهارشنبهها #السلام_علیک_
لطفا یکی سلام ما رو به امام مهربان برسونه...